officiate

/əˈfɪʃiˌet//əˈfɪʃɪeɪt/

معنی: اداره کردن، مراسمی را بجا اوردن
معانی دیگر: افسری کردن، وظایف صاحب منصبی را انجام دادن، دیوان سالاری کردن، کشیشی کردن، خدمت روحانی کردن (در کلیسا و کنیسه و غیره)، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: officiates, officiating, officiated
(1) تعریف: to perform the duties of an official, esp. in presiding over an event or ceremony.
مترادف: conduct, lead, moderate
مشابه: chair, emcee, head, judge, preside, run

- The town supervisor officiates at meetings of the town council.
[ترجمه گوگل] سرپرست شهر در جلسات شورای شهر قضاوت می کند
[ترجمه ترگمان] سرپرستان شهر در جلسات شورای شهر شرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to function as a priest or minister in a religious ceremony.
مشابه: administer, attend, conduct, lead, minister, serve

- The bishop officiated at their wedding.
[ترجمه گوگل] اسقف مراسم عروسی آنها را بر عهده گرفت
[ترجمه ترگمان] اسقف مراسم عروسی را اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A visiting pastor officiated at last Sunday's church service.
[ترجمه گوگل] یک کشیش میهمان در مراسم کلیسای یکشنبه گذشته مراسم را انجام داد
[ترجمه ترگمان] یک کشیش مهمان در مراسم نماز یکشنبه گذشته قضاوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to serve as an umpire or referee at a game or sporting event.
مترادف: referee, umpire
مشابه: arbitrate, judge, ref, ump

جمله های نمونه

1. A referee from a neutral country will officiate at the competition.
[ترجمه گوگل]داوری از یک کشور بی طرف در این مسابقه قضاوت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]داور یک کشور بی طرف در مسابقه داوری خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Mr Ellis was selected to officiate at a cup game between Grimsby and Rotherham.
[ترجمه گوگل]آقای الیس برای قضاوت در یک بازی جام بین گریمزبی و روترهام انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]آقای الیس انتخاب شد تا مسابقه جام بین Grimsby و Rotherham را داوری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Frik Burger will officiate when the Pumas play Scotland.
[ترجمه گوگل]زمانی که پوماها با اسکاتلند بازی کنند، فریک برگر قضاوت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]Frik برگر وقتی بازی Pumas اسکاتلند را بازی می کند داوری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Three nominated judges will officiate at the two Grands Prix, which lead to the Kur or Special tours.
[ترجمه گوگل]سه داور نامزد شده در دو جایزه بزرگ که به تورهای Kur یا ویژه منتهی می شود قضاوت خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]سه داور نامزد شده مسابقه دو Grands را داوری خواهند کرد که منجر به تورهای ویژه یا ویژه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. What will I do when I have to officiate at one?
[ترجمه گوگل]وقتی باید در یکی قضاوت کنم چه کار خواهم کرد؟
[ترجمه ترگمان]من باید چه کار کنم وقتی مجبور باشم یکی رو اداره کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We have Law - protecting Officiate and Inspired Minor to report our activities.
[ترجمه گوگل]ما قانون - حفاظت از افسران و الهام گرفته از صغیر را برای گزارش فعالیت های خود داریم
[ترجمه ترگمان]ما قانون حمایت از officiate و اله ام بخش را برای گزارش دادن فعالیت های خود داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It gives me great pleasure to officiate at the completion ceremony of the Airport Railway.
[ترجمه گوگل]برای من بسیار خوشحالم که در مراسم تکمیل راه آهن فرودگاه قضاوت می کنم
[ترجمه ترگمان]از داوری در مراسم تکمیل راه آهن فرودگاه لذت زیادی به من می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A pandit was brought from New Delhi to officiate at the wedding.
[ترجمه گوگل]یک پاندیت از دهلی نو برای برگزاری مراسم عروسی آورده شد
[ترجمه ترگمان]pandit از دهلی نو برای داوری در مراسم ازدواج آورده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The Reverend Mr Smith will officiate at the wedding, ie perform the marriage ceremony.
[ترجمه گوگل]کشیش آقای اسمیت در مراسم عروسی، یعنی مراسم ازدواج را انجام خواهد داد
[ترجمه ترگمان]کشیش آقای اسمیت در مراسم ازدواج ازدواج خواهد کرد، یعنی مراسم ازدواج را اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The officiate god checks up one by one of angels.
[ترجمه گوگل]خدای منصب یکی یکی فرشتگان را چک می کند
[ترجمه ترگمان]خدا یکی از فرشتگان را اداره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Which priest would she like to officiate at her wedding?
[ترجمه گوگل]او دوست دارد کدام کشیش در مراسم عروسی خود تشریف بیاورد؟
[ترجمه ترگمان]کدوم کشیش میخواد مراسم عروسیش رو اداره کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She brought 14 disciples to help officiate.
[ترجمه گوگل]او 14 شاگرد را برای کمک به اجرای مراسم آورد
[ترجمه ترگمان]او ۱۴ شاگرد برای کمک به داوری آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He will officiate as chairman until a new one is appointed.
[ترجمه گوگل]او تا تعیین رئیس جدید به عنوان رئیس هیئت مدیره قضاوت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]او داوری را تا زمانی که یک نفر جدید منصوب شود داوری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The referee from Hungary will officiate the football match between China and Russia tomorrow.
[ترجمه گوگل]داور مجارستانی فردا دیدار فوتبال چین و روسیه را قضاوت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]داور از مجارستان فردا مسابقه فوتبال بین چین و روسیه را داوری خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. However, he said, he still does not personally officiate at interfaith marriages.
[ترجمه گوگل]با این حال، او گفت، او هنوز شخصاً در ازدواج های بین ادیان انجام نمی دهد
[ترجمه ترگمان]با این حال، او گفت که او هنوز به طور شخصی داوری ازدواج بین ادیان را رعایت نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

مراسمی را بجا اوردن (فعل)
officiate

تخصصی

[حقوق] رسمأ انجام وظیفه کردن، به عنوان سرداور انجام وظیفه کردن

انگلیسی به انگلیسی

• perform ceremony; perform duty; serve as officiator; referee (sports)
when someone officiates at a ceremony or formal occasion, he or she is in charge and performs the official part of the ceremony.

پیشنهاد کاربران

- برگزار کردن مراسم
بر عهده گرفت ( اجری مراسمی مذهبی و غیره )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : officiate
✅️ اسم ( noun ) : official / officiousness / officialdom / officialese / office / officer
✅️ صفت ( adjective ) : officious / official
✅️ قید ( adverb ) : officiously / officially
داوری در یک مسابقه ورزشی
ترتیب دادن ( مراسم جشن و ازدواج و. . . )

بپرس