on time

/ɑn taɪm//ɑn taɪm/

1- سر وقت، در زمان مقرر 2- قسطی، مدت دار

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: at the correct time for an event that is planned.

- It's very important that all cast members get to the rehearsal on time.
[ترجمه Prn] بسیار مهم است که تمام بازیگران، در وقت تمرین، تمرین کنند.
|
[ترجمه حامد ویروس] خیلی مهمه که بازیگرا سر وقت شروع به تمرین کنن
|
[ترجمه گوگل] خیلی مهم است که همه بازیگران به موقع به تمرین برسند
[ترجمه ترگمان] بسیار مهم است که همه بازیگران به موقع تمرین را تمرین کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some guests arrived early and some were late, but most of them came right on time.
[ترجمه حامد ویروس] بعضی از مدعوین زود اومدن بعضیام دیر ولی اکثرا به موقع رسیدن
|
[ترجمه گوگل] برخی از مهمانان زود آمدند و برخی دیر، اما بیشتر آنها به موقع آمدند
[ترجمه ترگمان] بعضی از میهمانان دیر رسیدند و بعضی دیر رسیدند، اما بیشتر آن ها به موقع رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. You will all have to come on time; I can except no one.
[ترجمه سروه] همه ی شما باید به موقع بیاید ، من نمیتوانم هیچکس را قبول کنم
|
[ترجمه گوگل]همه شما باید به موقع بیایید من جز هیچکس نمیتونم
[ترجمه ترگمان]همه شما باید به موقع به اینجا بیایید من غیر از هیچ کس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They're doing/working overtime to get the job finished on time.
[ترجمه امید] آنها دارند اضافه کاری میکنند تا کار ( سفارش ) سروقت تموم بشه
|
[ترجمه گوگل]آنها اضافه کاری انجام می دهند/کار می کنند تا کار را به موقع تمام کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها برای رسیدن به این شغل وقت اضافه یا اضافه کاری را انجام می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. See to it that you're ready on time!
[ترجمه گوگل]مراقب باشید که به موقع آماده باشید!
[ترجمه ترگمان]به آن نگاه کنید که سر وقت آماده هستید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Don't stint on time to make a plan.
[ترجمه گوگل]به موقع برای برنامه ریزی کوتاهی نکنید
[ترجمه ترگمان]به وقتش استفاده نکن تا نقشه بکشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Tenants are obligated to pay their rent on time.
[ترجمه گوگل]مستاجران موظفند اجاره خود را به موقع پرداخت کنند
[ترجمه ترگمان]Tenants موظف به پرداخت اجاره خود در زمان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Our train pulled into Beijing Station on time.
[ترجمه گوگل]قطار ما به موقع وارد ایستگاه پکن شد
[ترجمه ترگمان]قطار ما به موقع به ایستگاه بیجینگ رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Fortunately the train was on time.
[ترجمه Er13۰۰] خوشبختانه قطار سر وقت رسید
|
[ترجمه گوگل]خوشبختانه قطار به موقع بود
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه قطار به موقع رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The train pulled out exactly on time.
[ترجمه گوگل]قطار دقیقا به موقع خارج شد
[ترجمه ترگمان]قطار دقیقا به موقع حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She always pays her bills on time.
[ترجمه گوگل]او همیشه قبوض خود را به موقع پرداخت می کند
[ترجمه ترگمان] همیشه قبض هاش رو سر وقت میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We sweated blood to get the work finished on time.
[ترجمه گوگل]عرق ریختیم تا کار به موقع تمام شود
[ترجمه ترگمان]عرق می ریخت تا کار به موقع تمام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The work was finished on time and within budget .
[ترجمه گوگل]کار به موقع و در حد بودجه به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]کار در زمان و در چارچوب بودجه به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. 'Good of you to arrive on time,' George said, with heavy sarcasm .
[ترجمه گوگل]جورج با کنایه ای شدید گفت: "خوشحالم که به موقع رسیدید "
[ترجمه ترگمان]جورج با طعنه گفت: خوب شد که سر وقت رسیدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She never gets anywhere on time. She's hopelessly disorganized.
[ترجمه گوگل]او هرگز به موقع به جایی نمی رسد او به طرز ناامیدکننده ای بی نظم است
[ترجمه ترگمان] اون هیچ وقت جایی نمیره او نومیدانه آشفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I only just managed to finish on time.
[ترجمه گوگل]من فقط توانستم به موقع تمام کنم
[ترجمه ترگمان] من فقط تونستم سر وقت تمومش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• at the appointed hour, at the correct time

پیشنهاد کاربران

punctual
برای همیشه:
in time: پیش از وقت
in no time: خیلی فوری، سریع
on time: سر وقت
at times: بعضی اوقات
at the time: اون موقع
at a time: هر بار
by the time: قبل از اینکه
سر وقت
Bang یا dead یا right
اگر قبل on time بیاد ینی ( درست سر وقت ) ( دقیقا سر وقت )
Bang on time
Dead in time
Right on time
صفت ( وقت شانس ) هم میشه punctual
not late or not early ( oxford word skills
سر وقت مقرر
سر وقت معین
به موقع. درراسرع وقت. به وقت.
سر وقت
به موقع
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎
بهنگام
Timely
وقت شناس
به موقع رسیدن
به عنوان صفت یعنی آدم وقت شناس و دقیق
he is on time
راس - سرساعت
سر ساعت
سر زمان معین شده به مکان مورد نظر به رسیم
سر وقت - به موقع
سره وقت
به وقتش. . سروقت
سر وقت
سره وقت - به موقع
دقیقا سر وقت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس