اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of oppressing, or the condition of being oppressed.
• مشابه: domination, tyranny
• مشابه: domination, tyranny
- His oppression of his wife worsened after he lost his job.
[ترجمه گوگل] ظلم او به همسرش پس از از دست دادن شغلش بیشتر شد
[ترجمه ترگمان] سرکوب همسرش پس از اینکه شغلش را از دست داد بدتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرکوب همسرش پس از اینکه شغلش را از دست داد بدتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many Jews fled oppression in Russia and emigrated to the U.S. and parts of Europe.
[ترجمه گوگل] بسیاری از یهودیان از سرکوب روسیه گریختند و به ایالات متحده و بخش هایی از اروپا مهاجرت کردند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از یهودیان از ظلم و ستم در روسیه فرار کردند و به آمریکا و بخش هایی از اروپا مهاجرت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از یهودیان از ظلم و ستم در روسیه فرار کردند و به آمریکا و بخش هایی از اروپا مهاجرت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: harsh, unfair, burdensome acts or demands by a government or other authority.
• متضاد: democracy, freedom
• مشابه: domination, tyranny
• متضاد: democracy, freedom
• مشابه: domination, tyranny
- His reign was characterized by cruelty and oppression.
[ترجمه گوگل] ویژگی سلطنت او ظلم و ستم بود
[ترجمه ترگمان] دوران فرمان روایی او با ظلم و ستم مشخص شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوران فرمان روایی او با ظلم و ستم مشخص شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a feeling of being unfairly burdened or depressed.
• متضاد: freedom
• متضاد: freedom
- He could not cast off this oppression.
[ترجمه گوگل] او نتوانست این ظلم را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان] نمی توانست این ستم را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمی توانست این ستم را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید