پسوند ( suffix )
• (1) تعریف: subatomic particle.
- proton
[ترجمه mahdi] پروتون ( یکی از ۳ عضو تشکیل دهنده اتم )|
[ترجمه گوگل] پروتون[ترجمه ترگمان] پروتون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- electron
[ترجمه mahdi] الکترون ( یکی از ۳ عضو تشکیل دهنده اتم ) الکترون، پروتون، نوترون ۳ عضو هستند|
[ترجمه گوگل] الکترون[ترجمه ترگمان] الکترون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: unit or quantity.
- photon
- magneton
• (3) تعریف: basic hereditary element.
- cistron
- codon
پسوند ( suffix )
• : تعریف: used in naming inert gases.
- radon
- neon
[ترجمه mahdi] نئون ( جز گاز های نجیب )|
[ترجمه T8] نئون_اولین گاز نجیب جدول تناوبی|
[ترجمه گوگل] نئون[ترجمه ترگمان] نئون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پسوند ( suffix )
• : تعریف: a chemical compound that does not contain oxygen in a carbonyl group.
- parathion
حرف اضافه ( preposition )
• (1) تعریف: above and supported by.
• (2) تعریف: in or into contact with the surface of.
• متضاد: off
• متضاد: off
- my hand on his shoulder
[ترجمه گوگل] دستم روی شانه اش
[ترجمه ترگمان] دستم را روی شانه او گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستم را روی شانه او گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- paint on the ceiling
[ترجمه گوگل] رنگ روی سقف
[ترجمه ترگمان] روی سقف رنگ نقاشی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی سقف رنگ نقاشی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: located near.
- a house on the lake
[ترجمه گوگل] خانه ای روی دریاچه
[ترجمه ترگمان] خانه ای در کنار دریاچه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانه ای در کنار دریاچه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: supported by or hanging from.
- the picture on the wall
• (5) تعریف: at the time of; at the moment of.
- We move on Wednesday.
[ترجمه Yasna] ما قرار است چهار شنبه به طرف مقصد مان حرکت کنیم|
[ترجمه گوگل] چهارشنبه حرکت می کنیم[ترجمه ترگمان] ما چهارشنبه حرکت می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I smiled on hearing that.
[ترجمه گوگل] با شنیدن این حرف لبخند زدم
[ترجمه ترگمان] به شنیدن این حرف لبخند زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به شنیدن این حرف لبخند زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: with regard to; about; concerning.
- We agreed on a solution.
[ترجمه گوگل] ما بر سر راه حل توافق کردیم
[ترجمه ترگمان] ما در مورد یک راه حل توافق کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما در مورد یک راه حل توافق کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- an article on cooking
[ترجمه گوگل] مقاله ای در مورد آشپزی
[ترجمه ترگمان] یک مقاله در مورد آشپزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک مقاله در مورد آشپزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: associated with, usu. for service or work.
• متضاد: off
• متضاد: off
- She's on the council.
• (8) تعریف: in a state or process of.
- on the run
[ترجمه Yasn] او در حال دویدن قرار دارو|
[ترجمه گوگل] در حال اجرا[ترجمه ترگمان] در حال دویدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- on fire
• (9) تعریف: near to, as in an encounter.
- We suddenly came on the grave.
[ترجمه گوگل] ناگهان آمدیم روی قبر
[ترجمه ترگمان] ما ناگهان سر قبر آمدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما ناگهان سر قبر آمدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: by means of.
- We were speaking on the phone.
[ترجمه گوگل] داشتیم تلفنی صحبت می کردیم
[ترجمه ترگمان] داشتیم تلفنی صحبت می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داشتیم تلفنی صحبت می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: towards; at.
- He looked on the fight with disgust.
[ترجمه گوگل] با انزجار به دعوا نگاه کرد
[ترجمه ترگمان] با تنفر به جنگ نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با تنفر به جنگ نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
عبارات: on and on
عبارات: on and on
• (1) تعریف: into contact with a surface, esp. an associated part of the human body.
• متضاد: off
• متضاد: off
- He put his glasses on.
[ترجمه Yasna] عینکش را بر روی چشمش قرار داد|
[ترجمه گوگل] عینکش را گذاشت[ترجمه ترگمان] عینکش را به چشم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She put her lipstick on.
[ترجمه Uncle Artin] او رژلب به لبهاش زد.|
[ترجمه Yasna] رژ لبش را روی میزشان قرار داد|
[ترجمه گوگل] رژ لبش را گذاشت[ترجمه ترگمان] رژ لبش را روی میز گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: into operation or process.
• متضاد: off, out
• متضاد: off, out
- Turn the lights on.
[ترجمه گوگل] چراغ ها را روشن کنید
[ترجمه ترگمان] چراغ ها رو روشن کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چراغ ها رو روشن کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: forward continuously through time or space.
• مشابه: forward
• مشابه: forward
- He walked on.
[ترجمه احمد رجبی] او به راه رفتن اداامه داد|
[ترجمه گوگل] او راه افتاد[ترجمه ترگمان] راه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I talked on.
• (4) تعریف: with firm attachment.
- Hold on!
• (5) تعریف: towards something or someone.
- He looked on as we worked.
[ترجمه گوگل] او در حالی که ما کار می کردیم نگاه کرد
[ترجمه ترگمان] او همچنان که ما کار می کردیم، سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او همچنان که ما کار می کردیم، سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
عبارات: be on to
عبارات: be on to
• (1) تعریف: in operation or process.
- The stove is on.
• (2) تعریف: happening or about to happen; scheduled.
• متضاد: off
• متضاد: off
- The meeting is on for tomorrow.
[ترجمه گوگل] جلسه برای فردا برگزار می شود
[ترجمه ترگمان] جلسه فردا برگزار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جلسه فردا برگزار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) performing very skillfully or energetically.