صفت ( adjective )
• (1) تعریف: unpleasant; disagreeable; repugnant.
• مترادف: disgusting, loathsome, nasty, nauseating, obnoxious, repugnant, repulsive, revolting, sickening
• متضاد: innocuous, inoffensive, pleasant
• مشابه: abominable, distasteful, foul, gross, noisome, objectionable, odious, putrid, rancid, ugly, unpleasant, unsavory
• مترادف: disgusting, loathsome, nasty, nauseating, obnoxious, repugnant, repulsive, revolting, sickening
• متضاد: innocuous, inoffensive, pleasant
• مشابه: abominable, distasteful, foul, gross, noisome, objectionable, odious, putrid, rancid, ugly, unpleasant, unsavory
- The rotting food caused an offensive smell.
[ترجمه اصغر بهراميان] غذای فاسد شده بوی زننده ای ایجاد کرد.|
[ترجمه گوگل] غذای فاسد باعث بوی بدی شد[ترجمه ترگمان] غذای فاسد باعث ایجاد بوی بد می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: insulting or rude, or causing resentment or anger by being considered such.
• مترادف: affronting, galling, insulting, objectionable, obnoxious
• مشابه: abusive, aggressive, contemptuous, distasteful, hostile, injurious, insolent, nasty, outrageous, rude
• مترادف: affronting, galling, insulting, objectionable, obnoxious
• مشابه: abusive, aggressive, contemptuous, distasteful, hostile, injurious, insolent, nasty, outrageous, rude
- The politician's tasteless and offensive joke was reported in the press.
[ترجمه گوگل] شوخی بی مزه و توهین آمیز این سیاستمدار در مطبوعات منتشر شد
[ترجمه ترگمان] اخبار بی مزه و توهین آمیز این سیاست مدار در مطبوعات گزارش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اخبار بی مزه و توهین آمیز این سیاست مدار در مطبوعات گزارش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some members of the audience found the crude language of the play offensive.
[ترجمه گوگل] برخی از تماشاگران، زبان خام نمایش را توهین آمیز می دانستند
[ترجمه ترگمان] برخی از حضار زبان خام اثر بازی را یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از حضار زبان خام اثر بازی را یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His bigoted comments were offensive to us all.
[ترجمه گوگل] نظرات متعصبانه او برای همه ما توهین آمیز بود
[ترجمه ترگمان] نظرات متعصبانه او برای همه ما توهین آمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نظرات متعصبانه او برای همه ما توهین آمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: of, pertaining to, or designed for attack or scoring.
• مترادف: belligerent, martial
• متضاد: defensive
• مشابه: aggressive, hostile, military, pugnacious, truculent, warlike
• مترادف: belligerent, martial
• متضاد: defensive
• مشابه: aggressive, hostile, military, pugnacious, truculent, warlike
- The army's offensive strategy had failed in the last attack.
[ترجمه گوگل] استراتژی تهاجمی ارتش در آخرین حمله شکست خورده بود
[ترجمه ترگمان] استراتژی تهاجمی ارتش در این حمله ناموفق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استراتژی تهاجمی ارتش در این حمله ناموفق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The offensive team scored a touchdown in the first minutes of play.
[ترجمه گوگل] تیم هجومی در همان دقایق ابتدایی بازی به گل رسید
[ترجمه ترگمان] تیم تهاجمی در دقایق اول بازی گل را به ثمر رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تیم تهاجمی در دقایق اول بازی گل را به ثمر رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in sports, designating or pertaining to an individual or team that is seeking to score.
• مشابه: shooting
• مشابه: shooting
اسم ( noun )
مشتقات: offensively (adv.), offensiveness (n.)
مشتقات: offensively (adv.), offensiveness (n.)
• (1) تعریف: an attitude or position of attack; attacking side (of an army or sports team).
• مترادف: offense
• مترادف: offense
• (2) تعریف: an act of aggression; hostile action; assault.
• مترادف: assault, attack, charge, onslaught, raid
• مشابه: aggression, hostility, incursion, invasion, onset, strike
• مترادف: assault, attack, charge, onslaught, raid
• مشابه: aggression, hostility, incursion, invasion, onset, strike