out of body

انگلیسی به انگلیسی

• live through an experience that feels like detachment from body

پیشنهاد کاربران

خروج از بدن
live through an experience that feels like detachment from body
زندگی در یک تجربه که احساسی شبیه جدا شدن از بدن است.
مثال:
It was like an out - of - body experience.
آن شبیه تجربه خارج شدن روح از بدن بود.
خارج از بدن
وابسته به تجربه ی ذهنی یا روحی
out - of - body experience
به معنی تجارب نزدیک به مرگ و یا روحی و ذهنی که خارج از بدن رخ دهد

بپرس