اسم ( noun )
مشتقات: obsessional (adv.)
مشتقات: obsessional (adv.)
• (1) تعریف: that which preoccupies one's mind or emotions excessively or abnormally.
• مترادف: fixation, id�e fixe
• مشابه: compulsion, ghost, infatuation, mania, monomania, passion, religion
• مترادف: fixation, id�e fixe
• مشابه: compulsion, ghost, infatuation, mania, monomania, passion, religion
- She no longer cared about money and success in and of themselves; surpassing her sister in every way was now her obsession.
[ترجمه گوگل] او دیگر به پول و موفقیت به خودی خود اهمیت نمی داد پیشی گرفتن از خواهرش از هر نظر اکنون وسواس او بود
[ترجمه ترگمان] او دیگر به پول و موفقیت اهمیت نمی داد و از هر جهت از خواهرش بیشتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دیگر به پول و موفقیت اهمیت نمی داد و از هر جهت از خواهرش بیشتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His friend's wife had become an obsession, and try as he might, he could not put covetous thoughts of her out of his mind.
[ترجمه گوگل] زن دوستش به یک وسواس تبدیل شده بود و هر چه تلاش می کرد نمی توانست افکار طمع آمیز او را از ذهنش دور کند
[ترجمه ترگمان] همسر دوستش دچار وسواس شده بود و سعی می کرد که دیگر might را از ذهن او بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همسر دوستش دچار وسواس شده بود و سعی می کرد که دیگر might را از ذهن او بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My roommate's obsession with neatness is driving me crazy; I can't put a cup down on the table for a second without her putting it in the dishwasher.
[ترجمه گوگل] وسواس هم اتاقی من به آراستگی مرا دیوانه می کند من نمی توانم یک فنجان را بدون اینکه او در ماشین ظرفشویی بگذارد، روی میز بگذارم
[ترجمه ترگمان] وسواس هم اتاقی من با تمیز کردن من، دارد مرا دیوانه می کند؛ من نمی توانم یک ثانیه بدون اینکه او آن را در ماشین ظرف شویی بگذارد، یک فنجان را روی میز بگذارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وسواس هم اتاقی من با تمیز کردن من، دارد مرا دیوانه می کند؛ من نمی توانم یک ثانیه بدون اینکه او آن را در ماشین ظرف شویی بگذارد، یک فنجان را روی میز بگذارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of obsessing or the state of being obsessed.
• مترادف: fixation, monomania
• مشابه: absorption, compulsion, passion, possession
• مترادف: fixation, monomania
• مشابه: absorption, compulsion, passion, possession