official

/əˈfɪʃl̩//əˈfɪʃl̩/

معنی: صاحب منصب، عالیرتبه، رسمی، موثق و رسمی
معانی دیگر: کارمند، پایه ور، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوانگر، افسر (به ویژه افسر پلیس)، مامور عالی رتبه، با تشریفات، طبق مراسم، رسما اعلام شده، از پیش تعیین شده، (بازی های ورزشی) داور، رفری، اداری، وابسته به منصب و شغل، شغلی، (پزشکی - دارو سازی) مجاز برای کاربردهای پزشکی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a person who performs a specific function or holds an office in a business organization or a government.
مترادف: functionary, officer
مشابه: administrator, ambassador, appointee, authority, bureaucrat, dignitary, executive, minister, officeholder
صفت ( adjective )
مشتقات: officially (adv.)
(1) تعریف: of or pertaining to an office or position of responsibility or authority.
متضاد: unofficial
مشابه: authoritative, formal, lawful, legitimate, professional, sanctioned, valid

(2) تعریف: appointed by or acting on behalf of an organization or government.
مترادف: authorized
متضاد: unofficial
مشابه: certified, formal

- the official envoy
[ترجمه گوگل] فرستاده رسمی
[ترجمه ترگمان] فرستاده رسمی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: authorized, formal, and public.
مترادف: formal
متضاد: unofficial
مشابه: authoritative, authorized, customary, definitive, proper, sanctioned, standard, valid

- an official celebration
[ترجمه گوگل] یک جشن رسمی
[ترجمه ترگمان] یک جشن رسمی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. official ceremonies
مراسم رسمی

2. official letters
نامه های رسمی

3. official responsibilities
مسئولیت های اداری

4. an official holiday
تعطیل رسمی

5. an official request
درخواست رسمی

6. an official statement
اعلامیه ی رسمی

7. an official welcome to the city
خوشامد گویی به شهر ما طبق تشریفات

8. customs official
مامور گمرک

9. his official designation is "director of internal affairs"
عنوان رسمی او ((مدیر امور داخلی)) است.

10. the official date of this dictionary's publication
تاریخ اعلام شده ی نشر این فرهنگ

11. the official guests were received with respectful ceremony
مهمانان رسمی با تشریفات حاکی از احترام پذیرایی شدند.

12. the official seal
مهر رسمی

13. the official totem pole
سلسله مراتب اداری

14. in his official capacity as mayor
در مقام رسمی خود به عنوان شهردار

15. the country's official language
زبان رسمی کشور

16. according to the official government count
طبق آمار (محاسبه ی) رسمی دولت

17. he is an official translator to the government of pakistan
او مترجم رسمی دولت پاکستان است.

18. this news is not official yet
این خبر هنوز رسمی نیست.

19. this newspaper is the official organ of the communist party
این روزنامه سخنگوی رسمی حزب کمونیست است.

20. a heterodox opponent of the country's official religion
مخالف کژ آئین مذهب رسمی کشور

21. this paper purports to be an official document
این کاغذ ظاهرا یک سند رسمی است.

22. you must channel your complaint through official channels
باید شکایت خود را از طریق مراجع رسمی ارسال دارید.

23. hassan is the alternate secretary of the official meetings
حسن منشی علی البدل جلسات رسمی است.

24. The news was announced as official.
[ترجمه گوگل]این خبر به صورت رسمی اعلام شد
[ترجمه ترگمان]این خبر به عنوان یک مقام رسمی اعلام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Many small town mayor and city official practice cronyism.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شهردارهای شهر کوچک و مقامات رسمی شهر، همبستگی را انجام می دهند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شهرداری کوچک و شهردار شهر در حال تمرین cronyism هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The official report basically exonerated everyone.
[ترجمه گوگل]گزارش رسمی اساساً همه را تبرئه کرد
[ترجمه ترگمان]گزارش رسمی اساسا همه را تبرئه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The President's official visit marks the start of a more fraternal relationship between the two countries.
[ترجمه گوگل]سفر رسمی رئیس جمهور نشان دهنده آغاز روابط برادرانه تر بین دو کشور است
[ترجمه ترگمان]دیدار رسمی رئیس جمهور نشان دهنده آغاز یک رابطه برادرانه بین دو کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The official was accompanied by all the pomp of his high position.
[ترجمه گوگل]این مقام با تمام شکوه مقام عالی خود همراه بود
[ترجمه ترگمان]این مقام با همه شکوه و جلال مقام خود همراه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. According to the official figures, over one thousand people died during the revolution.
[ترجمه گوگل]بر اساس آمار رسمی بیش از هزار نفر در جریان انقلاب جان باختند
[ترجمه ترگمان]طبق آمار رسمی، بیش از یک هزار نفر در طی انقلاب جان خود را از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The customs official beckoned the woman to his counter.
[ترجمه گوگل]مامور گمرک زن را به پیشخوان خود اشاره کرد
[ترجمه ترگمان]مامور گمرک زن را به سوی پیشخوان اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صاحب منصب (اسم)
officer, official, officiary

عالیرتبه (اسم)
official

رسمی (صفت)
solemn, formal, ceremonious, official, starched, starchy

موثق و رسمی (صفت)
official

تخصصی

[حسابداری] رسمی
[حقوق] رسمی، تشریفاتی، مقام مسؤول، مأمور

انگلیسی به انگلیسی

• officer; one who holds public office
formal, ceremonious; issued authoritatively; authorized; holding an office; of or relating to an office or position
something that is official is approved by the government or by someone else in authority.
official is used to describe things which are done or used by people in authority as part of their job or position.
the official reason or explanation for a particular thing is something that is probably incorrect but that people are told because the truth is embarrassing.
an official is a person who holds a position of authority in an organization.

پیشنهاد کاربران

رسمی
مثال: The government issued an official statement regarding the incident.
دولت اظهارنظر رسمی خود را درباره واقعه منتشر کرد.
☑️ آپینال
آپینال
( Āpināl )
�آپین� ( office ) و �‍ال� ( همریشه با al )
فرهنگستان زبان و ادب میگه:� فارسی زبانِ آپینال کشور است�.
official: رسمی
Formal
a person who has a position of responsibility in an organization:
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : officiate
✅️ اسم ( noun ) : official / officiousness / officialdom / officialese / office / officer
✅️ صفت ( adjective ) : officious / official
✅️ قید ( adverb ) : officiously / officially
به طور کلی به معنای مقام مسئول کارمند یک در واقع مقام عالی رتبه بلند مرتبه اما باید در واقع باید نسبت به متن معنارا حدس زد
The ceremony must have witness including the official who marries the couple
این جا به معنی عاقد هست
روساء
رسمی, بطور رسمی شناخته شده
مثلا
.
sinaderakhshande_official
یعنی پیج رسمی یا بطور رسمی شناخته شده
مکانیک
رسمی
کاری که دولتی باشه official job کاره دولتی رسمی
an official request
یک درخواست رسمی
و. . .
Like is you like , 💯👍
, رسمی
مثلا
Amir maghare official
یعنی به طور رسمی شناخته شده
بنیادین
مسئول
تشریفات
اشرافی
Rules of a place is an official statement that tells what you must do or mustn't do
عالی رتبه و صاحب منصب
رسمی

مقام رسمی

رسمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس