operant

/ˈɑːpərənt//ˈɑːpərənt/

معنی: عامل، فعالیت کننده، موثر، کار کننده
معانی دیگر: فرآور، بازده دار، پیامددار، با نتیجه، (روان شناسی) کنش گر، کنش ور، در حال کار، در کار، کاری

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having some effect; operating.

(2) تعریف: in psychology, of or pertaining to a response identifiable by its consequences rather than its specific stimulus.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a person or thing that operates.

(2) تعریف: in psychology, an operant behavior or response.

جمله های نمونه

1. operant conditioning
شرطی شدن کنش گر

2. operant conscience
وجدان موثر

3. Operant conditioning involves contiguity, in that the reinforcing event follows closely the production of a response.
[ترجمه گوگل]شرطی سازی عامل شامل مجاورت است، به این صورت که رویداد تقویت کننده از نزدیک تولید یک پاسخ را دنبال می کند
[ترجمه ترگمان]conditioning Operant شامل contiguity است، که در آن رویداد تقویت کننده از نزدیک تولید یک واکنش را دنبال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In operant conditioning, the response should directly follow the stimulus.
[ترجمه گوگل]در شرطی سازی عامل، پاسخ باید مستقیماً از محرک پیروی کند
[ترجمه ترگمان]در شرطی سازی عامل، پاسخ باید به طور مستقیم محرک را دنبال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. For operant conditioning to work, at least some stimuli must be reinforcing, and others aversive, without previous training.
[ترجمه گوگل]برای اینکه شرطی‌سازی عامل مؤثر باشد، حداقل برخی از محرک‌ها باید بدون آموزش قبلی تقویت‌کننده و برخی دیگر منفور باشند
[ترجمه ترگمان]برای شرطی سازی عامل، حداقل برخی از محرک ها باید تقویت شوند و برخی دیگر بدون آموزش قبلی باید تقویت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There is an obvious analogy between operant conditioning and evolution by natural selection.
[ترجمه گوگل]یک قیاس آشکار بین شرطی شدن عامل و تکامل توسط انتخاب طبیعی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک قیاس بدیهی بین شرطی سازی عامل، و تکامل با انتخاب طبیعی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. An operant is a piece of behaviour which has a spontaneous nature which occurs at a predetermined frequency.
[ترجمه گوگل]عامل رفتاری است که ماهیت خود به خودی دارد که در فرکانس از پیش تعیین شده رخ می دهد
[ترجمه ترگمان]یک عامل، یک نوع رفتار است که یک ماهیت خود به خودی دارد که در فرکانس از پیش تعیین شده رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. These are examples of Operant conditioning and show the power of parents in shaping the personality of the child.
[ترجمه گوگل]اینها نمونه هایی از شرطی سازی عامل هستند و قدرت والدین را در شکل دادن به شخصیت کودک نشان می دهند
[ترجمه ترگمان]اینها نمونه هایی از conditioning Operant هستند و قدرت والدین در شکل دادن شخصیت کودک را نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Operant conditioning - The process by which a behavior not normally associated with a given stimulus becomes associated by combination with a positive or negative stimulus.
[ترجمه گوگل]شرطی سازی عامل - فرآیندی که طی آن رفتاری که معمولاً با یک محرک معین مرتبط نیست با ترکیب با یک محرک مثبت یا منفی همراه می شود
[ترجمه ترگمان]تهویه مطبوع - فرآیندی که در آن رفتاری که معمولا با یک محرک خاص در ارتباط نیست، با یک محرک مثبت یا منفی همراه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There are two corollaries of operant conditioning Aversion therapy and desensitization.
[ترجمه گوگل]دو نتیجه‌ی شرطی‌سازی عامل، بیزاری و حساسیت‌زدایی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]دو corollaries از شرطی سازی عامل، درمان کننده، و desensitization وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. So, to illustrate Skinnerian theory in operant conditioning, I'll give an example of training a pig.
[ترجمه گوگل]بنابراین، برای نشان دادن نظریه اسکینر در شرطی سازی عامل، مثالی از آموزش یک خوک ارائه می کنم
[ترجمه ترگمان]بنابراین، برای نشان دادن تئوری Skinnerian در شرطی سازی عامل، من یک مثال از آموزش یک خوک به شما خواهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Part of the problem with using operant conditioning with babies is it's difficult to get them to behave in any systematic way.
[ترجمه گوگل]بخشی از مشکل استفاده از تهویه عمل برای نوزادان این است که سخت است آنها را وادار به رفتار سیستماتیک کنیم
[ترجمه ترگمان]بخشی از مشکل با استفاده از شرطی سازی عامل، با نوزادان، دشوار است که آن ها را به روش سیستماتیک رفتار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. And because of operant conditioning, the baby is driven towards the adult.
[ترجمه گوگل]و به دلیل شرطی شدن عامل، کودک به سمت بزرگسال رانده می شود
[ترجمه ترگمان]و به دلیل conditioning، کودک به سمت بزرگ سال رانده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In contrast, operant conditioning teaches us the relationship between environmental stimuli and our own behavior.
[ترجمه گوگل]در مقابل، شرطی سازی عامل به ما ارتباط بین محرک های محیطی و رفتار خودمان را می آموزد
[ترجمه ترگمان]در مقابل، شرطی سازی عامل، رابطه بین محرکه ای محیطی و رفتار خودمان را به ما آموزش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عامل (اسم)
operative, agent, factor, operator, doer, assignee, procurator, spy, propellant, operant, propellent

فعالیت کننده (اسم)
operant

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

کار کننده (صفت)
working, operant

تخصصی

[روانپزشکی] عامل، کنش گر. (1) هر رفتاری که ارگانیسم ابراز می کند و بر چسب آثارش بر محیط قابل تشخیص است. توجه کنید که ویژگی اساسی در این تعریف مفهوم تغییر یا اثر است که پاسخ بر محیط دارد؛ بنابر این "عامل" عملاً طبقه ای از پاسخ هاست که همه ی آن ها در یک اثر خاص مشترک هستند. مثلاً، موش در جعبه ی اسکینر ممکن است میله ای را با هر یک پنجه ها یا به کمک پوزه ی خود بفشارد، و همه ی این رفتارها را می توان کنش گر تلقی نمود- فشار بر میله. کنش گر ها بر خلاف پاسخ گر ها بدون شرایط تحریکی پیشایند خاص پدید می آیند. وقتی یک کنش گر تحت کنترل محرک افتراقی در آمد، شرطی سازی عامل روی داده است. (2) مربوط به، یا مشخص کننده ی پاسخی که این خصوصیات را نشان می دهد.

انگلیسی به انگلیسی

• operator; something which operates; behavior that's performed in a spontaneous manner without any reinforcement (psychology)
working, in operation; pertaining to spontaneous behavior (psychology)

پیشنهاد کاربران

در زبانشناسی به معنی: "ارادی" ، بخواست: ،
کنشگر
Operant conditioningشرطی سازی کنشگر

بپرس