صفت ( adjective )
• (1) تعریف: usual or normal.
• مترادف: customary, habitual, normal, standard, usual
• متضاد: characteristic, curious, different, exotic, extraordinary, fancy, fantastic, freak, odd, offbeat, particular, peculiar, phenomenal, remarkable, special, strange
• مشابه: accustomed, average, commonplace, conventional, everyday, familiar, general, natural, orthodox, par, practical, quotidian, regular, routine, traditional, typical, unexceptional
• مترادف: customary, habitual, normal, standard, usual
• متضاد: characteristic, curious, different, exotic, extraordinary, fancy, fantastic, freak, odd, offbeat, particular, peculiar, phenomenal, remarkable, special, strange
• مشابه: accustomed, average, commonplace, conventional, everyday, familiar, general, natural, orthodox, par, practical, quotidian, regular, routine, traditional, typical, unexceptional
- It was an ordinary day at the office until the electricity went off.
[ترجمه Pani] یک روز معمولی و عادی در دفتر بود تا اینکه برق قطع شد|
[ترجمه Farzad...] یک روز معمولی در دفتر بود که برق قطع شد|
[ترجمه گوگل] یک روز معمولی در اداره بود تا اینکه برق قطع شد[ترجمه ترگمان] این یک روز عادی در اداره بود تا اینکه برق قطع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Taking shortcuts is not part of her ordinary way of doing things.
[ترجمه گوگل] استفاده از میانبرها بخشی از روش معمول او برای انجام کارها نیست
[ترجمه ترگمان] راه میان بر بخشی از روش عادی او برای انجام کارها نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راه میان بر بخشی از روش عادی او برای انجام کارها نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: without distinction; mediocre or commonplace.
• مترادف: commonplace, conventional, mediocre, run-of-the-mill, unremarkable, usual
• متضاد: different, exceptional, extraordinary, fantastic, grand, impressive, outlandish, peculiar, rare, remarkable, special, striking, stunning, stupendous
• مشابه: banal, common, everyday, homely, humdrum, indifferent, mere, mundane, pedestrian, prosaic, quotidian, simple, so-so, workaday
• مترادف: commonplace, conventional, mediocre, run-of-the-mill, unremarkable, usual
• متضاد: different, exceptional, extraordinary, fantastic, grand, impressive, outlandish, peculiar, rare, remarkable, special, striking, stunning, stupendous
• مشابه: banal, common, everyday, homely, humdrum, indifferent, mere, mundane, pedestrian, prosaic, quotidian, simple, so-so, workaday
- Though he became a brilliant scientist, he was an ordinary student in his school days.
[ترجمه گوگل] اگرچه او دانشمندی درخشان شد، اما در دوران مدرسه یک دانش آموز معمولی بود
[ترجمه ترگمان] هر چند که او یک دانشمند فوق العاده بود، او یک دانشجوی معمولی در دوران مدرسه اش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر چند که او یک دانشمند فوق العاده بود، او یک دانشجوی معمولی در دوران مدرسه اش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He dreamed of being hailed as a poet, but his work was considered merely ordinary.
[ترجمه گوگل] او آرزو داشت که از او به عنوان یک شاعر استقبال شود، اما کار او صرفاً معمولی تلقی می شد
[ترجمه ترگمان] او آرزو داشت که به عنوان یک شاعر مورد ستایش قرار گیرد، اما کار او صرفا عادی تلقی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او آرزو داشت که به عنوان یک شاعر مورد ستایش قرار گیرد، اما کار او صرفا عادی تلقی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: ordinaries
مشتقات: ordinariness (n.)
حالات: ordinaries
مشتقات: ordinariness (n.)
• (1) تعریف: the usual or common degree or condition.
• مترادف: normal, usual
• مشابه: average, par, routine, standard, status quo
• مترادف: normal, usual
• مشابه: average, par, routine, standard, status quo
- Unfortunately, her singing is nothing out of the ordinary.
[ترجمه گوگل] متأسفانه آواز خواندن او چیزی غیرعادی نیست
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، آواز او هیچ چیز غیر معمول نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، آواز او هیچ چیز غیر معمول نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: usual or common things collectively (usu. prec. by the).
- His novels are about the ordinary, but his writing charms us with its wit.
[ترجمه گوگل] رمان های او در مورد چیزهای معمولی است، اما نوشته هایش ما را با شوخ طبعی خود مجذوب خود می کند
[ترجمه ترگمان] novels در مورد چیزهای معمولی هستند، اما his ما را با عقل و هوش پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] novels در مورد چیزهای معمولی هستند، اما his ما را با عقل و هوش پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the part of Catholic Mass that is constant.
• مشابه: offertory
• مشابه: offertory