operation

/ˌɑːpəˈreɪʃn̩//ˌɒpəˈreɪʃn̩/

معنی: عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد
معانی دیگر: کار، کارکرد، کنش، اثر، کاری بودن، هنایش، تاثیر، اداره کردن، چرخاندن، (نظامی و غیره) عملیات نظامی، مانورهای رزمی، (جمع) پایگاه، مرکز عملیات، (ریاضی) عمل، فراوش، عمل جبری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of operating or functioning.
مترادف: effect, functioning, performance, working
مشابه: action, application, handling, motion, running, use

(2) تعریف: a particular set of processes or activities.
مترادف: works
مشابه: act, enterprise, procedure, process, project, undertaking

- a mining operation
[ترجمه النا احمدنیا] یک عملیات معدنی
|
[ترجمه گوگل] یک عملیات معدنی
[ترجمه ترگمان] عملیات استخراج معدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a surgical procedure.
مترادف: surgery

(4) تعریف: a military mission or campaign.
مترادف: campaign, maneuver
مشابه: assault, attack, movement, offensive, tactics

(5) تعریف: a mathematical procedure such as multiplication or addition.
مشابه: addition, division, multiplication, subtraction

جمله های نمونه

1. binary operation
عمل دوتایی

2. the operation of a large household
اداره کردن یک خانواده ی بزرگ

3. the operation of the holy ghost on humans
تاثیر روح القدس بر انسان ها

4. the operation of this drug
اثر این دارو

5. the operation to transplant a heart is now fairly common
جراحی پیوند قلب اکنون نسبتا عادی است.

6. in operation
1- در حال کار کردن،دایر،به راه،مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی،لازم الاجرا،به قوت خود باقی،موثر،کارا،کاری

7. a bootstrap operation for the neighborhood
طرحی که توسط خود اهالی محله انجام می شود

8. an eye operation
(جراحی) عمل چشم

9. mode of operation
شیوه ی کارکرد

10. a salvage operation
عملیات نجات،کار برای نجات آنچه که باقی مانده است

11. to put into operation
به کار انداختن

12. division is the inverse operation of multiplication
تقسیم،عمل مقابل (واروی) ضرب است.

13. the factory has been in operation for a year
یک سال است که کارخانه مشغول کار است.

14. an elderly gentleman who has had a cataract operation
مرد پیری که تحت عمل جراحی آب مروارید قرار گرفته است.

15. practice until you can go through the whole operation without thinking
تمرین کن تا وقتی که بتوانی بدون فکر کردن همه ی عملیات را انجام بدهی.

16. she was keyed up over the prospect of an operation
عمل جراحی در آینده او را نگران کرده بود.

17. a first-year medical student is not qualified to perform a surgical operation
دانشجوی سال اول پزشکی صلاحیت انجام عمل جراحی را ندارد.

18. The young nurse was assisting at her first operation.
[ترجمه گوگل]پرستار جوان در اولین عمل جراحی به او کمک می کرد
[ترجمه ترگمان]پرستار جوان در اولین عمل به او کمک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The most recent operation restored his sight .
[ترجمه گوگل]آخرین عمل بینایی او را بازیابی کرد
[ترجمه ترگمان]آخرین عملیات او را به حالت عادی برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Mr. Jones is very ill and needs an operation.
[ترجمه گوگل]آقای جونز خیلی بیمار است و نیاز به عمل دارد
[ترجمه ترگمان]آقای جونز خیلی مریضه و به یه عمل احتیاج داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. She's going to need an operation on her ankle.
[ترجمه گوگل]او به عمل جراحی روی مچ پا نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] اون به یه عمل روی قوزک پاش نیاز داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I had the operation on the recommendation of my doctor.
[ترجمه گوگل]من به توصیه دکترم عمل کردم
[ترجمه ترگمان]من عمل رو به توصیه دکتر انجام دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The operation was only partially successful.
[ترجمه گوگل]این عملیات فقط تا حدی موفقیت آمیز بود
[ترجمه ترگمان]این عملیات تنها تا اندازه ای موفقیت آمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The operation has a fifty-fifty chance of success.
[ترجمه گوگل]عملیات پنجاه و پنجاه شانس موفقیت دارد
[ترجمه ترگمان]این عملیات پنجاه و پنجاه شانس موفقیت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. They had doped the patient heavily before the operation.
[ترجمه گوگل]قبل از عمل بیمار را به شدت دوپینگ کرده بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها بیمار را به سختی قبل از عمل تحریک کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He had an operation last year to widen a heart artery.
[ترجمه گوگل]او سال گذشته تحت عمل جراحی گشاد کردن رگ قلب قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]اون سال پیش یه عمل جراحی رو انجام داده بود که یه شریان قلب رو گسترش بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

گردش (اسم)
flow, progress, operation, movement, travel, period, airing, circulation, turn, excursion, twirl, paseo, revolution, promenade, race, wrest, canter, roll, trip, circuit, circumvolution, itineracy, itinerancy, stroll, saunter, gyration, hike, jaunt, meander, nutation

اداره (اسم)
office, operation, steerage, handling, ministration, helm, bureau, management

ساخت (اسم)
make, performance, operation, work, job, construction, structure, workmanship, manufacture, making, manufacturing, craftsmanship, production, fabrication, framing, yielding, throughput

بهره برداری (اسم)
utilization, operation, exploitation

گرداندن (اسم)
operation

عمل جراحی (اسم)
operation, surgery, surgical operation, surgical aggression

عملکرد (اسم)
operation, revenue, turnover, proceeds

تخصصی

[عمران و معماری] بهره برداری - کارکرد - عمل - عملکرد - کار اجرایی - عملیات
[کامپیوتر] عملیات، عملکرد، عمل .
[برق و الکترونیک] عمل، کار، بهره برداری - عملیات عملی که با یک دستورالعمل کامپیوتری تعریف می شو د.
[مهندسی گاز] عمل، عملکرد، عملیات
[زمین شناسی] بهره برداری، کارکرد، عمل، عملکرد، کاراجرایی، عملیات
[صنعت] عمل، عملکرد
[حقوق] اعمال قدرت، اعمال، عملیات اجرا، اجرا
[ریاضیات] عمل

انگلیسی به انگلیسی

• act of operating; working, performance, handling; venture, undertaking; series of actions, procedure (e.g. mathematical operations); campaign, series of activities to achieve a goal (e.g. military operations); surgery
an operation is a planned activity that involves many complicated actions.
businesses or companies are sometimes referred to as operations.
if a patient has an operation, a surgeon cuts open the patient's body in order to remove, replace, or repair a diseased or damaged part.
if something is in operation, it is working or being used.
see also operate.

پیشنهاد کاربران

نماگر:operation.
Operation means an activity on a body that most time is for helping other to be healthy
کنش
عملیات، عمل
مثال: The doctor performed the operation successfully.
دکتر عمل را با موفقیت انجام داد.
کَرازش
☑️ کرازش، آپارش
کَرازش
( Karāzesh )
�کَراختن� ( operate ) و �‍ِش� ( ion )
مانور میشه ترجمه کرد ( برای فعالیت های ناسا )
operation: عمل جراحی
حقوق
Cost of operation:هزینه عملیاتی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : operate / operationalize
✅️ اسم ( noun ) : operation / operative / operator / operationalization / operationalism
✅️ صفت ( adjective ) : operational / operative / operating
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : operationally / operatively

گاهی ( ( همکاری ) ) هم معنا میدهد
In its initial day of operation
درروز اول عملیات خود، درروز اول بهره برداری خود
کار - کنش
[در بازرگانی] ۱ - شرکت، کسب و کار ۲ - فعالیت های کسب و کار
[در علوم نظامی] فعالیت های نظامی
[در ریاضیات و فیزیک] عمل
multiplication operation عمل ضرب
( operator = عملگر )
[در علوم کامپیوتر، در سیستم و ماشین] عملکرد، کارکرد
�پیشبرد� هم معنی میده.
اقدام
operation ( مدیریت - مدیریت پروژه )
واژه مصوب: بهره برداری
تعریف: فرایندی که در آن خدمات موردانتظار از محصول نهایی پروژه به کار گرفته می شود
Correct operation of the tool
بهره برداری صحیح از ابزارها
جراحی، عمل
to work
جریان، در عمل دخیل هستند
عمل، عمل جراحی
عمل جراحی
جراحی کردن

در بازرگانی، به معنی شرکت
شرکت، سازمان
در اصل به معنی عمل کردن یا عملکرد به یه ماموریت یا پروژه ای هستش که در حال اجرا باشه. معنی دقیق و کلمه ای نداره و میتونه جاهای مختلفی به کارگرفته بشه که درش مفهوم عملیاتی یا اجرایی داشته باشه.
عمل جراحی ، کار
the poor man had two operations in two weeks
مرد بیچاره توی دو هفته تو تا عمل جراحی داشت 🎺🎺
طرز کار ، عمل جراحی.
راه اندازی
عمل جراحی
عمل جراحی کردن
راه اندازی ، کاراندازی
بهره برداری . عملیات
عملیات - عملکرد - عمل جراحی

عملیات
سازوکار
عمل جراحی

کارکرد، عملکرد
عمل
( در دستگاه ها ) عملیات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس