obscure

/əbˈskjʊr//əbˈskjʊə/

معنی: غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام، گمنام کردن، تاریک کردن، تیره کردن، مبهم کردن
معانی دیگر: تاریک، ظلمات، نا آشکار، نا هویدا، غیر قابل درک، کدر، گنگ، ناشناخته، ناشناس، غیر مشهور، نامعروف، نا مشخص کردن، پوشاندن، تحت الشعاع قرار دادن، غیر صریح کردن، نامفهوم کردن، گنگ کردن، (آوا شناسی) واکه ی غیر موکد، واکه ی بی فشار، بی فشار کردن، تار کردن، کدر کردن، پنهان کردن، نا آشکار کردن، نا هویدا کردن، محو

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: obscurer, obscurest
(1) تعریف: weakly or poorly illuminated.
مترادف: dark, dim
مشابه: black, dusky, gloomy, murky, somber, sunless, tenebrous, unlit

- He stumbled in the obscure hallway.
[ترجمه sara] در راهروی تاریک پایش پیچ خورد.
|
[ترجمه گوگل] او در راهروی مبهم تصادف کرد
[ترجمه ترگمان] سکندری خوران وارد راهروی تاریک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: appearing faint or indistinct.
مترادف: dim, faint, indistinct, vague
متضاد: clear, plain
مشابه: hazy, imperceptible, indiscernible, nebulous, shadowy

- We could just make out an obscure figure in the fog.
[ترجمه گوگل] ما فقط توانستیم یک شکل مبهم را در مه تشخیص دهیم
[ترجمه ترگمان] ما فقط می تونیم یه تصویر مبهم تو مه بسازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: inconspicuous or little known.
مترادف: inconspicuous, unrenowned
متضاد: distinguished, famed, famous, notable, public, well-known
مشابه: hidden, insignificant, nameless, out-of-the-way, undistinguished, unheard-of, unsung

- He had been an obscure author before the publication of his fifth novel.
[ترجمه محمدرضا] او قبل از انتشار پنجمین رمان خود نویسنده ای ناشناس بود
|
[ترجمه گوگل] او قبل از انتشار پنجمین رمانش نویسنده ای مبهم بود
[ترجمه ترگمان] نویسنده گمنام پیش از انتشار رمان پنجم خود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was born in an obscure little town along the coast.
[ترجمه Nasrin] من در یک شهر کوچک گمنام ساحلی متولد شدم
|
[ترجمه گوگل] من در یک شهر کوچک مبهم در کنار ساحل به دنیا آمدم
[ترجمه ترگمان] من در یک شهر کوچک تاریک در امتداد ساحل متولد شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: not clear in expression or meaning; uncertain or ambiguous.
مترادف: ambiguous, uncertain, unclear
متضاد: apparent, clear, lucid, obvious
مشابه: abstruse, cloudy, cryptic, equivocal, esoteric, indefinite, muddy, murky, nebulous, opaque, vague

- Her style of writing is at times obscure.
[ترجمه گوگل] سبک نوشتن او در برخی مواقع مبهم است
[ترجمه ترگمان] سبک نویسندگی او گاهی مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obscures, obscuring, obscured
مشتقات: obscuredly (adv.), obscurely (adv.), obscureness (n.)
(1) تعریف: to dim (perception) or conceal (something perceived).
مترادف: bedim, eclipse, obstruct
متضاد: enhance, reveal
مشابه: becloud, block, blot, blur, cloud, conceal, cover, darken, dim, fog, mask, occult, screen, shroud, weaken

- Old age can obscure one's vision.
[ترجمه آذر] با افزایش سن بینایی فرد کاهش می یابد
|
[ترجمه گوگل] پیری می تواند دید فرد را مبهم کند
[ترجمه ترگمان] پیری می تواند یک تصویر مبهم داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A woman's large hat obscured our view of the screen.
[ترجمه گوگل] کلاه بزرگ یک زن دید ما را از صفحه نمایش پنهان کرد
[ترجمه ترگمان] کلاه بزرگی یک زن روی صفحه تصویر ما را پوشانده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make unclear in meaning.
مترادف: becloud, confuse, muddy, obfuscate
متضاد: clear, illuminate, illumine
مشابه: befog, blur, evade, fog, perplex

- The point of her remark was obscured by flowery phrases.
[ترجمه گوگل] نکته سخنان او با عبارات گلدار پوشیده شد
[ترجمه ترگمان] کلام او با عبارات پر گل و گل تیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. obscure writing
نوشتار گنگ

2. an obscure explanation
توضیح غیر قابل درک

3. an obscure meaning
معنی نامفهوم

4. an obscure scientist
یک دانشمند گمنام

5. an obscure shadow on the wall
سایه ای مبهم بر دیوار

6. an obscure sound
صدای غیر قابل تشخیص

7. an obscure village
یک دهکده ی نا شناخته،یک کوره ده

8. the obscure night
شب تاریک

9. in the obscure corners of the cave
در گوشه های تاریک غار

10. people who jump on modern poetry as obscure
کسانی که شعر نو را به خاطر مبهم بودن آن مورد انتقاد قرار می دهند

11. We went to see one of Shakespeare's more obscure plays.
[ترجمه علیرضا] به آنجا رفتیم تا یکی از نمایش های کمتر شناخته شده شکسپیر را ببینیم
|
[ترجمه گوگل]ما به دیدن یکی از نمایشنامه های مبهم تر شکسپیر رفتیم
[ترجمه ترگمان]به آنجا رفتیم تا یکی از نمایش های مبهم شکسپیر را ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Is the meaning still obscure to you?
[ترجمه گوگل]آیا معنای آن هنوز برای شما مبهم است؟
[ترجمه ترگمان]معنی این کار هنوز برای تو مبهم است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The origin of the custom is obscure.
[ترجمه گوگل]منشا رسم مبهم است
[ترجمه ترگمان]منشا این رسم مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The origin of the word remains obscure.
[ترجمه گوگل]منشأ این کلمه مبهم است
[ترجمه ترگمان]منشا این واژه مبهم باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The story to finally, don't remember who first obscure eyes.
[ترجمه گوگل]داستان به در نهایت، به یاد داشته باشید که اولین بار چشم های مبهم
[ترجمه ترگمان]داستان سر آخر، یادت نمی اید چه کسی اولین چشمان مبهم را دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The origins of the tradition have become obscure.
[ترجمه گوگل]منشأ سنت مبهم شده است
[ترجمه ترگمان]منشا این سنت مبهم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The joke did not obscure the underlying seriousness of his point.
[ترجمه گوگل]این شوخی جدیت اصلی حرف او را پنهان نکرد
[ترجمه ترگمان]این شوخی نکته اساسی این نکته را مبهم نمی ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The emphasis on social integration often served to obscure the real differences within the community.
[ترجمه گوگل]تأکید بر ادغام اجتماعی اغلب باعث می شود که تفاوت های واقعی در جامعه پنهان بماند
[ترجمه ترگمان]تاکید بر یکپارچه سازی اجتماعی اغلب برای مبهم کردن تفاوت های حقیقی درون جامعه بکار می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. His writing is so diffuse and obscure that it is difficult to make out what it is he is trying to say.
[ترجمه گوگل]نوشته‌های او چنان پراکنده و مبهم است که به سختی می‌توان فهمید که او چه می‌خواهد بگوید
[ترجمه ترگمان]نوشته های او آنقدر پراکنده و مبهم است که تشخیص آنچه او می کوشد آن را بیان کند دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غامض (صفت)
abstruse, knotty, problematic, difficult, involute, problematical, obscure, unintelligible

مبهم (صفت)
hazy, involved, involute, obscure, opaque, ambiguous, vague, enigmatic, misty, dim, dusky, esoteric, mysterious, forked, nebular, imprecise

تیره (صفت)
obscure, thick, dark, dim, black, gloomy, heavy, somber, sombre, muddy, turbid, murky, fuzzy, murk, nebulous, caliginous, overcast, cloudy, lurid, indistinct, tawny, darkling, fulvous, fuscous, inky

تار (صفت)
obscure, dark, dim, blear, nebulous, caliginous, dimmest

ظلمانی (صفت)
obscure, dark, cimmerian, tenebrous, tenebrious

نامفهوم (صفت)
obscure, unclear, unmeaning, obscurant, dubious

گمنام (صفت)
obscure, unknown, inglorious, scrubby

گمنام کردن (فعل)
obscure

تاریک کردن (فعل)
obscure, overshadow, gloom, becloud, darken

تیره کردن (فعل)
mud, obscure, fog, dim, gloom, blur, shade, bedim, overcloud, darken, tarnish, overcast

مبهم کردن (فعل)
adumbrate, obscure, soft-pedal

تخصصی

[کامپیوتر] مبهم .
[برق و الکترونیک] تاریک، مبهم
[ریاضیات] پیچیده و مبهم

انگلیسی به انگلیسی

• make vague; make indistinct; make cloudy
vague, hazy; dark, dim; unknown, concealed, mysterious; not clear; hard to understand; not noticeable; of little importance
something that is obscure is known by only a few people.
obscure also means difficult to understand or see.
to obscure something means to make it difficult to understand, see, or hear.

پیشنهاد کاربران

در هاله ای از ابهام قرار گرفتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : obscure
✅️ اسم ( noun ) : obscurity / obscurantism
✅️ صفت ( adjective ) : obscure / obscurantist
✅️ قید ( adverb ) : obscurely
مقهور
نامفهوم مبهم و تیره
ناشناخته
گمنام
Obscure company
شرکت گمنام و ناشنلس
That's fine if you're an extrovert, feel you want to make some obscure political point or are so sophisticated that you can pull it off with bravado
استتار
پنهان کردن
To make difficult to see
( as a verb )
( صفت ) گمنام
لاپوشانی کردن
alter, change, modify
دگرگون کردن، تغییر دادن، بدل کردن، تحریف کردن
تحت تاثیر قرار دادن
مبهم و تیره
مخفی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس