oily

/ˌɔɪli//ˈoɪli/

معنی: چرب، روغنی، دهنی
معانی دیگر: روغن مانند، لیز، لغزان، سرنده، پر چربی، چرب ناک، پیه اکند، پوشیده از روغن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: oilier, oiliest
مشتقات: oiliness (n.)
(1) تعریف: of, concerning, or like oil.
مترادف: greasy, lubricious, oleaginous, pinguid
مشابه: adipose, oil, slippery

(2) تعریف: containing a great amount of oil, or smeared with oil; greasy.
مترادف: greased, greasy, lubricated, lubricious, pinguid

- oily food
[ترجمه گوگل] غذای روغنی
[ترجمه ترگمان] غذای چرب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- an oily road surface
[ترجمه گوگل] یک سطح جاده روغنی
[ترجمه ترگمان] سطح جاده روغنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: obnoxiously or insincerely polite, friendly, or ingratiating.
مترادف: smooth, unctuous
مشابه: facile, glib, ingratiating, lubricious

- an oily salesperson
[ترجمه mary] یک فروشنده ی چرب زبان
|
[ترجمه گوگل] یک فروشنده روغنی
[ترجمه ترگمان] یک فروشنده چرب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an oily application for dry skin
کرم چرب برای پوست خشک

2. an oily substance
ماده ی روغن گونه

3. the oily muck on the floor of my garage
ماده ی روغنی و کثیف روی کف گاراژ من

4. don't rub your oily hands on the wall!
دستان چرب خود را به دیوار نمال !

5. her skin is oily
پوست او چرب است.

6. after a while, sweet oily food palled him
پس از مدتی خوراک های چرب و شیرین او را زده کرد.

7. food that is too oily disgusts one easily
غذای خیلی چرب آدم را زود زده می کند.

8. this soup is too oily
این سوپ خیلی چرب است.

9. don't touch the walls with your oily fingers!
با انگشتان روغنی به دیوارها دست نزن !

10. I don't like oily shop assistants.
[ترجمه اصغر عابدی] من فروشنده ها ی چرب زبان را دوست ندارم
|
[ترجمه گوگل]من فروشنده های روغنی را دوست ندارم
[ترجمه ترگمان]من دستیار oily رو دوست ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There's a lot of evidence that oily fish, as distinct from fatty meat, has a beneficial effect.
[ترجمه گوگل]شواهد زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد ماهی روغنی، جدا از گوشت چرب، تأثیر مفیدی دارد
[ترجمه ترگمان]شواهد بسیاری وجود دارد که ماهی چرب، به عنوان متمایز از گوشت چرب، تاثیر مفیدی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As with all oily hair treatments, shampoo needs to be applied first.
[ترجمه گوگل]مانند تمام درمان های موهای چرب، ابتدا شامپو باید استفاده شود
[ترجمه ترگمان]در مورد تمام روش های روغن چرب، شامپو باید ابتدا اعمال شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had rather oily hands.
[ترجمه گوگل]او دست های نسبتاً چرب داشت
[ترجمه ترگمان]دست هایش نسبتا چرب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He wiped his hands on an oily rag.
[ترجمه گوگل]دست هایش را روی پارچه ای روغنی پاک کرد
[ترجمه ترگمان]دست هایش را با پارچه روغنی پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Butter, margarine, and oily fish are all good sources of vitamin D.
[ترجمه گوگل]کره، مارگارین و ماهی های چرب همگی منابع خوب ویتامین D هستند
[ترجمه ترگمان]کره، مارگارین و ماهی چرب، همه منابع خوبی از ویتامین D هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. When she was younger, she had very oily skin.
[ترجمه گوگل]وقتی جوانتر بود، پوست بسیار چرب داشت
[ترجمه ترگمان]وقتی کوچک تر بود پوست very داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The dog's luxurious golden coat was thick and oily to the touch.
[ترجمه گوگل]کت طلایی مجلل سگ ضخیم و روغنی بود
[ترجمه ترگمان]کت طلایی مجلل آن سگ بزرگ و چرب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چرب (صفت)
adipose, fatty, fat, oily, greasy, sebaceous, smeary, unctuous, tallowy

روغنی (صفت)
oily, greasy, buttery, oleic, oleaginous, olive, unctuous

دهنی (صفت)
oily

تخصصی

[مهندسی گاز] چرب، روغن

انگلیسی به انگلیسی

• greasy; soaked in oil; flattering; fatty
something that is oily is covered with oil or contains oil.
an oily substance looks or feels like oil.
someone who is oily is unpleasant because they flatter people or behave in an excessively polite way.

پیشنهاد کاربران

1. چرب 2. روغنی 3. چاپلوس. متملق 4. چاپلوسانه. تملق امیز
flatteringly servile or obsequious; ( of a person or their behavior ) unpleasantly smooth and ingratiating; attempting to gain favour by insincere behaviour and flattery ( New Oxford American Dictionary )
...
[مشاهده متن کامل]

چاپلوس و متملق؛ خود شیرین؛ بصورت چندش آور مطیع و فرمانبردار بودن؛ غلام حلقه به گوش بودن.
Example 1: 👇
He asked in an oily voice what he could do for them today.
با صدای متملقانه ای پرسید که امروز چه کاری می تواند برای آن ها انجام دهد.
Example 2: 👇
AUNT CAROLINE: You know, Monsieur Poirot, I've said all that along I did not like that man. There was something about him – not sincere – and so oily in manner. Of course, I could not say anything before Lucia, being her friend, but I did not like him! You see, Lucia is so trusting! Perhaps the man wormed himself into her confidence with a view of getting asked to the house and stealing the formula.
* Black Coffee - a play by Agatha Christie
عمه کارولین: می دونید، مسیو پوآرو، من همیشه گفتم که از این مرد خوشم نمیاد. چیزی در این آدم بوده که من رو اذیت می کرده - صادق نیست - و در رفتار متملق و چاپلوس. البته جلوی لوسیا نمیتونستم این حرف ها رو بزنم چون با هم دوستن اما واقعاً از این آدم خوشم نمیاد! می دونید، لوسیا زود و راحت اعتماد می کنه! شاید این آدم با این احتمال که بتونه به این خونه راه پیدا کنه و فرمول ( بمب اتم دکتر کلاد ) رو بدزده خودش رو در دل لوسیا آرام آرام جا کرده و اعتمادش رو به دست آورده.
متن انتخابی: از نمایشنامه ی #قهوه ی تلخ، # اثر آگاتا کریستی

oily
روغنی , چرب ؛ چرب زبان , چرب و نرم
# oily liquid
# oily food
# I've got oily skin
# an oily man
# an oily smile
چرب زبان، چاپلوس
چاپلوس

بپرس