observation

/ˌɑːbzərˈveɪʃn̩//ˌɒbzəˈveɪʃn̩/

معنی: نظر، مراقبت، ملاحظه، رعایت، مشاهده، تماشا، رصد کردن، قوه مشاهده
معانی دیگر: دیدش، نگرش، توجه (پزشکی)، (تحت) نظر، (تحت) بررسی، معاینه، دیده شدن، (به ویژه در پژوهش های علمی) مشاهده و یادداشت، برنگری، اظهار، گفته، اظهار نظر، دیده بانی، (در اصل) رعایت (قانون یا سنت و غیره)، (نجوم) رصد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: observational (adj.), observationally (adv.)
(1) تعریف: the act or an instance of observing.
مترادف: notice, observance, seeing, view
مشابه: celebration, examination, inspection, perception, surveillance, watch

(2) تعریف: the state of being observed.
مشابه: examination, inspection, scrutiny, surveillance

(3) تعریف: a comment; remark.
مترادف: comment, remark
مشابه: assertion, finding, report, statement

(4) تعریف: the process of noting and recording data for scientific investigation or other particular use.
مترادف: evaluation, examination
مشابه: appraisal, assessment, inquiry, investigation, probe, research, search, study

(5) تعریف: the result of such a process.
مترادف: finding
مشابه: account, conclusion, datum, description, discovery, examination, record

جمله های نمونه

1. observation of a bird's behavior
مشاهده ی رفتار پرندگان

2. observation tower
برج دیده بانی

3. synoptic weather observation
دیده بانی همدید وضع هوا

4. be under observation
تحت نظر بودن،تحت بررسی بودن،تحت معاینه بودن،زیر برنگری بودن

5. take an observation
(نجوم) رصد کردن

6. he is under observation in the hospital
او در بیمارستان تحت مراقبت است.

7. he was under observation by the police
پلیس او را تحت نظر داشت.

8. keep (somebody) under observation
(پلیس) تحت نظر گرفتن،(پزشک یا بیمارستان) مورد معاینه و بررسی قرار دادن

9. in order to avoid observation
برای احتراز از دیده شدن

10. theories based on clinical observation
نظریه هایی که بر مشاهدات بالینی شالوده ریزی شده است

11. the patient is under continuous observation
بیمار دائما تحت مراقبت است.

12. Bloomfield's approach to linguistics was based on observation of the language.
[ترجمه گوگل]رویکرد بلومفیلد به زبان شناسی مبتنی بر مشاهده زبان بود
[ترجمه ترگمان]رویکرد Bloomfield به زبان شناسی مبتنی بر مشاهده زبان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The suspect is being kept under observation .
[ترجمه گوگل]مظنون تحت نظر قرار دارد
[ترجمه ترگمان]این مظنون تحت نظارت نگهداری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A scientist's observation should be very good.
[ترجمه گوگل]مشاهده یک دانشمند باید بسیار خوب باشد
[ترجمه ترگمان]مشاهده یک دانشمند باید بسیار خوب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She has outstanding powers of observation .
[ترجمه گوگل]او قدرت مشاهده برجسته ای دارد
[ترجمه ترگمان]او قدرت تشخیص خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Most information was collected by direct observation of the animals' behaviour.
[ترجمه گوگل]بیشتر اطلاعات با مشاهده مستقیم رفتار حیوانات جمع آوری شد
[ترجمه ترگمان]بیشتر اطلاعات با مشاهده مستقیم رفتار حیوانات جمع آوری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The police are keeping the suspect under observation.
[ترجمه گوگل]پلیس مظنون را تحت نظر دارد
[ترجمه ترگمان]پلیس این مظنون را تحت نظر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She has good powers of observation.
[ترجمه گوگل]او قدرت مشاهده خوبی دارد
[ترجمه ترگمان] اون قدرت دید خوبی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He smiled, and made some observation about the weather.
[ترجمه گوگل]او لبخندی زد و کمی در مورد آب و هوا مشاهده کرد
[ترجمه ترگمان]لبخند زد و درباره آب و هوا چیزی گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نظر (اسم)
sight, verdict, view, advice, regard, opinion, look, viewpoint, thought, slant, discretion, observation, gander, esteem, ken, waff

مراقبت (اسم)
attention, care, contemplation, tendance, vigilance, meditation, surveillance, watch, guarding, watchfulness, observation, concentration, look-out

ملاحظه (اسم)
remark, consideration, regard, reservation, caution, prudence, observation, chariness, tact

رعایت (اسم)
regard, observance, heed, observation

مشاهده (اسم)
perception, observation, seeing, witnessing

تماشا (اسم)
sight, observation, spectacle, viewing, sightseeing

رصد کردن (اسم)
observation

قوه مشاهده (اسم)
observation

تخصصی

[حسابداری] نظارت
[برق و الکترونیک] رویت، مشاهده
[مهندسی گاز] مشاهده
[ریاضیات] مشاهده کردن، تنظیم، معاینه، کنترل، دقت، مشاهده، دیده بانی، ملاحظه، نتیجه، رصد
[آمار] مشاهده
[آب و خاک] دیده بانی، مشاهده

انگلیسی به انگلیسی

• act of watching; act of looking; act of paying attention; supervision; remark
observation involves carefully watching someone or something.
an observation is something that you have learned by seeing or watching something and thinking about it.
an observation is also a remark or comment.
observation is also the ability to notice things that are not usually noticed.

پیشنهاد کاربران

مشاهده، نظر
مثال: His observations about the economy were insightful.
مشاهدات او در مورد اقتصاد بسیار مفید بودند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
🔷 ( علوم هواسپهر )


🔷 واژه مصوب: نِپاهش

🔷 تعریف: برآورد یک یا چند عنصر هواشناختیِ معرف حالت هواسپهر|||متـ . نپاهش هواب weather observation
observation = نپاهش، نپاهیدن
observation: مشاهده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : observe
اسم ( noun ) : observance / observation / observer / observatory
صفت ( adjective ) : observant / observable / observational
قید ( adverb ) : observably
for observation تحت نظر
چشم انداز
نپاهش برابر پارسی observation
observation ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: دیدبانی 2
تعریف: برآورد یک یا چند عنصر هواشناختیِ معرف حالت جوّ|||متـ . دیدبانی وضع هوا weather observation
پایش
پدیده - واقعیت
مسأله، موضوع
Take care
مراقبت
نگرش، دیدگاه
نظارت
مراقبت
نظارت

بررسی ، مشاهده
نظر
اظهار نظر
پرونده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس