occupy

/ˈɑːkjəˌpaɪ//ˈɒkjʊpaɪ/

معنی: سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن
معانی دیگر: به زور گرفتن، مشغول داشتن، قرار داشتن، (در جایی) بودن، (وقت یا جا) گرفتن، شاغل بودن، تصدی داشتن، (پیشه) داشتن، مقام داشتن، ساکن بودن، سکنی گزیدن، در زیستن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: occupies, occupying, occupied
مشتقات: occupied (adj.), occupier (n.)
(1) تعریف: to control (territory or the like) after seizure.
مترادف: subject
مشابه: capture, claim, conquer, control, dominate, hold, oppress, overrun, overthrow, possess, seize, subjugate, take

- Germany occupied Poland during World War II.
[ترجمه محمدرضا ایوبی صانع] در خلال جنگ جهانی دوم ، آلمان ، لهستان را اشغال کرد
|
[ترجمه گوگل] آلمان در جنگ جهانی دوم لهستان را اشغال کرد
[ترجمه ترگمان] آلمان در طول جنگ جهانی دوم لهستان را اشغال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take up; fill (time or space).
مترادف: engage, fill, have, use, utilize
متضاد: vacate
مشابه: absorb, amuse, busy, consume, entertain, expend, hold, preoccupy, spend, take

- These large chairs occupy too much space in this room.
[ترجمه گوگل] این صندلی های بزرگ فضای زیادی را در این اتاق اشغال می کنند
[ترجمه ترگمان] این صندلی های بزرگ، فضای زیادی در این اتاق اشغال کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His dog occupied the entire sofa.
[ترجمه گوگل] سگش تمام مبل را اشغال کرده بود
[ترجمه ترگمان] سگش تمام کاناپه را اشغال کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How do you occupy your free time?
[ترجمه Paridokht] چطور یا چگونه یا چه جوری وقت آزادت را پر می کنی؟
|
[ترجمه گوگل] اوقات فراغت خود را چگونه می گذرانید؟
[ترجمه ترگمان] چگونه وقت آزاد خود را اشغال کرده ای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to reside in.
مترادف: inhabit
مشابه: colonize, dwell in, ensconce, lease, live in, people, populate, rent, reside in, settle, tenant

- Some of the older people in the building have occupied their apartments for over forty years.
[ترجمه میلاد سهرابی فر کارشناس آموزش زبان] برخی از افراد مسن بیش تر از چهل سال در آپارتمان خود سکنی گزیده اند
|
[ترجمه گوگل] برخی از افراد مسن در ساختمان بیش از چهل سال است که آپارتمان های خود را اشغال کرده اند
[ترجمه ترگمان] برخی از افراد مسن در ساختمان بیش از چهل سال است که آپارتمان های خود را اشغال کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to hold (an office or position).
مترادف: hold
مشابه: claim, command, fill, have, own

- U.S. presidents occupy that office for four years at a time.
[ترجمه Saba🦄🌈] روسای جمهور آمریکا برای ۴ سال است که این دفتر را اداره میکنند.
|
[ترجمه گوگل] روسای جمهور ایالات متحده آن دفتر را به مدت چهار سال در یک زمان اشغال می کنند
[ترجمه ترگمان] روسای جمهور آمریکا چهار سال است که این دفتر را اشغال کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the contests occupy the first week of august
مسابقات هفته ی اول ماه اوت برگزار می شود.

2. how many households occupy in this building?
در این ساختمان چند خانوار زندگی می کنند؟

3. i gave her extra work to occupy her
به او کار اضافه دادم تا سرش گرم شود.

4. How much memory does the program occupy?
[ترجمه فاطمه محمدی] برنامه چقد حافظه رو میگیره.
|
[ترجمه گوگل]برنامه چقدر حافظه اشغال می کند؟
[ترجمه ترگمان]برنامه چقدر اشغال می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They occupy the house next door.
[ترجمه فاطمه محمدی] آنها صاحب خونه بغلی هستند
|
[ترجمه گوگل]خانه همسایه را اشغال می کنند
[ترجمه ترگمان]خانه همسایه را اشغال کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bed seemed to occupy most of the room.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که تخت بیشتر اتاق را اشغال کرده است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که تخت خواب بیشتر اتاق را اشغال کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He hurried to take the suitcases and occupy himself with packing the car.
[ترجمه گوگل]عجله کرد تا چمدان ها را بردارد و خودش را مشغول بسته بندی ماشین کند
[ترجمه ترگمان]او با عجله چمدان را برداشت و خود را با بستن اتومبیل سرگرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Frances invited them to occupy the upstairs of her home.
[ترجمه فاطمه محمدی] فرانسیس از اونا دعوت کرد تا در طبقه بالای خانه او ساکن شوند
|
[ترجمه گوگل]فرانسیس آنها را دعوت کرد تا طبقه بالای خانه او را اشغال کنند
[ترجمه ترگمان]فرانسیس آن ها را دعوت کرد تا در طبقه بالا منزل او را اشغال کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I occupy only a humble position in the company,but there are several people below me.
[ترجمه گوگل]من فقط یک موقعیت فروتن در شرکت دارم، اما چند نفر زیر من هستند
[ترجمه ترگمان]من فقط یک مقام پست در این شرکت دارم، اما چند نفر پایین تر از من هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Men still occupy more positions of power than women.
[ترجمه گوگل]مردان هنوز هم موقعیت های قدرت بیشتری نسبت به زنان دارند
[ترجمه ترگمان]مردان هنوز موقعیت های بیشتری از قدرت را نسبت به زنان اشغال می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These people occupy such a marginal position in society that the authorities think they can be safely ignored.
[ترجمه گوگل]این افراد چنان جایگاه حاشیه ای در جامعه دارند که مسئولان فکر می کنند با خیال راحت می توان آنها را نادیده گرفت
[ترجمه ترگمان]این افراد چنین موقعیت حاشیه ای را در جامعه اشغال می کنند که مقامات بر این باورند که آن ها می توانند به طور ایمن نادیده گرفته شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Work will occupy your mind and help you forget about him.
[ترجمه hamidpkr] کار، ذهنتان را مشغول و کمک میکند که او را فراموش کنید.
|
[ترجمه گوگل]کار ذهن شما را به خود مشغول می کند و به شما کمک می کند او را فراموش کنید
[ترجمه ترگمان]کار در ذهن شما متمرکز خواهد شد و به شما کمک خواهد کرد که او را فراموش کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. No man could occupy his place in French literature.
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی تواند جایگاه خود را در ادبیات فرانسه اشغال کند
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی تواند جای او را در ادبیات فرانسه اشغال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The programme will occupy that half-hour slot before the nine o'clock news.
[ترجمه گوگل]این برنامه نیم ساعت قبل از اخبار ساعت نه را اشغال خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]این برنامه نیم ساعت قبل از ساعت نه اشغال خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. does he occupy himself now he's retired?
[ترجمه گوگل]الان که بازنشسته شده خودش را مشغول کرده؟
[ترجمه ترگمان]آیا حالا بازنشسته شده و بازنشسته شده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرگرم کردن (فعل)
amuse, entertain, inveigle, occupy, make tipsy, please

مشغول کردن (فعل)
amuse, entertain, occupy, engage, busy, employ

اشغال کردن (فعل)
indwell, occupy, engross

تصرف کردن (فعل)
grab, get, hold, occupy

تخصصی

[حقوق] تصرف کردن، اشغال کردن، مشغول کردن، عهده دار بودن (شدن)
[ریاضیات] فراگرفتن، اشغال کردن، قرارداشتن، اختیار کردن، تصرف کردن

انگلیسی به انگلیسی

• seize, conquer; hold, control
inhabit, live in; fill, take up; engage, keep busy
the people who occupy a building are the people who live or work there.
if something occupies a particular area or place, it fills or covers it or exists there.
if something such as a seat is occupied, someone is using it, so that it is not available for anyone else to use.
when people occupy a place or a country, they move into it and gain control of it.
if something occupies a particular place in a system, process, or plan, it has that place.
if you occupy yourself in doing something, you are busy doing it.
if something occupies you, it requires your efforts, attention, or time.

پیشنهاد کاربران

اشغال کردن، مشغول کردن
مثال: The students were occupied with their homework.
دانش آموزان به تمرین خود مشغول بودند.
اشغال کردن
اختصاص دادن
His book Collection occupies most of the room
مجموعه کتاب های او بیشتر اتاق را اشغال کرده
ساکن بودن
ساکن شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : occupy
✅️ اسم ( noun ) : occupation / occupancy / occupant / occupier
✅️ صفت ( adjective ) : occupied / occupational
✅️ قید ( adverb ) : occupationally
ایفا کردن و انجام دادن.
To occupy some roles
برای ایفای بعضی از نقش ها
تسخیر کردن
واقع شدن
سلطه گری
مشغول
?How should i *occupy* my self:
چطور باید خودم رو مشغول ( سرگرم ) کنم؟

occupy به هر نوع اشغال کردن یا تصرف یا پرکردن فیزیکی و ذهنی گفته میشود.
reside or have one's place of business in ( a building ) . اقامت داشتن یا داشتن محل کسب و کار خود را در ( ساختمان ) .

...
[مشاهده متن کامل]

"the rented flat she occupies in Hampstead" "ساختمان اجاره ای که او در Hampstead در اختیار گرفته"
fill or take up ( a space or time ) . پر کردن یا گرفتن ( یک فضا یا زمان ) .
"two long windows occupied almost the whole of the end wall""دو پنجره طولانی تقریبا تمام دیوار انتهایی را اشغال کردند"
fill or preoccupy ( the mind ) . پر کردن یا مشغول کردن ( ذهن ) .
"her mind was occupied with alarming questions""ذهن او با سوالات مضطرب کننده اشغال شد"
take control of ( a place, especially a country ) by military conquest or settlement.
کنترل ( محل، به ویژه کشوری ) با نسخیر یا توافق نظامی.
"Syria was occupied by France under a League of Nations mandate""سوریه تحت حکم ملل متحد توسط فرانسه اشغال شد"
preoccupy
( of a matter or subject ) dominate or engross the mind of ( someone ) to the exclusion of other thoughts.
موضوع یا نکته یا مطلبی که به ذهن کسی غلبه یا تسلط یابد ( درگیر خود کند ) بطوریکه سایر موارد را از ذهن دور کند ( خارج کند )
"his mother was preoccupied with paying the bills"
"مادرش درگیر پرداخت صورتحساب بود"
منظور مشغله یا چالش ذهنی با یک مورد خاص است.

( وقت یا جا ) گرفتن
( بازار یک کالای مشخص ) در اختیار داشتن، به خود اختصاص دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس