1. an officer of the immigration office
یکی از ماموران اداره ی مهاجرت
2. an officer was barking orders
افسری داشت روی تلفن با صدای بلند فرمان می داد.
3. cable officer
افسر لنگر
4. each officer must be in the barracks by five a. m.
هریک از افسران باید قبل از پنج صبح در سربازخانه باشند.
5. every officer is assigned to a mess
هر افسر را مامور یک گروه هم خوراک می کنند.
6. staff officer
افسر ستاد
7. the officer cried, "charge!"
افسر فریاد زد: ((حمله !))
8. the officer gave the sleeping guard a jog
افسر،نگهبان خواب را با تکان بیدار کرد.
9. the officer glared at the fugitive soldier
افسر با خشم به سرباز فراری خیره شد.
10. the officer instructed the soldiers to shoot
افسر به سربازان دستور تیراندازی داد.
11. the officer mustered the sailors on the deck
افسر ملوانان را به عرشه فراخواند.
12. the officer rallied his scattered troops and prepared them for another attack
افسر قشون پراکنده ی خود را گرداوری کرد و آنها را برای حمله دیگر آماده نمود.
13. the officer scolded his subordinates
افسر به زیردستان خود عتاب و خطاب می کرد.
14. the officer took the sentinel napping
افسر مچ نگهبانی را که چرت می زد گرفت.
15. the officer tried to build up the soldiers' morale
افسر کوشید روحیه ی سربازان را بالا ببرد.
16. the officer was humane toward prisoners of war
افسر با اسیران جنگی با انسانیت رفتار کرد.
17. the officer was promoted
به افسر ترفیع داده شد.
18. the officer was wearing his medals
افسر نشان های خود را زده بود.
19. a delinquent officer
افسر وظیفه نشناس
20. a high-ranking officer
افسر عالیرتبه
21. a liaison officer
افسر رابط
22. a police officer
افسر شهربانی (پلیس)
23. a police officer who moonlights as a truck driver
افسر پلیس که بعد از ساعات کار،کامیون رانی می کند
24. a ranking officer
افسر بلندپایه
25. a tall officer
یک افسر بالابلند
26. the superior officer reprimanded ahmad for being late
افسر ارشد احمد را به خاطر دیر آمدن مواخذه کرد.
27. the watch officer was tall
افسر نگهبان بلند بالا بود.
28. when the officer came, the boys doused the fire and pretended to be asleep
هنگامی که افسر سررسید پسرها آتش را به سرعت خاموش کردند و خود را به خواب زدند.
29. when the officer came, the soldiers clicked their heels
افسر که آمد سربازان پاشنه های خود را به هم کوفتند (با صدای تلق).
30. a dashing young officer
افسر جوان و خوش قیافه
31. a dishonest police officer
افسر پلیس نادرست
32. a highly decorated officer
افسر دارای نشان های افتخار فراوان
33. a well-dressed, booted officer
افسر خوش لباس و چکمه پوشیده
34. an authoritative young officer
یک افسر جوان پر عتاب و خطاب
35. he is not officer material
او به درد افسری ارتش نمی خورد.
36. the highest ranking officer of the bank
بلندپایه ترین کارمند بانک
37. the usually imperturbable officer was now weeping
در آن هنگام افسری که معمولا خوددار بود،داشت اشک می ریخت.
38. when the commanding officer was shot, the soldiers become quite dispirited
هنگامی که افسر فرمانده تیر خورد سربازان روحیه ی خود را باختند.
39. he fought with an officer one grade his junior
او با افسری که یک درجه (از او) پایین تر بود دعوا کرد.
40. the death of the officer demoralized the soldiers
کشته شدن افسر روحیه سربازان را خراب کرد.
41. to personate a police officer
خود را به عنوان افسر پلیس جا زدن
42. a soldier must obey his officer
سرباز باید از افسر خود فرمان برداری کند.
43. as to rank, the young officer had seniority over the old soldier
افسر جوان از نظر درجه برسرباز پیر ارشدیت داشت.
44. he posed as a police officer
خود را به صورت افسر پلیس جازد.
45. the guards whisked the wounded officer to a hospital
قراولان با شتاب افسر زخمی را به بیمارستان رساندند.
46. the relief of the commanding officer was certain
تعویض افسر فرمانده حتمی بود.
47. the soldiers stood around the officer
سربازان دور افسر ایستادند.
48. his rapid advancement as an army officer
ترقی سریع او به عنوان یک افسر ارتش
49. the soldiers clustered around the wounded officer
سربازان دور افسر زخمی جمع شدند.
50. a newspaper editor and a sometime military officer
سردبیر روزنامه که چند صباحی افسر ارتش بود
51. against the express orders of his superior officer
برخلاف دستور صریح افسر مافوقش
52. he was caught trying to impersonate a police officer
در حالیکه وانمود می کرد افسر پلیس است دستگیر شد.
53. he was jailed because of insubordination to his superior officer
به خاطر نافرمانی از افسر مافوق خود زندانی شد.
54. it is wrong to defy the orders of a superior officer
گردن کشی در مقابل دستورات افسر ارشد درست نیست.