• : تعریف: at times; now and then; infrequently. • مترادف: infrequently, now and again, now and then, sometimes, sporadically • متضاد: constantly, nonstop • مشابه: seldom
جمله های نمونه
1. i visit him occasionally
گهگاه او را ملاقات می کنم.
2. even a blind pig occasionally picks up an acorn
حتی اشخاص بی عرضه هم گاهی موفق می شوند
3. hessam still wets his bed occasionally
حسام هنوز گاهگاهی رختخواب خود را خیس می کند.
4. We go for walks in the fields occasionally.
[ترجمه mostafa] ما به طور مداوم برای پیاده روی در مزارع می رویم
|
[ترجمه too sad] ما هر از چند گاهی برای پیاده روی به مزراع میرویم.
|
[ترجمه شان] ما گهگاه برای پیاده روی به مزارع می رویم .
|
[ترجمه گوگل]گهگاه در مزارع قدم می زنیم [ترجمه ترگمان]گاهی به دنبال راه رفتن در مزارع می گردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Men were standing around, swilling beer and occasionally leering at passing females.
[ترجمه کیارش رضایی عباسی] مردانی که در آن اطراف پرسه می زدند, درحال سرکشیدن آبجو بودند وهرزگاهی با نگاهشان زنان عبوری را با ولع ورانداز می کردند.
|
[ترجمه گوگل]مردان در اطراف ایستاده بودند، آبجو می جوشیدند و گهگاه به زنان رهگذر گوش می دادند [ترجمه ترگمان]مردان اطراف، آبجو خور خور و گاهی به زن ها نگاه می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Diligent students occasionally fail this subject.
[ترجمه شان] دانش اموزان سخت کوش هم گاهی در این درس ( موضوع ) نمره نمی گیرند
|
[ترجمه گوگل]دانش آموزان کوشا گهگاه در این درس شکست می خورند [ترجمه ترگمان]دانش آموزان Diligent گاهی از این موضوع سر باز می زنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Occasionally Alice would look up from her books.
[ترجمه گوگل]گهگاه آلیس از کتاب هایش سر می زد [ترجمه ترگمان]گاهی آلیس از کتاب ها بالا را نگاه می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. In her autobiography she occasionally refers to her unhappy schooldays.
[ترجمه گوگل]او در زندگی نامه خود گهگاه به روزهای ناخوش مدرسه اش اشاره می کند [ترجمه ترگمان]در زندگینامه او گاهی اوقات به مدرسه schooldays unhappy اشاره می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Farmers occasionally plough up old Indian relics.
[ترجمه گوگل]کشاورزان گهگاه آثار قدیمی هند را شخم می زنند [ترجمه ترگمان]کشاورزان گاهی آثار باستانی هندی را شخم می زدند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Most actors fluff their lines occasionally.
[ترجمه گوگل]اغلب بازیگران گهگاه خط های خود را پر می کنند [ترجمه ترگمان]بسیاری از بازیگران گاهی خطوط خود را نرم می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Occasionally Farling threw in a question.
[ترجمه گوگل]گهگاه فارلینگ سوالی را مطرح می کرد [ترجمه ترگمان]گاهی وقت ها هم سوا لاتی هم مطرح می شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. It's all right to borrow money occasionally, but don't let it become a habit.
[ترجمه رها] تو میتونی هر از گاهی پول قرض بگیری ولی به این کار عادت نکن
|
[ترجمه شان] عیبی نداره که گاهی پول قرض کنی ولی نگذار این کار به عادت تبدیل بشه
|
[ترجمه گوگل]گهگاهی پول قرض گرفتن اشکالی ندارد، اما اجازه ندهید تبدیل به عادت شود [ترجمه ترگمان]همیشه حق دارد پول قرض بگیرد، اما به این کار عادت نکن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The paper only occasionally carries editorials.
[ترجمه گوگل]این روزنامه فقط گهگاه سرمقاله هایی را منتشر می کند [ترجمه ترگمان]این مقاله فقط گاهی editorials را باخود حمل می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Dad would occasionally break in with an amusing comment.
[ترجمه گوگل]پدر گهگاه با یک کامنت خنده دار وارد خانه می شد [ترجمه ترگمان]بابا گاهی با یک نظر سرگرم کننده وارد اتاق می شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
گاه و بیگاه (قید)
between times, occasionally, sporadically
گهگاه (قید)
occasionally
بعضی از اوقات (قید)
occasionally
انگلیسی به انگلیسی
• sometimes, now and then, every so often, from time to time
پیشنهاد کاربران
به معنای گاه و بیگاه ، هر از چند گاهی که معادل رایج آن در زبان روزمره انگلیسی عبارت Once in a while می باشد.
گهگاهی، گاهی مثال: She only visits occasionally. او فقط گهگاهی سر می زند.