صفت ( adjective )
حالات: obscurer, obscurest
حالات: obscurer, obscurest
• (1) تعریف: weakly or poorly illuminated.
• مترادف: dark, dim
• مشابه: black, dusky, gloomy, murky, somber, sunless, tenebrous, unlit
• مترادف: dark, dim
• مشابه: black, dusky, gloomy, murky, somber, sunless, tenebrous, unlit
- He stumbled in the obscure hallway.
[ترجمه sara] در راهروی تاریک پایش پیچ خورد.|
[ترجمه گوگل] او در راهروی مبهم تصادف کرد[ترجمه ترگمان] سکندری خوران وارد راهروی تاریک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: appearing faint or indistinct.
• مترادف: dim, faint, indistinct, vague
• متضاد: clear, plain
• مشابه: hazy, imperceptible, indiscernible, nebulous, shadowy
• مترادف: dim, faint, indistinct, vague
• متضاد: clear, plain
• مشابه: hazy, imperceptible, indiscernible, nebulous, shadowy
- We could just make out an obscure figure in the fog.
[ترجمه گوگل] ما فقط توانستیم یک شکل مبهم را در مه تشخیص دهیم
[ترجمه ترگمان] ما فقط می تونیم یه تصویر مبهم تو مه بسازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما فقط می تونیم یه تصویر مبهم تو مه بسازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: inconspicuous or little known.
• مترادف: inconspicuous, unrenowned
• متضاد: distinguished, famed, famous, notable, public, well-known
• مشابه: hidden, insignificant, nameless, out-of-the-way, undistinguished, unheard-of, unsung
• مترادف: inconspicuous, unrenowned
• متضاد: distinguished, famed, famous, notable, public, well-known
• مشابه: hidden, insignificant, nameless, out-of-the-way, undistinguished, unheard-of, unsung
- He had been an obscure author before the publication of his fifth novel.
[ترجمه محمدرضا] او قبل از انتشار پنجمین رمان خود نویسنده ای ناشناس بود|
[ترجمه گوگل] او قبل از انتشار پنجمین رمانش نویسنده ای مبهم بود[ترجمه ترگمان] نویسنده گمنام پیش از انتشار رمان پنجم خود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was born in an obscure little town along the coast.
[ترجمه Nasrin] من در یک شهر کوچک گمنام ساحلی متولد شدم|
[ترجمه گوگل] من در یک شهر کوچک مبهم در کنار ساحل به دنیا آمدم[ترجمه ترگمان] من در یک شهر کوچک تاریک در امتداد ساحل متولد شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: not clear in expression or meaning; uncertain or ambiguous.
• مترادف: ambiguous, uncertain, unclear
• متضاد: apparent, clear, lucid, obvious
• مشابه: abstruse, cloudy, cryptic, equivocal, esoteric, indefinite, muddy, murky, nebulous, opaque, vague
• مترادف: ambiguous, uncertain, unclear
• متضاد: apparent, clear, lucid, obvious
• مشابه: abstruse, cloudy, cryptic, equivocal, esoteric, indefinite, muddy, murky, nebulous, opaque, vague
- Her style of writing is at times obscure.
[ترجمه گوگل] سبک نوشتن او در برخی مواقع مبهم است
[ترجمه ترگمان] سبک نویسندگی او گاهی مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سبک نویسندگی او گاهی مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obscures, obscuring, obscured
مشتقات: obscuredly (adv.), obscurely (adv.), obscureness (n.)
حالات: obscures, obscuring, obscured
مشتقات: obscuredly (adv.), obscurely (adv.), obscureness (n.)
• (1) تعریف: to dim (perception) or conceal (something perceived).
• مترادف: bedim, eclipse, obstruct
• متضاد: enhance, reveal
• مشابه: becloud, block, blot, blur, cloud, conceal, cover, darken, dim, fog, mask, occult, screen, shroud, weaken
• مترادف: bedim, eclipse, obstruct
• متضاد: enhance, reveal
• مشابه: becloud, block, blot, blur, cloud, conceal, cover, darken, dim, fog, mask, occult, screen, shroud, weaken
- Old age can obscure one's vision.
[ترجمه آذر] با افزایش سن بینایی فرد کاهش می یابد|
[ترجمه گوگل] پیری می تواند دید فرد را مبهم کند[ترجمه ترگمان] پیری می تواند یک تصویر مبهم داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A woman's large hat obscured our view of the screen.
[ترجمه گوگل] کلاه بزرگ یک زن دید ما را از صفحه نمایش پنهان کرد
[ترجمه ترگمان] کلاه بزرگی یک زن روی صفحه تصویر ما را پوشانده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلاه بزرگی یک زن روی صفحه تصویر ما را پوشانده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make unclear in meaning.
• مترادف: becloud, confuse, muddy, obfuscate
• متضاد: clear, illuminate, illumine
• مشابه: befog, blur, evade, fog, perplex
• مترادف: becloud, confuse, muddy, obfuscate
• متضاد: clear, illuminate, illumine
• مشابه: befog, blur, evade, fog, perplex
- The point of her remark was obscured by flowery phrases.
[ترجمه گوگل] نکته سخنان او با عبارات گلدار پوشیده شد
[ترجمه ترگمان] کلام او با عبارات پر گل و گل تیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلام او با عبارات پر گل و گل تیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید