1. one's (own) flesh and blood
فرزندان،خویشاوندان
2. one's folks
(عامیانه) قوم و خویش،خویشاوندان
3. one's full
تا آنجایی که (کسی) بخواهد،به میزان دلخواه،کام دل (کسی)
4. one's head off
(بعد از فعل می آید) سرکسی را خوردن (یا بردن)
5. one's hour
زمان مرگ
6. one's idea of something
برداشت یا فهم (شخص) از چیزی
7. one's jaw drops
(خودمانی) آدم دچار تعجب می شود،انسان بهت زده می شود
8. one's junior
1- کسی که از آدم کم سن تر است،کوچکتر از شخص
9. one's level best
(عامیانه) بیشترین سعی (کسی)،حداکثر کوشش
10. one's lips are sealed
افشا نکردن،لب (خود را) مهر و موم کردن
11. one's meat
(خودمانی) مایه ی دلخوشی
12. one's money's worth
به اندازه ی میزان پول صرف شده،به قدر ارزش پولی که داده شده
13. one's native heath
موطن،زادگاه
14. one's night to howl
نوبت عیش و عشرت شخص
15. one's number is up
(خودمانی) هنگام مرگ یا تنبیه (و غیره ی) کسی فرا رسیده است
16. one's senior
مسن تر (از شخص)،بزرگتر
17. frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی های روانی شود.
18. in one's right mind
بنا به عقل سلیم (کسی)
19. losing one's mother is very difficult
از دست دادن مادر بسیار سخت است.
20. no one's business but his own
به هیچکس مربوط نیست جز خودش.
21. poking one's nose is a detestable habit
دست در بینی کردن عادت منزجر کننده ای است.
22. solidifying one's knowledge
متبلور کردن علم خود
23. after one's (or its) kind
(قدیمی) طبق طینت یا سرشت خود،برحسب ذات یا طبیعت خود
24. after one's own heart
آن جور که دل (کسی) می خواهد،مطابق میل و سلیقه ی شخص
25. against one's better judgement
خلاف عقل سلیم (شخص)
26. against one's will
برخلاف میل کسی،(به) ناچار،(به طور) ناخواسته
27. at one's (own) peril
با به خطر انداختن خود
28. at one's best
در بهترین حالت
29. at one's command
تحت کنترل (لگام) شخص،زیر فرمان شخص،در اختیار شخص
30. at one's convenience
بنا به دلخواه،(در زمان یا جا یا روش) دلخواه
31. at one's disposal
در اختیار،در دست،به فرمان،تحت فرمان
32. at one's earliest convenience
در اولین فرصت،هرچه زودتر
33. at one's elbow
در دسترس،نزدیک،مجاور
34. at one's leisure
هنگامی که شخص فرصت کافی دارد
35. at one's own risk
به مسئولیت یا مخاطره ی خود،با احتمال خطر برای خود شخص
36. at one's service
در خدمت کسی
37. at one's wit's end
درمانده،سرگشته،اندروا،حیران،سردرگم،در مرز دیوانگی
38. bang one's head against a brick wall
نیروی خود را به هدر دادن و به جایی نرسیدن
39. bang one's head against a wall
1- سرخود را به دیوار کوفتن،کار بیهوده کردن 2- بر آشفتن
40. bare one's soul
راز دل خود را گفتن،صمیمانه درد دل کردن
41. be one's funeral
بدبخت شدن،روزگار کسی سیاه شدن
42. be one's own man
1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن،مشاعر خود را در اختیار داشتن
43. be one's own man
ارباب خود بودن،زیر نفوذ کسی نبودن،خود استوار بودن
44. beat one's breast
تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن،سنگ چیزی را بر سینه زدن
45. bet one's bottom dollar
(امریکا - خودمانی) هست و نیست خود را شرطبندی کردن
46. beyond one's wildest dreams
خیلی بهتر از انتظار،(به طور غیرمترقبه) عالی
47. beyond one's wildest dreams
بالاتر از حد انتظار،آنچه که شخص خوابش را هم نمی دیده
48. bite one's lip
لب خود را گزیدن،جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن
49. blow one's cork
(امریکا - عامیانه) از جا دررفتن،خشمگین شدن
50. blow one's nose
دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)،بینی خود را پاک کردن
51. blow one's own horn
(عامیانه) خودستایی کردن
52. blow one's own trumpet
(با سر و صدا) از خود تعریف کردن،به سود خود تبلیغ کردن
53. blow one's stack (or top or lid)
(امریکا ـ خودمانی) از جا دررفتن،خشمگین شدن
54. blow one's top
(امریکا - خودمانی) 1- از جا در رفتن،آتشی شدن 2- دیوانه شدن
55. break one's fast
1- افطار کردن،روزه گشادن،خوراک خوردن 2- روزه شکستن
56. break one's heart
قلب کسی را شکستن،متاـثر کردن
57. break one's neck
نهایت سعی خود را کردن
58. break one's neck
(عامیانه) سخت کوشیدن،جان کندن
59. break one's pace (or step)
(در راه رفتن) گام خود را عوض کردن،جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن
60. break one's word
به وعده ی خود وفا نکردن،قول شکنی کردن،خلف وعده کردن
61. breathe one's last
مردن،نفس آخر را کشیدن
62. bull one's way
(علیرغم دشواری) پیش رفتن
63. burn one's boats
تصمیم قطعی گرفتن،راه بازگشت باقی نگذاشتن
64. burn one's bridges (behind one)
پل های پشت سر خود را خراب کردن
65. burn one's fingers
(به خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن،خود را در گرفتاری انداختن
66. by one's own fair hand
(انگلیس ـ عامیانه) به دست خود
67. cast one's bread upon the waters
نیکی کردن و در دجله افکندن،بدون چشمداشت احسان کردن
68. cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن،در فکر گذشته بودن
69. catch one's breath
برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن،(از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن،نفس تازه کردن
70. catch one's death (or catch one's death of cold)
از سرما سده کردن،سرمای شدید خوردن