obsessed with
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
هم معنی love to هست.
چیزی مورد توجه زیاد کسی بودن
غرق در فکر چیزی بودن
چیزی دلمشغولی کسی بودن
خیلی گرفتار چیزی بودن
بیش از حد به چیزی توجه کردن
Ex. Rose was too obsessed with her own looks.
رز بیش از حد به ظاهر خود توجه می کرد.
رز بیش از حد به ظاهر خود توجه می کرد.
فکر و ذکرم شده یه چیزی
I'm obsessed with sth
درگیر چیزی بودن
وابستگی بیمارگونه داشتن
شیفته چیزی شدن
خودمونیش میشه قفلی زدن روی چیزی یا کسی
بسیاری از دخترای جوون دل مشغولی ( درگیر ) وزنشونو دارن.
به قول خودمون کشته مرده ش بودن
خودمانی:تو نخ کسی یا چیزی بودن
دلبستگی بیش از حد
گیر کردن گلو پیش کسی
تمرکز بیش از حد روی چیزی/کسی، قفلی زدن، کلید کردن
با کسی یا چیزی خو گرفتن
فکر و ذکر کسی چیزی بودن
دلمشغولی
اشتغال ذهنی
مشغولیت
اشتغال ذهنی
مشغولیت
افکار وسواس گونه در مورد چیزی داشتن، درگیری فکری در مورد چیزی داشتن
اعتیاد، وسواس، عادت، خو گرفته، چرخ دنده ساعت، تسلیم شده، معتاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)