اسم ( noun )
• : تعریف: that which impedes or prevents forward movement or progress; obstruction.
• مترادف: bar, barrier, hurdle, impediment, obstruction
• متضاد: advantage, aid, help
• مشابه: balk, barricade, block, blockade, check, deterrent, drawback, hindrance, roadblock, rub, snag, stop, stumbling block
• مترادف: bar, barrier, hurdle, impediment, obstruction
• متضاد: advantage, aid, help
• مشابه: balk, barricade, block, blockade, check, deterrent, drawback, hindrance, roadblock, rub, snag, stop, stumbling block
- The obstacle in the train's path turned out to be a cow.
[ترجمه سارا بلا] مانعی که در سر راه قطار بود گاو از آب در آمد|
[ترجمه حمید رشیدی] معلوم شد که گاوی سد راه قطار شده است.|
[ترجمه گوگل] معلوم شد که مانع سر راه قطار یک گاو بوده است[ترجمه ترگمان] مانعی که در مسیر قطار بود تبدیل به گاو می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The fence proved to be no obstacle for the deer, who easily jumped over it.
[ترجمه مهدی] ثابت شده که فنس نمیتواند مانعی برای گوزن باشد که قادر است به راحتی از روی آن بپرد|
[ترجمه گوگل] حصار هیچ مانعی برای آهوها نبود و به راحتی از روی آن پرید[ترجمه ترگمان] حصار ثابت کرد که مانعی برای گوزن نیست و به آسانی از روی آن پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The road to success is often strewn with obstacles.
[ترجمه Violet] جاده موفقیت اغلب پر از موانع است|
[ترجمه حمید] جاده های موفقیت غالبا با موانع مواجه میشوند.|
[ترجمه گوگل] راه موفقیت اغلب با موانعی پر شده است[ترجمه ترگمان] راه موفقیت اغلب با موانع پر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید