offensive

/əˈfensɪv//əˈfensɪv/

معنی: یورش، تعرض، حمله، مهاجم، متجاوز، زشت، کریه، اهنانت اور، رنجاننده
معانی دیگر: وابسته به یا برای حمله، تهاجمی، تعرضی، تهاجم آمیز، آفندی، تازشی، زننده، نا مطبوع، ناخوشایند، بد، تنفر انگیز، بیزار کننده، دلخور کننده، رنجش آور، موهن، توهین آمیز، تکش، تاخت و تاز، تازشگر، تاختگر، آفندگر، (بازی های ورزشی) وابسته به گروه یا خط حمله

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: unpleasant; disagreeable; repugnant.
مترادف: disgusting, loathsome, nasty, nauseating, obnoxious, repugnant, repulsive, revolting, sickening
متضاد: innocuous, inoffensive, pleasant
مشابه: abominable, distasteful, foul, gross, noisome, objectionable, odious, putrid, rancid, ugly, unpleasant, unsavory

- The rotting food caused an offensive smell.
[ترجمه اصغر بهراميان] غذای فاسد شده بوی زننده ای ایجاد کرد.
|
[ترجمه گوگل] غذای فاسد باعث بوی بدی شد
[ترجمه ترگمان] غذای فاسد باعث ایجاد بوی بد می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: insulting or rude, or causing resentment or anger by being considered such.
مترادف: affronting, galling, insulting, objectionable, obnoxious
مشابه: abusive, aggressive, contemptuous, distasteful, hostile, injurious, insolent, nasty, outrageous, rude

- The politician's tasteless and offensive joke was reported in the press.
[ترجمه گوگل] شوخی بی مزه و توهین آمیز این سیاستمدار در مطبوعات منتشر شد
[ترجمه ترگمان] اخبار بی مزه و توهین آمیز این سیاست مدار در مطبوعات گزارش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some members of the audience found the crude language of the play offensive.
[ترجمه گوگل] برخی از تماشاگران، زبان خام نمایش را توهین آمیز می دانستند
[ترجمه ترگمان] برخی از حضار زبان خام اثر بازی را یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His bigoted comments were offensive to us all.
[ترجمه گوگل] نظرات متعصبانه او برای همه ما توهین آمیز بود
[ترجمه ترگمان] نظرات متعصبانه او برای همه ما توهین آمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of, pertaining to, or designed for attack or scoring.
مترادف: belligerent, martial
متضاد: defensive
مشابه: aggressive, hostile, military, pugnacious, truculent, warlike

- The army's offensive strategy had failed in the last attack.
[ترجمه گوگل] استراتژی تهاجمی ارتش در آخرین حمله شکست خورده بود
[ترجمه ترگمان] استراتژی تهاجمی ارتش در این حمله ناموفق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The offensive team scored a touchdown in the first minutes of play.
[ترجمه گوگل] تیم هجومی در همان دقایق ابتدایی بازی به گل رسید
[ترجمه ترگمان] تیم تهاجمی در دقایق اول بازی گل را به ثمر رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in sports, designating or pertaining to an individual or team that is seeking to score.
مشابه: shooting
اسم ( noun )
مشتقات: offensively (adv.), offensiveness (n.)
(1) تعریف: an attitude or position of attack; attacking side (of an army or sports team).
مترادف: offense

(2) تعریف: an act of aggression; hostile action; assault.
مترادف: assault, attack, charge, onslaught, raid
مشابه: aggression, hostility, incursion, invasion, onset, strike

جمله های نمونه

1. offensive and defensive maneuvers
مانورهای آفندی و پد آفندی (تعرضی و تدافعی)

2. offensive behavior
رفتار توهین آمیز

3. offensive strength
قدرت تهاجمی

4. offensive weapons
سلاح های آفندی

5. offensive words
حرف های رنجش آور

6. an offensive smell
بوی زننده

7. the enemy's offensive was repulsed
حمله ی دشمن پس زده شد.

8. a major military offensive
یک حمله ی بزرگ نظامی

9. his forwardness was offensive
پررویی او زننده بود.

10. to take the offensive
حالت تعرضی به خود گرفتن

11. unasked advice is offensive
پند ناخواسته زننده است.

12. he spoke in an offensive manner
او به طرز زننده ای حرف می زد.

13. their action was not offensive to him but proved somewhat disobliging
عمل آنان درنظرش زننده نبود ولی تا اندازه ای باعث ناراحتی او شد.

14. the aim of the german offensive was the capture of paris
هدف آفند آلمان ها تسخیر پاریس بود.

15. he must disinfect his speech of offensive words
(مجازی) او باید نطق خود را از واژه های زننده بزداید.

16. the battle became a seesaw between the offensive and the defensive
نبرد تبدیل شد به یک نوسان میان تک و پدافند.

17. the story is jejune and its style offensive
آن داستان خسته کننده و سبک آن زننده است.

18. he must wise up to the fact that his behavior is offensive
او باید به این حقیقت واقف بشود که رفتارش زننده است.

19. The noise is offensive to the ear.
[ترجمه گوگل]صدا برای گوش آزاردهنده است
[ترجمه ترگمان]صدا به گوش آدم حمله می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He was charged with carrying an offensive weapon.
[ترجمه گوگل]او به حمل سلاح تهاجمی متهم شد
[ترجمه ترگمان]او متهم به حمل اسلحه تهاجمی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Jan was convicted of possessing an offensive weapon .
[ترجمه گوگل]جان به داشتن سلاح تهاجمی محکوم شد
[ترجمه ترگمان]جان به داشتن سلاح تهاجمی متهم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The offensive began several days ago as an attempt to relieve the town.
[ترجمه گوگل]این تهاجم چند روز پیش به عنوان تلاشی برای تسکین شهر آغاز شد
[ترجمه ترگمان]این حمله چند روز پیش شروع شد، چون قصد رفتن به شهر را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The new general immediately launched an offensive against the enemy.
[ترجمه گوگل]ژنرال جدید بلافاصله حمله به دشمن را آغاز کرد
[ترجمه ترگمان]ژنرال جدید بلافاصله حمله ای را علیه دشمن آغاز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The public seems unconvinced by their latest charm offensive .
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که عموم مردم از آخرین تهاجمی جذاب خود متقاعد نشده اند
[ترجمه ترگمان]مردم به نظر می رسد که در آخرین حمله جذابیت خود قانع نشده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The West African forces went on the offensive in response to attacks on them.
[ترجمه گوگل]نیروهای آفریقای غربی در پاسخ به حملاتی که به آنها انجام شد، حمله کردند
[ترجمه ترگمان]نیروهای افریقای غربی در واکنش به حملات به آن ها حمله را ادامه دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The police nicked me for carrying an offensive weapon.
[ترجمه گوگل]پلیس من را به خاطر حمل سلاح تهاجمی کتک زد
[ترجمه ترگمان] پلیس منو به خاطر حمل اسلحه تهدید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یورش (اسم)
offense, rush, attack, assault, offensive, onslaught, onrush, raid, pash, pounce, sally, sortie

تعرض (اسم)
attack, offensive, disturbance, harassment, invasion, remonstrance

حمله (اسم)
fit, offense, rush, access, onset, attack, assault, offensive, onslaught, charge, onrush, spell, epilepsy, inroad, hysteria, foray, sally

مهاجم (صفت)
offensive, aggressive, attacking

متجاوز (صفت)
offensive, aggressive, transgressive, trespassing

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

کریه (صفت)
ugly, obscene, detestable, offensive, nasty, unsightly, noisome, haggish

اهنانت اور (صفت)
offensive

رنجاننده (صفت)
offensive

تخصصی

[فوتبال] جرائم

انگلیسی به انگلیسی

• attack, act of aggression; position of pursuit or aggression
repulsive, disgusting; disagreeable to the senses; offending; emotionally injurious; aggressive
something that is offensive upsets or embarrasses people because it is rude or insulting.
an offensive is a strong attack. count noun here but can also be used as an adjective. e.g. we took immediate offensive action.

پیشنهاد کاربران

توهین آمیز
مثال: His remarks were offensive and hurtful.
نظرات او توهین آمیز و رنجاننده بودند.
offensive: ناخوشایند
توهین آمیز
تهاجمی
در فوتبال یعنی خط تهاجمی که شامل مهاجم و وینگر ها و هافبک تهاجمی ها میشه
Insulting
توهین آمیز، زننده
( formal ) very unpleasant
beyond the pale
اگر اسم باشد: 1. حمله و یورش نظامی، 2. کمپین، پویش
به مدفوع با بوی بد گفته میشود
Foul هم میگویند
حالت حمله
متضاد defense
زننده
بی شعور
توهین امیز

rude in a way that causes somebody to feel upset or annoyed because it shows a lack of respect. Ox
توهین امیز و بی ادبانه
حمله برنامه ریزی شده نظامی
بد رفتاری
تکان دهنده
توهین آمیز
Extremely rude or impolite
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس