صفت ( adjective )
• (1) تعریف: occurring infrequently or irregularly.
• مترادف: infrequent, sporadic
• متضاد: chronic, continual, frequent, general, habitual, incessant, nonstop, persistent
• مشابه: casual, erratic, fitful, intermittent, irregular, periodic, scattered
• مترادف: infrequent, sporadic
• متضاد: chronic, continual, frequent, general, habitual, incessant, nonstop, persistent
• مشابه: casual, erratic, fitful, intermittent, irregular, periodic, scattered
- She gives me occasional lessons.
[ترجمه گوگل] او گهگاه به من درس می دهد
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات به من درس می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات به من درس می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: related to or intended for a specific occasion.
• مترادف: ceremonial, holiday, special
• مشابه: commemorative, festive, sacred
• مترادف: ceremonial, holiday, special
• مشابه: commemorative, festive, sacred
- occasional music
[ترجمه گوگل] موسیقی گاه به گاه
[ترجمه ترگمان] گاه به گاه موسیقی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاه به گاه موسیقی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: serving or acting only infrequently or on occasion.
• مترادف: casual
• متضاد: customary, habitual
• مشابه: incidental, infrequent, part-time, sporadic
• مترادف: casual
• متضاد: customary, habitual
• مشابه: incidental, infrequent, part-time, sporadic
- I'm an occasional gardener.
[ترجمه گوگل] من یک باغبان گهگاهی هستم
[ترجمه ترگمان] من گاهی باغبان هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من گاهی باغبان هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید