اسم ( noun )
• (1) تعریف: that which develops or results from something.
• مترادف: consequence, effect, fruit, outcome, product, result
• مشابه: conclusion, derivative, development, end, upshot
• مترادف: consequence, effect, fruit, outcome, product, result
• مشابه: conclusion, derivative, development, end, upshot
- Her new career is an outgrowth of a former hobby.
[ترجمه گوگل] حرفه جدید او نتیجه یک سرگرمی سابق است
[ترجمه ترگمان] شغل جدید او نتیجه یک سرگرمی سابق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شغل جدید او نتیجه یک سرگرمی سابق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: that which grows out of something; offshoot.
• مترادف: offshoot, protuberance, sprout
• مشابه: bud, excrescence, knob, limb, node, projection
• مترادف: offshoot, protuberance, sprout
• مشابه: bud, excrescence, knob, limb, node, projection
- Antlers are outgrowths on the heads of deer.
[ترجمه گوگل] شاخ زاییده روی سر آهو است
[ترجمه ترگمان] Antlers در بالای سر گوزن پرسه می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Antlers در بالای سر گوزن پرسه می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The field of applied linguistics is an outgrowth of general linguistics.
[ترجمه گوگل] رشته زبان شناسی کاربردی برآمده از زبان شناسی عمومی است
[ترجمه ترگمان] زمینه زبان شناسی کاربردی، نتیجه ای از زبان شناسی عمومی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمینه زبان شناسی کاربردی، نتیجه ای از زبان شناسی عمومی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید