ordinary

/ˈɔːrdəˌneri//ˈɔːdɪnri/

معنی: معمولی، ساده، خرجی، پیش پا افتاده، متداول، عادی
معانی دیگر: معمول، روزمره، هماره، نسبتا بد، بی تعریف، نابرجسته، عرفی، صاحب منصب، مطران، هرکسی که دارای قلمرو بخصوصی باشد، قاضی، (انگلیس - رستوران) یک خوراک کامل (که معمولا روی هم به فروش می رسد)، محل فروش این نوع خوراک، دوچرخه ی قدیمی که یک چرخ آن از دیگری بزرگتر بود، (کلیسا) آن بخش از نیایش که ثابت است و برحسب روز تغییر نمی کند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: usual or normal.
مترادف: customary, habitual, normal, standard, usual
متضاد: characteristic, curious, different, exotic, extraordinary, fancy, fantastic, freak, odd, offbeat, particular, peculiar, phenomenal, remarkable, special, strange
مشابه: accustomed, average, commonplace, conventional, everyday, familiar, general, natural, orthodox, par, practical, quotidian, regular, routine, traditional, typical, unexceptional

- It was an ordinary day at the office until the electricity went off.
[ترجمه Pani] یک روز معمولی و عادی در دفتر بود تا اینکه برق قطع شد
|
[ترجمه Farzad...] یک روز معمولی در دفتر بود که برق قطع شد
|
[ترجمه گوگل] یک روز معمولی در اداره بود تا اینکه برق قطع شد
[ترجمه ترگمان] این یک روز عادی در اداره بود تا اینکه برق قطع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Taking shortcuts is not part of her ordinary way of doing things.
[ترجمه گوگل] استفاده از میانبرها بخشی از روش معمول او برای انجام کارها نیست
[ترجمه ترگمان] راه میان بر بخشی از روش عادی او برای انجام کارها نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without distinction; mediocre or commonplace.
مترادف: commonplace, conventional, mediocre, run-of-the-mill, unremarkable, usual
متضاد: different, exceptional, extraordinary, fantastic, grand, impressive, outlandish, peculiar, rare, remarkable, special, striking, stunning, stupendous
مشابه: banal, common, everyday, homely, humdrum, indifferent, mere, mundane, pedestrian, prosaic, quotidian, simple, so-so, workaday

- Though he became a brilliant scientist, he was an ordinary student in his school days.
[ترجمه گوگل] اگرچه او دانشمندی درخشان شد، اما در دوران مدرسه یک دانش آموز معمولی بود
[ترجمه ترگمان] هر چند که او یک دانشمند فوق العاده بود، او یک دانشجوی معمولی در دوران مدرسه اش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He dreamed of being hailed as a poet, but his work was considered merely ordinary.
[ترجمه گوگل] او آرزو داشت که از او به عنوان یک شاعر استقبال شود، اما کار او صرفاً معمولی تلقی می شد
[ترجمه ترگمان] او آرزو داشت که به عنوان یک شاعر مورد ستایش قرار گیرد، اما کار او صرفا عادی تلقی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: ordinaries
مشتقات: ordinariness (n.)
(1) تعریف: the usual or common degree or condition.
مترادف: normal, usual
مشابه: average, par, routine, standard, status quo

- Unfortunately, her singing is nothing out of the ordinary.
[ترجمه گوگل] متأسفانه آواز خواندن او چیزی غیرعادی نیست
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، آواز او هیچ چیز غیر معمول نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: usual or common things collectively (usu. prec. by the).

- His novels are about the ordinary, but his writing charms us with its wit.
[ترجمه گوگل] رمان های او در مورد چیزهای معمولی است، اما نوشته هایش ما را با شوخ طبعی خود مجذوب خود می کند
[ترجمه ترگمان] novels در مورد چیزهای معمولی هستند، اما his ما را با عقل و هوش پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the part of Catholic Mass that is constant.
مشابه: offertory

جمله های نمونه

1. ordinary and extraordinary expenses
هزینه های معمولی و فوق العاده

2. ordinary courts have no jurisdiction over foreign diplomats
دادگاه های معمولی صلاحیت قانونی نسبت به دیپلمات های خارجی ندارند (حق محاکمه ی آنها را ندارند).

3. ordinary differential equation
معادله با مشتق معمولی

4. ordinary discourse
مقال عرفی

5. ordinary run of people
مردم عادی

6. ordinary speed
سرعت عادی

7. an ordinary day
یک روز معمولی

8. the ordinary tasks of a housewife
کارهای روزمره ی یک کدبانو

9. by ordinary
معمولا،بر حسب معمول

10. in ordinary
(در عنوان های اداری) کارمند دائم

11. in the ordinary course of events
در گذشت زمان

12. in the ordinary way
در شرایط عادی،معمولا

13. out of the ordinary
غیرعادی،غیرمترقبه،ناهماره

14. outside the ambit of ordinary events
خارج از حوزه ی اتفاقات روزمره

15. the royal physician in ordinary
پزشک همیشگی دربار

16. his talent invests even the ordinary things of life with significance
قریحه ی او حتی چیزهای عادی زندگانی را دارای اهمیت می کند.

17. rustam had the strength of ten ordinary men
رستم زور ده مرد عادی را داشت.

18. the new restaurant is beautiful but its food is quiet ordinary
رستوران جدید قشنگ است ولی خوراک آن اصلا تعریفی ندارد.

19. he did not desire to be pinnacled, but rather preferred to lead an ordinary life
میل نداشت که او را به عرش برسانند بلکه بیشتر می خواست دارای یک زندگی عادی باشد.

20. He supplements his ordinary income by writing books.
[ترجمه گوگل]او درآمد معمولی خود را با نوشتن کتاب تکمیل می کند
[ترجمه ترگمان]او با نوشتن کتاب، درآمد معمولی خود را تکمیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. My job's been downgraded to that of ordinary editor.
[ترجمه گوگل]شغل من به سردبیری معمولی تنزل یافته است
[ترجمه ترگمان]شغل من به ویراستار عادی تنزل درجه داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Her paintings depict the lives of ordinary people in the last century.
[ترجمه گوگل]نقاشی های او زندگی مردم عادی در قرن گذشته را به تصویر می کشد
[ترجمه ترگمان]نقاشی های او زندگی مردم عادی را در قرن گذشته به تصویر می کشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Many ordinary investors stand to lose money in this affair.
[ترجمه گوگل]بسیاری از سرمایه گذاران عادی در این ماجرا ضرر می کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سرمایه گذاران عادی در این رابطه پول از دست می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Ordinary folk can't afford cars like that.
[ترجمه پارسا خرمی] مردم عادی قدرت خرید ماشین هایی مثل آن را ندارد.
|
[ترجمه گوگل]مردم عادی نمی توانند چنین ماشین هایی را بخرند
[ترجمه ترگمان]مردم معمولی نمی تونن ماشین هایی مثل این داشته باشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. A poet is one who can convert ordinary words into a meaningful and effective piece of writing.
[ترجمه گوگل]شاعر کسی است که بتواند کلمات معمولی را به نوشته ای معنادار و موثر تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]شاعری کسی است که می تواند کلمات عادی را به صورت نوشتاری معنی دار و موثر درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He's an ordinary bloke, despite being famous.
[ترجمه گوگل]او با وجود مشهور بودن، یک جوان معمولی است
[ترجمه ترگمان]با وجود اینکه معروف است، او یک آدم معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معمولی (صفت)
accustomed, habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, general, rife, banal, common-or-garden, run-of-the-mill

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

خرجی (صفت)
ordinary, daily

پیش پا افتاده (صفت)
ordinary, common, commonplace, banal, quotidian, well-known, well-worn

متداول (صفت)
usual, ordinary, common, current, general, rife, popular, prevalent, fashionable, widespread

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

تخصصی

[برق و الکترونیک] عادی، معمولی
[حقوق] معمولی، عادی
[ریاضیات] عادی

انگلیسی به انگلیسی

• regular, common
ecclesiastical judge, priest
something that is ordinary is not special or different in any way.
something that is out of the ordinary is unusual or different.

پیشنهاد کاربران

ordinary income : درآمد عادی
ordinary task : کار عادی
ordinary decency : نجابت معمولی
ordinary student : دانش آموز معمولی
ordinary purposes : هدف معمولی
ordinary man : مرد معمولی
ordinary day : روز معمولی
...
[مشاهده متن کامل]

ordinary singer : خواننده معمولی
ordinary life : زندگی عادی
ordinary person : شخص معمولی
ordinary storm : طوفان معمولی
ordinary ability : توانایی معمولی
ordinary mail : ایمیل معمولی
ordinary people : مردم عادی
ordinary guy : شخص عادی
ordinary citizen : شهروند عادی
ordinary accident : تصادف عادی
ordinary village :روستای معمولی

معمولی، عادی
مثال: It was just an ordinary day.
فقط یک روز عادی بود.
قوانین انگلستان:
A judge who exercises authority by virtue of office and not by deputation.
قاضی منصف
A member of the clergy, such as an archbishop in a province or a bishop in a diocese, with immediate jurisdiction.
...
[مشاهده متن کامل]

کشیش مصلح
hose parts of a Roman Catholic service, especially the Mass, which do not vary from day to day.
مراسم همیشگی مذهب کاتولیک بدون تغییر نظیر آیین عشای ربانی
نشان شناسی:
any of the simplest principal charges used in coats of arms ( especially chief, pale, bend, fess, bar, chevron, cross, saltire ) .
نقوش موجود بر نشان خاندان از قبیل زره، سپر، شنل و. . .
short for ordinary share.
سهم روزانه یا معمولی
قرون وسطی:
a meal provided at a fixed time and price at an inn.
وعده غذای معمول و با قیمت مشخص در غذاخوری
تاریخی:
a penny - farthing bicycle.
دوچرخه ویلر ( از نوع دوچرخه های های خیلی قدیمی که یک چرخ شان بسیار بزرگ و چرخ پشتی آن بسیار کوچک بود )

ordinary: معمولی
the ordinary:عادی
of the unexceptional, the ordinary, the humble. ساده، عادی، فروتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : ordinariness
✅️ صفت ( adjective ) : ordinary
✅️ قید ( adverb ) : ordinarily
Ordinary خودش ینی معمولی و عادی
Extra هم ینی اضافی
یجورایی هم معنی هستن : ) ) )
حالا اگه بیان کنار هم extraordinary میشه فوق العاده!
اینو از سریال تو فوق العاده ای یاد گرفتم : ) ) ) )
Example :
I think it is possible for ordinary people to choose to be extraordinary
Escape the ordinary : از شرایط معمولی فرار کن
Ordinary : عادی - نرمال - معمولی
Extraordinary : خارق العاده - فوق العاده - شگفت آور - غیرعادی
شونی/شونیک ( در پهلوی )
معمولی . عادی
بچه های روز مره معنی نامیده
روز مره daily routine
معمولی عادی
its just an ordinary cold
روزمره
معمولی ، عادی
معمولی . ساده.
not different or special
usualy
عادی_ معمولی
ordinary people
مردم عادی
ساده ، معمولی
شایع - معمول - رایج - روزمره - عادی - عمومی - طبیعی - غالب - سنتی - استاندارد - متوسط - ساده - کلیشه ای - بی تکلف - متعارف
معمولی
شونیک
šunik
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس