observant

/əbˈzɜːrvənt//əbˈzɜːvənt/

معنی: هوشیار، مراقب، مراعات کننده
معانی دیگر: (معمولا با: of) رعایت کننده، پیروی کننده از، پای بند، پایشگر، تیز بین، زود فهم، نکته بین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: observantly (adv.)
(1) تعریف: watching carefully; alert; attentive.
مترادف: alert, attentive, awake, on the ball, watchful
متضاد: absent-minded, inattentive, unobservant
مشابه: advertent, guarded, keen, mindful, on guard, perceptive, regardful, vigilant, wide-awake

- The observant neighbor noticed that the elderly woman hadn't checked her mailbox for several days.
[ترجمه گوگل] همسایه مراقب متوجه شد که زن مسن چند روزی است که صندوق پستی خود را چک نکرده است
[ترجمه ترگمان] neighbor متوجه شد که زن سالخورده تا چند روز صندوق پستی او را چک نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I guess I wasn't very observant, because I didn't realize that he was getting upset.
[ترجمه گوگل] حدس می‌زنم خیلی مراقب نبودم، چون متوجه نشدم که دارد ناراحت می‌شود
[ترجمه ترگمان] فکر کنم خیلی حواسم نبود، چون متوجه نشدم که داره ناراحت می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: careful to comply with a law, tradition, or the like.
مترادف: dutiful, law-abiding
متضاد: nonobservant
مشابه: conforming, devoted, devout, duteous, loyal, obedient, punctilious, scrupulous

- Since he got a speeding ticket last year, he's more observant of the speed limits.
[ترجمه محسن] چون پارسال جریمه سرعت گرفت، بیشتر به محدودیت های سرعت توجه می کند.
|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او سال گذشته یک بلیط سرعت دریافت کرد، محدودیت سرعت را بیشتر رعایت کرد
[ترجمه ترگمان] از انجایی که پارسال جریمه سرعت گرفته بود، بیشتر از حد سرعتش بیشتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Although we're Jewish, we're not as observant of the traditions as our parents were.
[ترجمه گوگل] اگرچه ما یهودی هستیم، اما به اندازه والدین خود به سنت ها پایبند نیستیم
[ترجمه ترگمان] با اینکه ما یهودی هستیم، اما ما به اندازه پدر و مادر بودن آداب و رسوم را رعایت نمی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. observant of the rules of etiquette
پایبند آداب معاشرت

2. an observant passerby noticed the fire and awakened the inhabitants of the house
عابری هوشیار متوجه آتش سوزی شد و اهل خانه را بیدار کرد.

3. he is so observant that he does not miss the tiniest details
او آنقدر دقیق است که کوچکترین جزئیات را هم نادیده نمی گیرد.

4. Because Cato was observant, he was able to reveal the thief's name.
[ترجمه گوگل]چون کاتو مراقب بود، توانست نام دزد را فاش کند
[ترجمه ترگمان]چون کاتو هوشیار بود، می توانست نام دزد را فاش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Milt used his excellent vision to be observant of everything in his vicinity.
[ترجمه گوگل]میلت از دید عالی خود برای مشاهده همه چیز در مجاورت خود استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]milt از دیدگاه عالی خود برای نظارت بر همه چیز در نزدیکی خود استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. That's a marvellous description, Mrs Drummond. You're unusually observant.
[ترجمه گوگل]این توصیف شگفت انگیزی است، خانم دراموند شما به طور غیرعادی مراقب هستید
[ترجمه ترگمان]توصیف جالبی است، خانم درامند تو به طرز عجیبی هوشیار هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. An observant shop assistant had remembered exactly what the man was wearing.
[ترجمه گوگل]فروشنده‌ای که دقت می‌کرد دقیقاً به یاد داشت که آن مرد چه لباسی پوشیده بود
[ترجمه ترگمان]یک دستیار بازرسی دقیق دقیقا به یاد داشت که آن مرد چه لباسی پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The scientist's observant eye noticed the slightest details.
[ترجمه گوگل]چشم ناظر دانشمند متوجه کوچکترین جزئیات شد
[ترجمه ترگمان]چشمان تیزبین دانشمند متوجه کوچک ترین جزییات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You should be observant of the traffic rules.
[ترجمه ماک] شما باید از قوانین رانندگی پیروی کنید
|
[ترجمه Mani] شما باید نسبت به قوانین ترافیک هوشیار و اگاه باشی
|
[ترجمه شاهین] شما باید پیرو قوانین رانندگی باشید
|
[ترجمه گوگل]باید قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید مراقب قوانین ترافیک باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Journalists are trained to be observant. Sentence dictionary
[ترجمه گوگل]روزنامه نگاران آموزش دیده اند که مراقب باشند فرهنگ لغت جمله
[ترجمه ترگمان]روزنامه نگاران آموزش دیده اند تا هوشیار باشند فرهنگ لغت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was acutely observant of the poverty around him.
[ترجمه گوگل]او به شدت متوجه فقر اطرافش بود
[ترجمه ترگمان]او به شدت از وجود فقر دور و بر خود آگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Supervisors are trained to be observant.
[ترجمه گوگل]سرپرستان به گونه ای آموزش دیده اند که مراقب باشند
[ترجمه ترگمان]ناظران باید آموزش ببینند که هوشیار باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She keeps an observant eye on developments in education.
[ترجمه گوگل]او مراقب تحولات آموزش و پرورش است
[ترجمه ترگمان]او مراقب پیشرفت در آموزش و پرورش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was intelligent and highly observant.
[ترجمه گوگل]او باهوش و بسیار مراقب بود
[ترجمه ترگمان]اون باهوش و با هوش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Observant walkers may see red deer along this stretch of the road.
[ترجمه گوگل]پیاده‌روان ناظر ممکن است گوزن قرمز را در امتداد این امتداد جاده ببینند
[ترجمه ترگمان]روروئک ممکن است گوزن قرمز را در امتداد این جاده ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She was an observant but kindly woman; some of her anecdotes, in another's mouth, would have turned malicious.
[ترجمه گوگل]او زنی مراقب اما مهربان بود برخی از حکایات او، در دهان دیگری، بدخواهانه تبدیل می شد
[ترجمه ترگمان]او یک زن باهوش ولی مهربان بود؛ بعضی از داستان های او در دهان دیگر بد و بدخواهانه می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Then Sammler, making himself intensely observant, concluded after ten or twelve minutes that Gruner definitely knew.
[ترجمه گوگل]سپس ساملر که خود را به شدت مراقب بود، پس از ده یا دوازده دقیقه به این نتیجه رسید که گرونر قطعاً می‌دانست
[ترجمه ترگمان]بعد، پس از ده یا دوازده دقیقه که کاملا هوشیار بود، پس از ده یا دوازده دقیقه به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Men aren't very observant about things like hair or clothes.
[ترجمه گوگل]مردان در مورد چیزهایی مانند مو یا لباس خیلی مراقب نیستند
[ترجمه ترگمان]مردها در مورد چیزهایی مثل مو یا لباس دقیق نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Police are trained to be observant and to remember detail.
[ترجمه گوگل]پلیس طوری آموزش دیده است که مراقب باشد و جزئیات را به خاطر بسپارد
[ترجمه ترگمان]پلیس آموزش دیده است تا هوشیار باشند و جزئیات را به یاد داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هوشیار (صفت)
alert, sharp-sighted, cautious, sober, vigilant, conscious, observant, astute, kittle, open-eyed, wide-awake, sharp-witted

مراقب (صفت)
attentive, watchful, vigilant, observant, guarding, observing, contemplative, meditating, open-eyed, preserving, scrutinizing, wide-awake, tendering

مراعات کننده (صفت)
observant

انگلیسی به انگلیسی

• paying attention; watching; noticing; keeping religious laws; meticulous
someone who is observant notices things that are not usually noticed.
an observant follower of a religion performs all the duties that his or her religion requires.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
"As an observant student, she noticed the subtle changes in her teacher's mood and adjusted her behavior accordingly. "
"The detective was highly observant, picking up on small details that others overlooked at the crime scene. "
...
[مشاهده متن کامل]

"Being observant helped him excel in his art class, as he could capture the nuances of light and shadow in his drawings. "

Observant علاوه بر نکته سنج و تیزبین یه معنی دیگه هم داره که به افرادی که خیلی دقیق از قوانین دینی پیروی میکنند گفته میشه. بهترین معادل فارسی برای این معنی، واژۀ " مقیّد" هست. سایر معانی پیشنهادی نمیتونست این مفهوم خاص رو برسونه.
...
[مشاهده متن کامل]

He is strictly observant of religious laws.
او به رعایت کردن قوانین دینی بسیار مقید است.
Most of the population is not observant, but religion is an important aspect of national identity.
گرچه اکثر جامعه مقیّد نیستند، اما مذهب یکی از جنبه های مهم هویت ملی است.
There is no evidence that Jerusalem Jews were more observant than Galilean Jews
مدرکی در دست نیست که نشان دهد یهودی های اورشلیم از یهودیهای الجلیل مقیَّدتر هستند.

نظاره گر، هوشیار، مراقب
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : observe
اسم ( noun ) : observance / observation / observer / observatory
صفت ( adjective ) : observant / observable / observational
قید ( adverb ) : observably
نظاره گر
تیز بین ناظر کسی که چشم ها ی تیزی دارد
۱۴۹ از لغات ۵۰۴
گوش به زنگ
ناظر. مراقب
نکته سنج یا نکته بین
هوشیار
حواس جمع. تیز بین
حواس جمع
نکته بین
ریز بین
1 - good or quick at noticing things
تیز، تیزبین
supervisors trained to be observant
2 - مقید، پایبند ( به دین، قانون و . . . )
observant muslims
هوشیار ( باهوش و دقیق )
از چیزی باخبر بودن
مراعات کننده
ناظر، شاهد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس