در شرف. .
در آستانه ی . .
در آستانه ی . .
در مرزِ - در حد فاصلِ
🔸 معادل فارسی:
در آستانه ی / در آستان / نزدیک به / در آستانه ی وقوع
_______________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( زمانی – تغییر ) :**
اشاره به لحظه ای که فرد یا چیزی در آستانه ی ورود به مرحله ی جدید یا تغییر مهم است.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: She is on the cusp of adulthood
او در آستانه ی بزرگسالی است
2. ** ( اجتماعی – فرهنگی ) :**
برای توصیف موقعیت یا شرایطی که نزدیک به تحول یا پیشرفت بزرگ است.
مثال: The country is on the cusp of major reforms
کشور در آستانه ی اصلاحات بزرگ است
3. ** ( ادبی – استعاری ) :**
بیان تصویری برای لحظه ی حساس و مرزی بین دو وضعیت.
مثال: He stood on the cusp of victory
او در آستانه ی پیروزی ایستاده بود
________________________________________
🔸 مترادف ها:
at the threshold of – on the brink of – at the edge of – nearing – approaching
در آستانه ی / در آستان / نزدیک به / در آستانه ی وقوع
_______________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( زمانی – تغییر ) :**
اشاره به لحظه ای که فرد یا چیزی در آستانه ی ورود به مرحله ی جدید یا تغییر مهم است.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: She is on the cusp of adulthood
او در آستانه ی بزرگسالی است
2. ** ( اجتماعی – فرهنگی ) :**
برای توصیف موقعیت یا شرایطی که نزدیک به تحول یا پیشرفت بزرگ است.
مثال: The country is on the cusp of major reforms
کشور در آستانه ی اصلاحات بزرگ است
3. ** ( ادبی – استعاری ) :**
بیان تصویری برای لحظه ی حساس و مرزی بین دو وضعیت.
مثال: He stood on the cusp of victory
او در آستانه ی پیروزی ایستاده بود
________________________________________
🔸 مترادف ها:
نقطه عطف چیزی بودن یا قرار داشتن
در آستانۀ . . . بودن
در مرزِ . . . بودن
The country was on the cusp of economic expansion.
این کشور در آستانۀ توسعه اقتصادی بود.
در آستانۀ . . . بودن
در مرزِ . . . بودن
این کشور در آستانۀ توسعه اقتصادی بود.