صفت ( adjective )
• (1) تعریف: adhering to or in accordance with long-established religious beliefs, laws, and practices.
• مترادف: canonical
• مترادف: canonical
- My parents are orthodox in all religious matters.
[ترجمه گوگل] پدر و مادر من در تمام مسائل مذهبی ارتدوکس هستند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرم در همه مسائل دینی اصیل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرم در همه مسائل دینی اصیل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We celebrate the Sabbath in the orthodox manner.
[ترجمه گوگل] ما سبت را به روش ارتدکس جشن می گیریم
[ترجمه ترگمان] روز سبت را به شیوه مرسوم جشن می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روز سبت را به شیوه مرسوم جشن می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: adhering to the Christian faith as represented in the early church creeds.
• مشابه: evangelical
• مشابه: evangelical
- The faith of orthodox Christians includes a belief in the second coming of Christ.
[ترجمه گوگل] ایمان مسیحیان ارتدوکس شامل اعتقاد به آمدن دوم مسیح است
[ترجمه ترگمان] ایمان مسیحیان ارتودوکس شامل اعتقاد به ظهور مجدد مسیح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایمان مسیحیان ارتودوکس شامل اعتقاد به ظهور مجدد مسیح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (cap.) of, concerning, or designating the Eastern Christian churches, such as the Greek or Russian Orthodox churches, or Orthodox Judaism or Jews.
- Cupolas are often seen atop Russian Orthodox churches.
[ترجمه گوگل] گنبدها اغلب در بالای کلیساهای ارتدکس روسیه دیده می شوند
[ترجمه ترگمان] cupolas اغلب در بالای کلیساهای ارتدوکس روسیه دیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] cupolas اغلب در بالای کلیساهای ارتدوکس روسیه دیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of, concerning, or following that which is customary, generally approved, or conventional.
• مترادف: canonical, conservative, conventional, traditional
• متضاد: avant-garde, eccentric, erratic, heretical, heterodox, unconventional, unorthodox
• مشابه: accepted, canonical, customary, dogmatic, established, prevailing, proper, recognized, routine, standard
• مترادف: canonical, conservative, conventional, traditional
• متضاد: avant-garde, eccentric, erratic, heretical, heterodox, unconventional, unorthodox
• مشابه: accepted, canonical, customary, dogmatic, established, prevailing, proper, recognized, routine, standard
- She'd begun to question orthodox methods of language teaching and decided to emphasize fluency over grammatical correctness.
[ترجمه گوگل] او شروع به زیر سوال بردن روشهای ارتدکس آموزش زبان کرد و تصمیم گرفت بر تسلط بر صحت دستوری تأکید کند
[ترجمه ترگمان] او شروع به سوال کردن از روش های سنتی آموزش زبان کرد و تصمیم گرفت بر شیوایی دستوری تاکید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او شروع به سوال کردن از روش های سنتی آموزش زبان کرد و تصمیم گرفت بر شیوایی دستوری تاکید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her parents held the orthodox view that a woman is a more natural caretaker of children than a man.
[ترجمه گوگل] والدین او این دیدگاه ارتدکس را داشتند که یک زن از یک مرد طبیعی تر از فرزندان مراقبت می کند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر او این دیدگاه سنتی را داشتند که یک زن، به عنوان یک زن، سرپرستی بسیار طبیعی کودکان را به عهده دارد تا یک مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر او این دیدگاه سنتی را داشتند که یک زن، به عنوان یک زن، سرپرستی بسیار طبیعی کودکان را به عهده دارد تا یک مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید