صفت ( adjective )
• (1) تعریف: set in order; arranged in a systematic pattern.
• مترادف: neat, orderly
• متضاد: disorganized
• مترادف: neat, orderly
• متضاد: disorganized
- Her room is more organized than mine.
[ترجمه امیرحسین آزاد] اتاقش مرتب تر از مال من است.|
[ترجمه Paniz] اتاق او منظم تر از مال من است.|
[ترجمه سپهر] اتاق او از اتاق من مرتب تر است|
[ترجمه fatima] اتاق او از اتاق من منظم تر است|
[ترجمه S] اتاق اون خانم از مال من مرتب تر است|
[ترجمه Reza] اتاق او از اتاق من منظم تر است.|
[ترجمه Dorsa] اتاق آن دختر منظم تر از اتاق من است.|
[ترجمه Hosna] اتاق آن خانم یا دختر مرتب تر از من است|
[ترجمه گوگل] اتاق او از اتاق من مرتب تر است[ترجمه ترگمان] اتاق او از مال من organized است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: tending to organize one's tasks, surroundings, and the like.
• متضاد: disorganized
• مشابه: efficient, methodical, neat
• متضاد: disorganized
• مشابه: efficient, methodical, neat
- We need an organized person to act as office manager.
[ترجمه گل رز] ما به یک شخص ( فرد ) سازمان یافته نیاز داریم تا به عنوان مدیر اداره عمل کند|
[ترجمه Dorsa] ما به یک فرد منظم نیازمند هستیم تا به عنوان مدیرِ اداره کار کند.|
[ترجمه Bahar Z] ما نیاز داریم به یک شخص منظم تا به عنوان مدیر اداره مشغول به کار شود|
[ترجمه Fatemeh] اتاق او مرتب تر از اتاق من است|
[ترجمه گوگل] به یک نفر سازماندهی شده جهت انجام امور اداری نیازمندیم[ترجمه ترگمان] ما به یک فرد سازمان یافته نیاز داریم تا به عنوان مدیر اداره عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: joined together into an effective group or movement, esp. a labor union.
- organized labor
[ترجمه مهدی اسحاقی] کار سازمان یافته|
[ترجمه Dorsa] کار منظم|
[ترجمه گوگل] کار سازمان یافته[ترجمه ترگمان] کار سازمان دهی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید