occasional

/əˈkeɪʒənl̩//əˈkeɪʒənl̩/

معنی: وابسته به فرصت یا موقعیت
معانی دیگر: گهگاه، گاه گدار، نه همیشه، گاه و بی گاه، چند وقت یک بار، گهگاهی، سببی، به ندرت، کم، وابسته به یا در مواقع بخصوص، به مناسبت خاص، خاص، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: occurring infrequently or irregularly.
مترادف: infrequent, sporadic
متضاد: chronic, continual, frequent, general, habitual, incessant, nonstop, persistent
مشابه: casual, erratic, fitful, intermittent, irregular, periodic, scattered

- She gives me occasional lessons.
[ترجمه گوگل] او گهگاه به من درس می دهد
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات به من درس می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: related to or intended for a specific occasion.
مترادف: ceremonial, holiday, special
مشابه: commemorative, festive, sacred

- occasional music
[ترجمه گوگل] موسیقی گاه به گاه
[ترجمه ترگمان] گاه به گاه موسیقی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: serving or acting only infrequently or on occasion.
مترادف: casual
متضاد: customary, habitual
مشابه: incidental, infrequent, part-time, sporadic

- I'm an occasional gardener.
[ترجمه گوگل] من یک باغبان گهگاهی هستم
[ترجمه ترگمان] من گاهی باغبان هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. occasional verse
شعر ویژه ی مواقع بخصوص

2. an occasional fisherman
کسی که گاهگاهی ماهیگیری می کند.

3. an occasional table
میزی که در مواقع بخصوص به کار می رود.

4. he received occasional sums of money
گاه و بیگاه مبالغی پول دریافت می کرد.

5. the patient's occasional lapses into unconsciousness
بیهوش شدن گاه و بی گاه بیمار،فرو رفتن گهگاه بیمار در بیهوشی

6. there were occasional rains too
گاه و گداری باران هم می آمد.

7. he is an occasional smoker
او گهگاهی سیگار می کشد.

8. he takes an occasional leave of absence
او به ندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده می کند.

9. their visits were occasional and brief
ملاقات های آنها چند وقت یک بار و مختصر بود.

10. his english wasn't bad but he made occasional howlers
انگلیسی او بد نبود ولی گهگاه اشتباهات خنده آوری می کرد.

11. Despite occasional patches of purple prose, the book is mostly clear and incisive.
[ترجمه گوگل]با وجود تکه های گاه به گاه نثر ارغوانی، کتاب عمدتاً واضح و واضح است
[ترجمه ترگمان]با وجود قسمت هایی از نثر ارغوانی رنگ، کتاب اغلب صریح و صریح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He made occasional visits to London.
[ترجمه گوگل]او هر از گاهی به لندن رفت و آمد داشت
[ترجمه ترگمان]گاه به گاه به لندن می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I play the occasional game of football.
[ترجمه گوگل]من گهگاهی فوتبال بازی می کنم
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات بازی فوتبال بازی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There will be occasional showers in southeast England, some of them perhaps heavy.
[ترجمه گوگل]رگبارهای گاه به گاه در جنوب شرقی انگلیس رخ خواهد داد که برخی از آنها احتمالا شدید است
[ترجمه ترگمان]گاه گاهی در جنوب شرقی انگلستان بارانی خواهد بارید که برخی از آن ها شاید سنگین باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Thicker cloud with occasional rain or drizzle will spread into some western areas during the night.
[ترجمه گوگل]ابر غلیظ تر همراه با بارش باران یا نم نم نم نم باران در طول شب در برخی مناطق غربی گسترش می یابد
[ترجمه ترگمان]ابری Thicker با بارش باران یا نم نم باران در برخی مناطق غربی در طول شب پخش خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Occasional bursts of gunfire are a reminder that the rebels are still active.
[ترجمه امیرمحمد] انفجار های گاه و بی گاه یاداوری میکنند که شورشیان هنوز هم فعالند
|
[ترجمه گوگل]شلیک گلوله های گاه به گاه یادآور این است که شورشیان هنوز فعال هستند
[ترجمه ترگمان]انفجار اتفاقی گلوله یادآور این است که شورشیان هنوز فعال هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وابسته به فرصت یا موقعیت (صفت)
occasional

انگلیسی به انگلیسی

• occurring now and then, irregular, infrequent, incidental, on occasion
occasional means happening sometimes, but not regularly or often.

پیشنهاد کاربران

پراکنده
تو فلسفه برای علت به معنای موقعی یا عارضی به کار میره
علت موقعی
علت عارضی
فلسفه مالبرانش به اصالت علل موقعی یا مقارنه گرایی یا مداخله گرایی یا اوکازیونالیسم و. . . . معروفه
در فلسفه عارضی هم میشه
خصوصا در مورد علت
مثلا occasional causes یعنی علل عارضی
نادر، به ندرت
چندوقت یکبار، گاهی
( هر ) چند وقت یکبار
گهگاهی , گاه گداری
– There were occasional rains too
– He made occasional visits to London
– I play the occasional game of football
– He has the occasional cigar after dinner
مناسبتی
هر از گاهی
مقطعی مانند
supporting occasional for line maintenance
پشتیبانی مقطعی خط تعمیر و نگهداری هواپیما
استثنا
فی البداهه
گهگاهی، به ندرت
موردی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس