orderly

/ˈɔːrdərli//ˈɔːdəli/

معنی: مصدر، خدمتکار بیمارستان، گماشته، مرتب، منظم، باانضباط
معانی دیگر: بسامان، سامان مند، با دهناد، با سرواد، آراسته، خوش رفتار، نیک رفتار، پیرو قانون، صلح جو، سر به راه، (ارتش) وابسته به امربری، امررسانی، امربری، (ارتش) گماشته، مستخدم، مستخدم بیمارستان، مرتبا، منظما، به طور مرتب و منظم، سازگانی، با سازمان، دارای نظام معین، سیستماتیک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: characterized by a neat and methodical arrangement.
مترادف: neat, tidy
متضاد: chaotic, disordered, disorderly, higgledy-piggledy, messy, random, topsy-turvy
مشابه: kempt, methodical, ordered, organized, organized, shipshape, spruce, systematic, taut, trim

(2) تعریف: respectful of or determined by rules or a system.
مترادف: disciplined, methodical, systematic
متضاد: disorderly, fractious, lawless, tumultuous
مشابه: civil, controlled, law-abiding, neat, proper, regular, taut, well-behaved

- orderly behavior
[ترجمه گوگل] رفتار منظم
[ترجمه ترگمان] رفتار منظم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: according to some order or system.
مترادف: methodically, systematically
مشابه: properly
اسم ( noun )
حالات: orderlies
مشتقات: orderliness (n.)
(1) تعریف: a soldier assigned to perform certain tasks for one or more officers.
مشابه: adjutant, aide

(2) تعریف: one who performs unskilled work in a hospital.
مشابه: aide, assistant, factotum

جمله های نمونه

1. orderly rows of houses
ردیف های منظم خانه

2. an orderly office
یک اداره ی منظم

3. an orderly wheeled me into the operating room
مستخدم بیمارستان مرا (که روی تختخواب چرخ دار قرار داشتم) به اتاق عمل برد.

4. the orderly room
اتاق امربری

5. colonel fard's orderly was from ardebil
گماشته ی سرهنگ فرد اردبیلی بود.

6. a group of orderly students
یک دسته دانشجوی سر به راه

7. the chairs were orderly arranged
صندلی ها به طور منظمی ترتیب داده شده بودند.

8. the crowd was so orderly that the police presence seemed superfluous
آن جمعیت آنقدر مرتب و منظم بود که حضور پلیس غیر ضروری به نظر می رسید.

9. they retreated in an orderly fashion
آنها به طور منظمی عقب نشینی کردند.

10. She put the letters in three orderly piles.
[ترجمه گوگل]نامه ها را در سه انبوه منظم قرار داد
[ترجمه ترگمان]نامه ها را در سه ردیف منظم گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has a part-time job as a hospital orderly.
[ترجمه گوگل]او یک کار نیمه وقت به عنوان یک بیمارستان منظم دارد
[ترجمه ترگمان]او یک شغل پاره وقت به عنوان یک بیمارستان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The medical orderly helped the granny into the consulting room.
[ترجمه گوگل]پزشک به مادربزرگ کمک کرد تا وارد اتاق مشاوره شود
[ترجمه ترگمان]مستخدم پزشکی به مادر بزرگ کمک کرد تا وارد اتاق مشاوره شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They waited in a dignified and orderly manner outside the church.
[ترجمه گوگل]آنها با وقار و منظم بیرون کلیسا منتظر ماندند
[ترجمه ترگمان]با رفتاری متین و منظم در خارج از کلیسا منتظر ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The troops embarked in orderly fashion.
[ترجمه گوگل]نیروها با نظم و ترتیب حرکت کردند
[ترجمه ترگمان]سربازان به شیوه منظم سوار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The elections were conducted in a peaceful and orderly fashion.
[ترجمه گوگل]انتخابات در فضایی آرام و منظم برگزار شد
[ترجمه ترگمان]انتخابات به شیوه ای صلح آمیز و منظم برگزار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Please form an orderly queue.
[ترجمه گوگل]لطفا یک صف منظم تشکیل دهید
[ترجمه ترگمان]لطفا صف منظمی را تشکیل دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مصدر (اسم)
source, origin, orderly, infinitive

خدمتکار بیمارستان (اسم)
orderly

گماشته (صفت)
orderly

مرتب (صفت)
straight, trim, classified, put in order, arranged, ordered, regular, neat, tidy, orderly, methodic, shipshape, regulated, well-groomed

منظم (صفت)
square, arranged, ordered, regular, orderly, in good order, businesslike

باانضباط (قید)
orderly

تخصصی

[ریاضیات] به طور مرتب، مرتبا

انگلیسی به انگلیسی

• soldier who attends to an officer; hospital attendant
neat, tidy, organized; well-behaved; methodical
something that is orderly is well organized or arranged.
an orderly is a hospital attendant.

پیشنهاد کاربران

1. مرتب. منظم. بسامان 2. با انضباط. منضبط 3. گماشته 4. کارگر ( بیمارستان )
مثال:
an orderly room
یک اتاق منظم
the orderly presentation of information
عرضه ی منضبط و مرتب اطلاعات
the crowd was orderly
جمعیت با انضباط بود.
مرتب، منظم، باانضباط، بسامان، سامان مند، آراسته، خوش رفتار، سر به راه، به طور مرتب و منظم
( نظامی ) گماشته، مصدر
سازماندهی شده
خدمتکار ( هم نظامی هم بیمارستان )
In healthcare, an orderly ( also known as a ward assistant, nurse assistant or healthcare assistant ) is a hospital attendant whose job consists of assisting medical and nursing staff with various nursing and medical interventions
...
[مشاهده متن کامل]

کمک بهیار قدیم ( به انگلیسی: Assistant Nurse ) عضوی از تیم درمان و کادر پرستاری بوده که زیر نظر پرستاران و بهیاران انجام وظیفه می کنند و امور اولیه بیماران از جمله نیازهای اولیه مانند حمل و نقل بیمار، حمام بیمار، دهانشویه، امورنظافتی و کوتاه کردن ناخن، تعویض ملحفه، تغییر وضعیت بیمار، کمک در غذا خوردن، دادن لگن و لوله ادرار، تمیز نمودن تخت و میز بیمار، مانیتور و وسایل کمک تنفسی، خالی کردن کیسه های ادراری و درن های مختلف و شیشه ساکشن، جمع آوری نمونه خون، ادرار و مدفوع و … را انجام می دهند.

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Orderly
نظام مند
خدمه بیمارستان
منظم
noun
دستیار کمکی،
خدمه
An orderly wrote the confession down
"Winter Kills 1979"
با انضباط
موقت
حساب شده
سرو سامان دادن
مرتب کردن
مرتب
به ترتیب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس