obsession

/əbˈseʃn̩//əbˈseʃn̩/

معنی: علاقمندی وافر وبیش از اندازه، وسواس، علاقمندی غیر عقلانی، عقده روحی، فکر دائم
معانی دیگر: وسواس فکری، وسوسه مندی، هسبندی، دل مشغولی، اشتغال ذهن، (در اصل) تسخیر روح شخص توسط روح خبیث

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: obsessional (adv.)
(1) تعریف: that which preoccupies one's mind or emotions excessively or abnormally.
مترادف: fixation, id�e fixe
مشابه: compulsion, ghost, infatuation, mania, monomania, passion, religion

- She no longer cared about money and success in and of themselves; surpassing her sister in every way was now her obsession.
[ترجمه گوگل] او دیگر به پول و موفقیت به خودی خود اهمیت نمی داد پیشی گرفتن از خواهرش از هر نظر اکنون وسواس او بود
[ترجمه ترگمان] او دیگر به پول و موفقیت اهمیت نمی داد و از هر جهت از خواهرش بیشتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His friend's wife had become an obsession, and try as he might, he could not put covetous thoughts of her out of his mind.
[ترجمه گوگل] زن دوستش به یک وسواس تبدیل شده بود و هر چه تلاش می کرد نمی توانست افکار طمع آمیز او را از ذهنش دور کند
[ترجمه ترگمان] همسر دوستش دچار وسواس شده بود و سعی می کرد که دیگر might را از ذهن او بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My roommate's obsession with neatness is driving me crazy; I can't put a cup down on the table for a second without her putting it in the dishwasher.
[ترجمه گوگل] وسواس هم اتاقی من به آراستگی مرا دیوانه می کند من نمی توانم یک فنجان را بدون اینکه او در ماشین ظرفشویی بگذارد، روی میز بگذارم
[ترجمه ترگمان] وسواس هم اتاقی من با تمیز کردن من، دارد مرا دیوانه می کند؛ من نمی توانم یک ثانیه بدون اینکه او آن را در ماشین ظرف شویی بگذارد، یک فنجان را روی میز بگذارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of obsessing or the state of being obsessed.
مترادف: fixation, monomania
مشابه: absorption, compulsion, passion, possession

جمله های نمونه

1. his obsession with money is not new
وسواس فکری او نسبت به پول تازگی ندارد.

2. She would try to forget her obsession with Christopher.
[ترجمه پارس زاده] اون سعی می کرد علاقه شدید خود را به کریستوفر فراموش کند
|
[ترجمه گوگل]او سعی می کرد وسواس خود را نسبت به کریستوفر فراموش کند
[ترجمه ترگمان]سعی می کرد وسواس خود را با کریستوفر فراموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Gambling became an obsession, and he eventually lost everything.
[ترجمه گوگل]قمار تبدیل به یک وسواس شد و او در نهایت همه چیز را از دست داد
[ترجمه ترگمان]قمار تبدیل به یه وسواس شد و اون بالاخره همه چی رو از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Don't let this interest of yours become an obsession.
[ترجمه گوگل]نگذارید این علاقه شما تبدیل به یک وسواس شود
[ترجمه ترگمان]نگذار این علاقه تو به یک وسواس تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This untutored mathematician had an obsession with numbers.
[ترجمه گوگل]این ریاضیدان بی‌آموزش وسواس زیادی با اعداد داشت
[ترجمه ترگمان]این ریاضیدان تعلیم نیافته یک وسواس با اعداد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The media's obsession with the young prince continues.
[ترجمه گوگل]وسواس رسانه ها نسبت به شاهزاده جوان همچنان ادامه دارد
[ترجمه ترگمان]علاقه رسانه ها نسبت به شاهزاده جوان ادامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His parents' obsession with keeping up appearances haunted his childhood.
[ترجمه گوگل]وسواس والدینش برای حفظ ظاهر، دوران کودکی او را آزار می دهد
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش به خاطر حفظ ظاهر در دوران کودکی وسواس به خرج می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She had an on-off obsession with Mikey.
[ترجمه گوگل]او به مایکی علاقه زیادی داشت
[ترجمه ترگمان]اون یه عقده روحی در مورد \"مایکی\" داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Society's obsession with sex has bred a generation of unhappy children.
[ترجمه گوگل]وسواس جامعه نسبت به رابطه جنسی، نسلی از کودکان ناراضی را پرورش داده است
[ترجمه ترگمان]علاقه جامعه نسبت به سکس، نسلی از کودکان بدبخت را تربیت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The game pachinko became a national obsession .
[ترجمه گوگل]بازی پاچینکو به یک وسواس ملی تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]بازی pachinko تبدیل به یک وسواس ملی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The current obsession with exam results is actually harming children's education.
[ترجمه گوگل]وسواس فعلی با نتایج امتحانات در واقع به آموزش کودکان آسیب می رساند
[ترجمه ترگمان]علاقه شدید کنونی به نتایج آزمون در واقع آسیب رساندن به تحصیل کودکان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Fitness has become an obsession with him.
[ترجمه گوگل]تناسب اندام به یک وسواس با او تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]تناسب اندام با او به یک وسواس تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was in the grip of an obsession and would not listen to reason.
[ترجمه گوگل]او در چنگال وسواس بود و به عقل گوش نمی داد
[ترجمه ترگمان]او در چنگال یک عقده روحی بود و به منطق گوش نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. With him, gambling is an obsession.
[ترجمه گوگل]با او قمار یک وسواس است
[ترجمه ترگمان]با اون، شرط بندی یه عقده ای بازیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His obsession with computers began six months ago.
[ترجمه گوگل]علاقه او به کامپیوتر از شش ماه پیش آغاز شد
[ترجمه ترگمان]obsession با کامپیوتر شش ماه پیش شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

علاقمندی وافر وبیش از اندازه (اسم)
excessive interest, obsession

وسواس (اسم)
freak, whim, whimsy, fantasy, whim-wham, whimsey, scape, obsession, scrupulosity, maggot

علاقمندی غیر عقلانی (اسم)
mania, obsession

عقده روحی (اسم)
obsession

فکر دائم (اسم)
obsession

تخصصی

[روانپزشکی] وسواس فکری

انگلیسی به انگلیسی

• compulsive thought, fixation; craziness about a certain issue; excessive preoccupation
if you have an obsession about something, you think about it all the time or regard it as very important; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

قفلی
1. دل مشغولی. اشتغال ذهن 2. مشغله ذهنی. نگرانی. گرفتاری 3. ( روان شناسی ) وسواس فکری
مثال:
دغدغه و دل مشغولیِ وسواس گونه
وسواس
دل مشغولی
حساسیت بی جا
تعلق خاطر، دلبستگی زیاد
تعصب بی جا
علاقه بیش از حد
فکر و ذکر
شیدایی ، جنزدگی
[پزشکی] وسواس، فکر دائم، عقده ی روحی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : obsess
اسم ( noun ) : obsession / obsessive
صفت ( adjective ) : obsessional / obsessive
قید ( adverb ) : obsessionally / obsessively
مشغله ذهنی
1 -
something or someone that you think about all the time
چیزی یا کسی که همیشه به آن فکر می کنید، وسوسه دائمی، مشغله ذهنی
an unhealthy obsession with death
her chocolate obsession
He's always wanted to find his birth mother but recently it's become an obsession.
...
[مشاهده متن کامل]

2 -
the control of one’s thoughts by a continuous, powerful idea or feeling, or the idea or feeling itself
کنترل افکار خود توسط یک ایده یا احساس مستمر و قدرتمند، یا خود ایده یا احساس
وسواس
His interest in detective stories has turned to obsession.
They have an obsession with making money.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/obsession
درگیری
در معنای مثبت: ملکه ذهن
نشخوار فکری، دغدغه
وسوسه دائمی به چیزی شدن
مشغله ذهنی ، دل مشغولی ، دغدغه و. . .
وسوسه
–ɴᴏᴜɴ 1. ᴛʜᴇ ᴅᴏᴍɪɴᴀᴛɪᴏɴ ᴏꜰ ᴏɴᴇ'ꜱ ᴛʜᴏᴜɢʜᴛꜱ ᴏʀ ꜰᴇᴇʟɪɴɢꜱ ʙʏ ᴀ ᴘᴇʀꜱɪꜱᴛᴇɴᴛ ɪᴅᴇᴀ, ɪᴍᴀɢᴇ, ᴅᴇꜱɪʀᴇ, ᴇᴛᴄ.
ᴋᴀʀʟꜱ ᴄᴜʀʀᴇɴᴛ ᴏʙꜱᴇꜱꜱɪᴏɴ ɪꜱ ᴛᴏ ɢᴇᴛ ᴀ ɴᴇᴡ ᴄᴏᴍᴘᴜᴛᴇʀ ᴊᴜꜱᴛ ʙᴇᴄᴀᴜꜱᴇ ʟᴀʀʀʏ ʜᴀꜱ ᴏɴᴇ ᴀɴᴅ ʜᴇ ᴋᴇᴇᴘꜱ ꜱᴛᴀʀɪɴɢ ᴀᴛ ᴄᴏᴍᴘᴜᴛᴇʀ ʜᴀʀᴅᴡᴀʀᴇ ᴡᴇʙ ᴘᴀɢᴇꜱ
یعنی یه فکری یا تصویری یا صدایی که میفته تو سرت و ولت نمیکنه. مدام باهاته. مثلا من چندسال پیش همین حالتو داشتم برای خرید گوشی s6. وقتی خریدم رفع شد و پرید رفت. تو مسائل سکسی هم کاربرد داره
اسم یکی از اهنگ ای اکسو
به معنی وسواس فکری
دغدغه
عقده روحی
وسواس
هدف

دلبستگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس