out of sorts


1- خلق تنگ، بد خلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بی دل و دماغ، بی حوصله

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: in an irritable temper.
مترادف: grumpy, irritable, testy, touchy

(2) تعریف: (informal) rather ill.
مترادف: under the weather

جمله های نمونه

1. He was out of sorts physically, as well as disordered mentally.
[ترجمه گوگل]او از نظر جسمی و همچنین از نظر روانی بی نظم بود
[ترجمه ترگمان]از نظر جسمی و جسمی آشفته و آشفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. John's feeling is thoroughly out of sorts this morning.
[ترجمه Mojtaba] جان امروز صبح کاملاً بی حوصله و ناآرام است
|
[ترجمه گوگل]امروز صبح احساس جان کاملاً از بین رفته است
[ترجمه ترگمان]امروز صبح احساس جان به کلی از دست رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I've been feeling tired and headachy and generally out of sorts.
[ترجمه Mojtaba] احساس خستگی و سردرد دارم و به طور کلی حالم خوش نیست.
|
[ترجمه گوگل]من احساس خستگی و سردرد و به طور کلی از حالت عادی نداشتم
[ترجمه ترگمان]احساس خستگی و خستگی می کنم و معمولا از انواع و اقسام چیزها سر در نمی آورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He's always out of sorts early in the morning.
[ترجمه Alireza Karimi] او همیشه صبح ها بدخلقه.
|
[ترجمه گوگل]او همیشه صبح زود از حالت عادی خارج می شود
[ترجمه ترگمان]صبح ها زود از این جور کارها می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's been out of sorts since the birth of her baby.
[ترجمه گوگل]او از بدو تولد نوزادش به هم ریخته است
[ترجمه ترگمان]از زمان تولد بچه اش بیرون اومده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was tired and out of sorts by the time she arrived home.
[ترجمه گوگل]وقتی به خانه رسید خسته و از حالت عادی خارج شده بود
[ترجمه ترگمان]وقتی به خانه رسید، خسته و خسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Louise went back to work feeling rather out of sorts.
[ترجمه گوگل]لوئیز با احساس نسبتاً بدحال به سر کار بازگشت
[ترجمه ترگمان]لوئیز تا حدودی احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Would he remain out of sorts as he struggled to readjust to Test rugby?
[ترجمه گوگل]آیا او در حالی که در تلاش برای تطبیق مجدد با تست راگبی بود، از حالت عادی خارج می شد؟
[ترجمه ترگمان]آیا او در حالی که تقلا می کرد تا با راگبی بازی کند، بی کار می ماند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Quinn returned home that evening out of sorts.
[ترجمه گوگل]کوین همان شب به خانه برگشت
[ترجمه ترگمان] کوئین اون شب به خونه برگشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mandy explained that she'd been feeling out of sorts and had overreacted.
[ترجمه گوگل]مندی توضیح داد که او احساس بدی داشت و بیش از حد واکنش نشان داده بود
[ترجمه ترگمان]مندی توضیح داد که او همه جور احساس کرده است و بیش از حد واکنش نشان داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Alec Stewart still looks out of sorts as wicket-keeper batsman and his position will again have to be reconsidered.
[ترجمه گوگل]الک استوارت هنوز به‌عنوان ضربه‌زن دروازه‌بان بی‌نظیر به نظر می‌رسد و موقعیت او دوباره باید مورد بازنگری قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]\"الک استوارت\" هنوز از هر نوع ضربه زن ویکت نگهدار نگاه می کند و موقعیت او دوباره باید مورد تجدید نظر قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But he was out of work and out of sorts.
[ترجمه گوگل]اما او بیکار و بیکار بود
[ترجمه ترگمان]اما او از کار بی کار شده بود و از انواع و اقسام کارها دست می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Only Nina was out of sorts.
[ترجمه Alireza Karimi] فقط نینا کج خلق بود.
|
[ترجمه گوگل]فقط نینا از حالت عادی خارج شده بود
[ترجمه ترگمان]فقط نی نا از انواع و اقسام چیزها سر در نمی آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Paul Miller is feeling a bit out of sorts.
[ترجمه گوگل]پل میلر کمی احساس بدی دارد
[ترجمه ترگمان]پل میلر احساس ناراحتی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not in good health, not feeling well; moody, grouchy, grumpy

پیشنهاد کاربران

Feeling unsettled, uncomfortable, or not quite oneself. “Out of sorts” is a phrase often used to describe a state of frustration or unease.
احساس بی قراری، ناراحتی، یا خارج از شخصیت خود بودن، به طور کامل خود نبودن یا رفتار نکردن به طور معمول.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب برای توصیف حالت ناامیدی یا ناراحتی استفاده می شود.
مثال؛
I’ve been feeling really out of sorts since I got bad news.
A person might say, “I’m feeling completely out of sorts today. ”
Another might express their frustration by saying, “I feel so out of sorts with all the changes happening. ”

دَمَق
ناخوش احوال
بی حوصله بودن، روی مود خوب نبودن، بد خلق بودن

بپرس