on the contrary


برعکس، برخلاف (آنچه که گفته شده)

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: in contradiction to something already said.
مترادف: antithesis, converse, opposite

- On the contrary, he is innocent!
[ترجمه گوگل] برعکس او بی گناه است!
[ترجمه ترگمان] برعکس، او بی گناه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. It wasn't a good thing; on the contrary it was a huge mistake.
[ترجمه گوگل]چیز خوبی نبود؛ برعکس این یک اشتباه بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]چیز خوبی نبود؛ برعکس، اشتباه بزرگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. It doesn't seem ugly to me; on the contrary, I think it's rather beautiful.
[ترجمه گوگل]به نظر من زشت نیست برعکس، به نظر من نسبتا زیباست
[ترجمه ترگمان]به نظر من که زشت به نظر نمی رسد؛ برعکس، فکر می کنم نسبتا زیباست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You think you are clever; on the contrary, I assure that you are very foolish.
[ترجمه گوگل]فکر می کنید باهوش هستید؛ برعکس، من اطمینان می دهم که شما بسیار احمق هستید
[ترجمه ترگمان]تو فکر می کنی که خیلی باهوشی، برعکس، مطمئن باش که خیلی احمقی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It's no trouble at all; on the contrary, it will be a great pleasure to help you.
[ترجمه گوگل]اصلاً مشکلی نیست در مقابل، کمک به شما بسیار خوشحال کننده خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اصلا زحمتی نیست، برعکس، خیلی خوشحال می شوم که به تو کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A: Are you nearly through? B: On the contrary, I've only just begun.
[ترجمه گوگل]پاسخ: آیا تقریباً تمام شده اید؟ ب: برعکس، من تازه شروع کرده ام
[ترجمه ترگمان]یه: تقریبا تموم شد؟ ب، بر عکس، تازه شروع کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Girls, on the contrary, have almost invariably developed sexually before the onset of the disease.
[ترجمه گوگل]برعکس، دختران تقریباً همیشه قبل از شروع بیماری از نظر جنسی رشد کرده اند
[ترجمه ترگمان]برعکس، دخترها تقریبا همیشه قبل از آغاز بیماری از نظر جنسی رشد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. On the contrary, far-flung, geographically dispersed organizations may remain centralized for some important business functions.
[ترجمه گوگل]در مقابل، سازمان‌های دوردست و پراکنده جغرافیایی ممکن است برای برخی از وظایف مهم تجاری متمرکز باقی بمانند
[ترجمه ترگمان]برعکس، سازمان های پراکنده از لحاظ جغرافیایی پراکنده ممکن است برای برخی از کارکرده ای مهم تجاری متمرکز باقی بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. On the contrary, it extends further to include the Zealots as well.
[ترجمه گوگل]برعکس، گسترش بیشتری می یابد و زیلوت ها را نیز در بر می گیرد
[ترجمه ترگمان]برعکس، این مساله بیشتر شامل موارد زیر نیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Dionysus, on the contrary, was never thought of as a power in the kingdom of the dead.
[ترجمه گوگل]برعکس، دیونیسوس هرگز به عنوان یک قدرت در پادشاهی مردگان تصور نمی شد
[ترجمه ترگمان]Dionysus هم هرگز به عنوان یک قدرت در قلمروی مردگان فکر نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. On the contrary, a given boundary may entail a combination of spatial, technical and social elements in different mixes.
[ترجمه گوگل]برعکس، یک مرز مشخص ممکن است شامل ترکیبی از عناصر فضایی، فنی و اجتماعی در ترکیبات مختلف باشد
[ترجمه ترگمان]بر عکس، یک مرز مشخص می تواند شامل ترکیبی از عناصر فضایی، تکنیکی و اجتماعی در ترکیب های مختلف باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. On the contrary, the project will produce valuable reference material and should be lauded for its novelty and foresight.
[ترجمه گوگل]برعکس، این پروژه مواد مرجع ارزشمندی تولید خواهد کرد و باید به دلیل تازگی و آینده نگری آن ستایش شود
[ترجمه ترگمان]برعکس، این پروژه مطالب مرجع با ارزش را تولید خواهد کرد و باید به خاطر تازگی و پیش بینی خود مورد تحسین قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But, on the contrary, it was a very serious affair.
[ترجمه گوگل]اما، برعکس، این یک امر بسیار جدی بود
[ترجمه ترگمان]برعکس، قضیه بسیار جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. On the contrary, it exalts the music further.
[ترجمه گوگل]برعکس، موسیقی را بیشتر تعالی می بخشد
[ترجمه ترگمان]برعکس، موسیقی را بیشتر تکرار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. On the contrary, some seemed to actively discourage it.
[ترجمه گوگل]برعکس، به نظر می‌رسید که برخی فعالانه آن را ناامید می‌کنند
[ترجمه ترگمان]برعکس، بعضی از آن ها از این کار دلسرد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[ریاضیات] برخلاف، برعکس

انگلیسی به انگلیسی

• opposite of what has been stated

پیشنهاد کاربران

بلکه، از قضا
مثال:
You, the resilient people of Lebanon and Palestine, who are courageous fighters and patient, appreciative people, know that these martyrdoms and spilled blood will not weaken your movement. [On the contrary], they will strengthen it.
...
[مشاهده متن کامل]

شما مردم مقاوم لبنان و فلسطین! که مبارزان شجاع و صبور و انسانهایی قدرشناس هستید بدانید که این شهادتها و خونهای ریخته شده حرکت شما را ضعیف نخواهد کرد� برعکس� آن را قوی تر خواهد کرد.

به وارون
◀️ there was no malice in her; on the contrary, she was very kind : در او بداندیشی نیست. به وارون؛ او بسیار مهربان است.
این عبارت به یک حالت تضاد اشاره دارد:
فکر میکردم اصلا آش دوست نداشته باشی! برعکس من عاشق آش هستم!
برخلاف نظر شما، من فکر میکنم که این ایده کامل جواب بده!
نه تنها زمین تخت نیست، بلکه ( از قضا، برعکس ) گرد است!
در مقابل، برعکس، برخلاف
[PHRASE]
( اتفاقاً ) برعکس، . . .
DEFINITION:
You use on the contrary when you have just said or implied that something is not true and are going to say that the opposite is true.
💠 Doing what?
...
[مشاهده متن کامل]

Only work in my office.
No, Boss. On the contrary I need those jobs to get clients.
It's a waste of time.
I can work it out.
Sure?
You're a real son of a bitch!
Well, let's see. . .
How about payment?
The same as today.
How about a monthly. . .
Salary?
No, it's better for you this way.
I work harder, and get more clients. . .
What a crafty bastard!
Well, I must go now.
No! Just stay a while.
Father's waiting.
Fuck your father!
What's so funny?
یعنی چیکار کنم؟
یعنی فقط تو کار خون باشی.
بَ، نه آقا. اتفاقاً اینجور کارا واسه جمع کردن مشتری خیلی لازمه.
وقتت تلف میشه.
نه آقا هر جور باشه میرسم.
حتماً؟
اَی پدر سگ!
حالا قرار - مدار کارمون چجوری باشه. . .
همین جوری که امروز بود دیگه.
ماهیانه موافق نیستی پول بگیری. . . ؟
نه آقا، اینجوری به نفع شماست.
بیشتر میدم، بیشتر مشتری میارم. . .
خیالتون تختِ تخت باشه!
اَی پدر سوخته!
خُب دیگه ما بریم، با اجازتون.
بگیر بشین، کجااا. . .
آخه بابام منتظره.
کون لق بابات!
کجاش خنده داره؟

از قضا
quite the contrary
بلکه
بر خلاف این که
نقطه مقابل این است که
اتفاقاً برعکس . . .
وقتی شما می خواهید چیزی رو نقض کنید این رو به کار می برید به معنی "برعکس"
"I thought you said the film was exciting?" "On the contrary, I nearly fell asleep half way through it"
فکر کنم گفتی فیلم مهجیه ، بر عکس من نزدیک بود که وسطاش خوابم ببره
...
[مشاهده متن کامل]

حتما با عبارت in contrast و تفاوت این دو باهم توجه نمایید.

Rather
در مقابل
برعکس؛ برخلاف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس