on the spot


1- در محل ذکر شده 2- فورا، بی درنگ 3- (خودمانی) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (خودمانی) در خطر، در خطر مرگ

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: at once; immediately.
مترادف: immediately

(2) تعریف: in a troublesome or uncomfortable position.
مترادف: trapped

جمله های نمونه

1. He erected a monument on the spot where his daughter was killed.
[ترجمه گوگل]او در محل کشته شدن دخترش بنای یادبودی برپا کرد
[ترجمه ترگمان]او یک بنای یادبود را در محل کشته شدن دخترش بنا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Motorists can be fined on the spot for exceeding speed limits.
[ترجمه گوگل]رانندگان می توانند در محل به دلیل تخطی از سرعت مجاز جریمه شوند
[ترجمه ترگمان]رانندگان را می توان در محل جریمه نقدی جریمه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The policeman arrested the thief on the spot.
[ترجمه گوگل]پلیس در محل دزد را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس دزد را در دم دستگیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His glance stayed posited on the spot.
[ترجمه گوگل]نگاهش در همانجا ثابت ماند
[ترجمه ترگمان]نگاهش در جای خود ثابت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He discussed business and concluded transactions with us on the spot.
[ترجمه گوگل]او در مورد تجارت صحبت کرد و معاملات را در محل با ما منعقد کرد
[ترجمه ترگمان]او درباره کسب وکار صحبت کرد و معاملات خود را با ما در محل انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The police were called and they were on the spot within three minutes.
[ترجمه گوگل]پلیس تماس گرفت و در عرض سه دقیقه در محل حاضر شد
[ترجمه ترگمان]پلیس را صدا زدند و آن ها ظرف سه دقیقه به محل رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The question put me on the spot.
[ترجمه معصوم] این سوال من تو وضع بدی قرار داد یا تحت فشار گذاشت
|
[ترجمه گوگل]این سوال مرا در محل قرار داد
[ترجمه ترگمان]این سوال مرا در جای خود قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Running on the spot is good exercise.
[ترجمه گوگل]دویدن در محل ورزش خوبی است
[ترجمه ترگمان]دویدن در محل کار خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He answered the question on the spot.
[ترجمه گوگل]او درجا به این سوال پاسخ داد
[ترجمه ترگمان]جواب سوال را در جای خود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He had to make a decision on the spot.
[ترجمه گوگل]او باید در محل تصمیم می گرفت
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفته بود تصمیم بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You've put me on the spot here I can't answer your question.
[ترجمه گوگل]شما من را در اینجا قرار دادید من نمی توانم به سوال شما پاسخ دهم
[ترجمه ترگمان]تو منو اینجا گذاشتی که من نمی تونم به سوالت جواب بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I think you have put him on the spot.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما او را در محل قرار داده اید
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم شما او را در جای خود قرار دادید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was jogging on the spot to keep warm.
[ترجمه گوگل]او در محل دوید تا گرم شود
[ترجمه ترگمان]اون داشت روی جایی که گرم بود، می دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The interviewer's questions really put him on the spot.
[ترجمه گوگل]سؤالات مصاحبه کننده واقعاً او را در جای خود قرار می دهد
[ترجمه ترگمان]سوالات مصاحبه کننده واقعا او را در محل قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. An ambulance was on the spot within minutes.
[ترجمه گوگل]در عرض چند دقیقه آمبولانس در محل حاضر شد
[ترجمه ترگمان]یک آمبولانس در عرض چند دقیقه در محل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• at once, immediately; in a difficult position, in an embarrassing position
on-the-spot is used to describe something that happens in a place where other things have already happened or are happening, especially when there is not time for a great deal of preparation.

پیشنهاد کاربران

immediately
به سرعت، بی درنگ
On - the - spot fine: جریمه در محل
فی البداهه
But they were killed on the spot.
اما آنها همانجا کشته شدند.
همان جا
در دَم. در آن واحد. بی درنگ. همان موقع. سَرِ تیر
همان موقع، همان لحظه، در آن واحد
مستقیم به هدف، سر اصل مطلب
لحظه ای، مثلا گزارش
بلافاصله
فورا یا در مکانی که اتفاقی درحال رخ دادن است یا تازه اتفاق افتاده
- در صحنه حادثه یا اتفاق
- فوراً، بی درنگ، بی معطلی
فوری، بی درنگ، بی معطلی، بدون اتلاف وقت، فورا،
در جا [ به معنی در محل خود ]
سریعا. در زمان و مکان مناسب
Adams and Hancok were on the spot!
آدامز و هانکوک در بد مخمصه ای گرفتار شده بودند
فورا. درجا
در نقطه - در موقعیت -
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس