1. It wasn't a good thing; on the contrary it was a huge mistake.
[ترجمه گوگل]چیز خوبی نبود؛ برعکس این یک اشتباه بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]چیز خوبی نبود؛ برعکس، اشتباه بزرگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. It doesn't seem ugly to me; on the contrary, I think it's rather beautiful.
[ترجمه گوگل]به نظر من زشت نیست برعکس، به نظر من نسبتا زیباست
[ترجمه ترگمان]به نظر من که زشت به نظر نمی رسد؛ برعکس، فکر می کنم نسبتا زیباست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. You think you are clever; on the contrary, I assure that you are very foolish.
[ترجمه گوگل]فکر می کنید باهوش هستید؛ برعکس، من اطمینان می دهم که شما بسیار احمق هستید
[ترجمه ترگمان]تو فکر می کنی که خیلی باهوشی، برعکس، مطمئن باش که خیلی احمقی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. It's no trouble at all; on the contrary, it will be a great pleasure to help you.
[ترجمه گوگل]اصلاً مشکلی نیست در مقابل، کمک به شما بسیار خوشحال کننده خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اصلا زحمتی نیست، برعکس، خیلی خوشحال می شوم که به تو کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. A: Are you nearly through? B: On the contrary, I've only just begun.
[ترجمه گوگل]پاسخ: آیا تقریباً تمام شده اید؟ ب: برعکس، من تازه شروع کرده ام
[ترجمه ترگمان]یه: تقریبا تموم شد؟ ب، بر عکس، تازه شروع کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Girls, on the contrary, have almost invariably developed sexually before the onset of the disease.
[ترجمه گوگل]برعکس، دختران تقریباً همیشه قبل از شروع بیماری از نظر جنسی رشد کرده اند
[ترجمه ترگمان]برعکس، دخترها تقریبا همیشه قبل از آغاز بیماری از نظر جنسی رشد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. On the contrary, far-flung, geographically dispersed organizations may remain centralized for some important business functions.
[ترجمه گوگل]در مقابل، سازمانهای دوردست و پراکنده جغرافیایی ممکن است برای برخی از وظایف مهم تجاری متمرکز باقی بمانند
[ترجمه ترگمان]برعکس، سازمان های پراکنده از لحاظ جغرافیایی پراکنده ممکن است برای برخی از کارکرده ای مهم تجاری متمرکز باقی بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. On the contrary, it extends further to include the Zealots as well.
[ترجمه گوگل]برعکس، گسترش بیشتری می یابد و زیلوت ها را نیز در بر می گیرد
[ترجمه ترگمان]برعکس، این مساله بیشتر شامل موارد زیر نیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Dionysus, on the contrary, was never thought of as a power in the kingdom of the dead.
[ترجمه گوگل]برعکس، دیونیسوس هرگز به عنوان یک قدرت در پادشاهی مردگان تصور نمی شد
[ترجمه ترگمان]Dionysus هم هرگز به عنوان یک قدرت در قلمروی مردگان فکر نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. On the contrary, a given boundary may entail a combination of spatial, technical and social elements in different mixes.
[ترجمه گوگل]برعکس، یک مرز مشخص ممکن است شامل ترکیبی از عناصر فضایی، فنی و اجتماعی در ترکیبات مختلف باشد
[ترجمه ترگمان]بر عکس، یک مرز مشخص می تواند شامل ترکیبی از عناصر فضایی، تکنیکی و اجتماعی در ترکیب های مختلف باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. On the contrary, the project will produce valuable reference material and should be lauded for its novelty and foresight.
[ترجمه گوگل]برعکس، این پروژه مواد مرجع ارزشمندی تولید خواهد کرد و باید به دلیل تازگی و آینده نگری آن ستایش شود
[ترجمه ترگمان]برعکس، این پروژه مطالب مرجع با ارزش را تولید خواهد کرد و باید به خاطر تازگی و پیش بینی خود مورد تحسین قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. But, on the contrary, it was a very serious affair.
[ترجمه گوگل]اما، برعکس، این یک امر بسیار جدی بود
[ترجمه ترگمان]برعکس، قضیه بسیار جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. On the contrary, it exalts the music further.
[ترجمه گوگل]برعکس، موسیقی را بیشتر تعالی می بخشد
[ترجمه ترگمان]برعکس، موسیقی را بیشتر تکرار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. On the contrary, some seemed to actively discourage it.
[ترجمه گوگل]برعکس، به نظر میرسید که برخی فعالانه آن را ناامید میکنند
[ترجمه ترگمان]برعکس، بعضی از آن ها از این کار دلسرد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید