obstinate

/ˈɑːbstənət//ˈɒbstɪnət/

معنی: خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج
معانی دیگر: لجباز، بد پیله، (بیماری) دیر درمان، مقاوم در مقابل درمان، مداوم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: obstinately (adv.)
(1) تعریف: holding stubbornly to one's own ideas or purposes; unwilling to change.
مترادف: obdurate, stubborn, willful
متضاد: compliant, pliable, pliant
مشابه: balky, bullheaded, contrary, cross-grained, dour, froward, hardheaded, headstrong, immovable, inflexible, intractable, mulish, perverse, pigheaded, refractory, unyielding

- Their elderly mother was obstinate about staying in her own home and refused to even consider moving.
[ترجمه گوگل] مادر سالخورده آنها در مورد ماندن در خانه خود لجبازی می کرد و حتی حاضر به نقل مکان نشد
[ترجمه ترگمان] مادر مسن آن ها اصرار داشت که در خانه بماند و از حرکت دادن خودداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: difficult to overcome, control, or cure; persistent or refractory.
مترادف: persistent, refractory, stubborn
مشابه: dogged, dour, incorrigible, recalcitrant, uncontrollable, uncooperative, unmanageable

- I've had this obstinate back pain for years.
[ترجمه گوگل] من سالهاست که این کمردرد سرسختانه را دارم
[ترجمه ترگمان] من سال ها این درد را پشت سر گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. obstinate fever
تب دیر پای (مداوم)

2. an obstinate child
کودک لجباز

3. the obstinate old woman refused to go to a doctor
پیر زن لجباز از رفتن به پیش دکتر سر باز زد.

4. Never have I met a woman so obstinate, so pigheaded!
[ترجمه آقو میثم] هرگز زنی تا این حد کله شق و لجباز ندیده ام.
|
[ترجمه عارف] هرگز یک زن به این لجبازی ندیده بودم؛ بسیار کله شق!
|
[ترجمه گوگل]هرگز با زنی به این لجبازی، اینقدر سر خوک ندیده بودم!
[ترجمه ترگمان]هرگز زنی به این کله شقی و کله شقی ندیده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is obstinate and determined and will not give up.
[ترجمه گوگل]او لجباز و مصمم است و تسلیم نمی شود
[ترجمه ترگمان]او سرسخت و مصمم است و تسلیم نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was the most obstinate man I've ever met.
[ترجمه گوگل]او سرسخت ترین مردی بود که تا به حال دیدم
[ترجمه ترگمان]او most مردی بود که تا به حال دیده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He can be very obstinate when he wants to be!
[ترجمه گوگل]وقتی بخواهد می تواند خیلی لجباز باشد!
[ترجمه ترگمان]هر وقت بخواهد می تواند خیلی کله شق باشد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The obstinate old man refused to go to hospital.
[ترجمه گوگل]پیرمرد لجوج حاضر نشد به بیمارستان برود
[ترجمه ترگمان]پیرمرد لجوج از رفتن به بیمارستان امتناع ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Formal, exact and obstinate, he was also cold, suspicious, touchy and tactless.
[ترجمه گوگل]رسمی، دقیق و لجباز، او همچنین سرد، مشکوک، حساس و بی تدبیر بود
[ترجمه ترگمان]در عین حال با لحنی رسمی، دقیق، مشکوک، بدگمان و بی ملاحظه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It rubs to work under such an obstinate man.
[ترجمه گوگل]مالش است که زیر دست چنین مرد لجبازی کار کند
[ترجمه ترگمان]زیر این مرد کله شق مشغول کار کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is difficult to reason with an obstinate old man.
[ترجمه گوگل]استدلال کردن با یک پیرمرد لجباز دشوار است
[ترجمه ترگمان]درست است که با یک پیرمرد کله شق عقل و منطق داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My uncle Walter is as obstinate as they come.
[ترجمه منوچهر تیموری] عمو والتر من آخر کله شقی است.
|
[ترجمه گوگل]عمویم والتر به همان اندازه که می آیند لجباز است
[ترجمه ترگمان]عموی من والتر همان قدر کله شقی است که می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Invading troops met with obstinate resistance by guerilla forces.
[ترجمه گوگل]نیروهای متجاوز با مقاومت سرسختانه نیروهای چریکی مواجه شدند
[ترجمه ترگمان]نیروهای Invading با مقاومت سرسختانه نیروهای چریکی مواجه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He continued to be obstinate.
[ترجمه گوگل]او همچنان لجبازی می کرد
[ترجمه ترگمان]همچنان به لجاجت ادامه می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خود رای (صفت)
absolute, opinionated, overconfident, wayward, presumptuous, headstrong, obstinate, arrogant, assuming, presuming, willful, froward, peremptory, overweening, self-assertive, self-opinionated, self-assured, self-confident

یک دنده (صفت)
adamant, dogged, obstinate

ستیز گر (صفت)
obstinate, antagonistic, stubborn, militant, contentious, quarrelsome, warlike

معاند (صفت)
obstinate, stubborn, inimical, bitter-end, rancorous, spiteful, contumacious

خیره سر (صفت)
wayward, obstinate, brave, bold, stubborn, willful, fearless, stupid, featherheaded, fat-brained, self-willed, overbold, self-assured, self-confident

کله شق (صفت)
stomachy, obstinate, restive, stubborn, bull-headed, pertinacious, mulish, pigheaded, stiff-necked

سر سخت (صفت)
headstrong, dogged, obstinate, tough, tenacious, vivid, vivacious, stubborn, recalcitrant, hardy, enduring, bull-headed, pigheaded, froward, die-hard, refractory, hard-bitten, hard-fought, incompliant, nine-lived, renitent, self-opinionated, stiff-necked, subsistent

لجوج (صفت)
persistent, opinionated, dogged, obstinate, set, stubborn, stuffy, intractable, obstreperous, pertinacious, mulish, obdurate, dour, irrefragable, waspish

انگلیسی به انگلیسی

• stubborn; inflexible, not yielding
someone who is obstinate refuses to do what they do not want to do or to change their opinions; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

۱. لجوج. یک دنده. خودرای. سرسخت ۲. سخت. صعب العلاج
مثال:
you're too obstinate to admit it
تو خیلی یکدنده ای که آن را بپذیری.
گاهی به معنی "مداوم ( ادامه دار ) " میتونه استفاده بشه
🔴 Obstinate at its most basic means "stubborn. " It describes people who refuse to change their behavior or ideas in spite of reason, arguments, or persuasion, and it describes things that are not easily fixed, removed, or dealt with.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ The planning committee discussed ways to mitigate the obstinate problem of gentrification.
◀️ The project that had been the group's main focus for weeks was temporarily stymied by one obstinate member's refusal to compromise
adjective
[more obstinate; most obstinate]
1 : refusing to change your behavior or your ideas : stubborn
◀️his obstinate refusal to obey
◀️an obstinate little boy
◀️her obstinate behavior
◀️My parents remain as obstinate as ever.
2 : difficult to deal with, remove, etc. : stubborn
◀️an obstinate stain
◀️a very obstinate problem
۱. خودرأی - لجباز - خیره سر
۲. دیرپای و ماندنی و سگ جان - چیزیکه به زور حذف و رفع میشه

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : obstinacy
✅️ صفت ( adjective ) : obstinate
✅️ قید ( adverb ) : obstinately
لجباز , یک دنده ؛ سر سخت , بد پیله
– He can be very obstinate at times
– The obstinate boy refused to go to a doctor
– They met with obstinate resistance
– I've had this obstinate back pain for years
obstinate
یکدنده، لجباز
My uncle Walter is as obstinate as they come
عمو والترم وحشتناک یکدنده است
Obstinate = Cussed = stubborn : لجباز و یکدنده
Obnoxious : حال به همزن - زننده - نفرت انگیز - نه چندان دوست داشتنی
Stubbornly refusing to change one's opinion or chosen course of action ; characterized by inflexible

بپرس