obliviously


از روی فراموشی، باچشم پوشی، با غما­

انگلیسی به انگلیسی

• in a distracted manner; forgetfully

پیشنهاد کاربران

### Root Words:
The root of the word **OBLIVIOUS** comes from the Latin word *oblivisci*, which means "to forget. "
- - -
### Collocations of **OBLIVIOUS**:
1. **OBLIVIOUS TO**
...
[مشاهده متن کامل]

- Example: She was **OBLIVIOUS TO** the fact that everyone was staring at her.
- او متوجه نبود که همه به او خیره شده اند.
- 👀
- Example: He was **OBLIVIOUS TO** the dangers of the situation.
- او از خطرات موقعیت بی خبر بود.
- ⚠️
2. **COMPLETELY OBLIVIOUS**
- Example: The child was **COMPLETELY OBLIVIOUS** to the argument happening nearby.
- کودک کاملاً متوجه بحثی که نزدیکش اتفاق می افتاد نبود.
- 👶
- Example: She was **COMPLETELY OBLIVIOUS** to the time and missed her appointment.
- او کاملاً متوجه زمان نبود و قرارش را از دست داد.
- ⏰
3. **SEEM OBLIVIOUS**
- Example: He **SEEMED OBLIVIOUS** to the fact that he had hurt her feelings.
- به نظر می رسید او متوجه نبود که احساساتش را جریحه دار کرده است.
- 😔
- Example: They **SEEMED OBLIVIOUS** to the chaos around them.
- به نظر می رسید آن ها از آشوب اطرافشان بی خبر بودند.
- 🌪️
4. **TOTALLY OBLIVIOUS**
- Example: The tourists were **TOTALLY OBLIVIOUS** to the cultural norms of the country.
- توریست ها کاملاً از هنجارهای فرهنگی کشور بی خبر بودند.
- 🌍
- Example: He was **TOTALLY OBLIVIOUS** to the fact that he was being followed.
- او کاملاً متوجه نبود که تحت تعقیب است.
- 🕵️
5. **ALMOST OBLIVIOUS**
- Example: She was **ALMOST OBLIVIOUS** to the changes happening around her.
- او تقریباً متوجه تغییرات اطرافش نبود.
- 🔄
- Example: He was **ALMOST OBLIVIOUS** to the pain in his leg.
- او تقریباً متوجه درد پای خود نبود.
- 🦵
- - -
### Derivatives of **OBLIVIOUS**:
1. **OBLIVION** ( noun )
- Meaning: The state of being forgotten or unaware.
- Example: The ancient city was lost to **OBLIVION** over time.
- شهر باستانی به مرور زمان به فراموشی سپرده شد.
- 🏛️
- Example: He drank himself into **OBLIVION** to escape his problems.
- او خود را با نوشیدن به فراموشی کشاند تا از مشکلاتش فرار کند.
- 🍷
2. **OBLIVIOUSNESS** ( noun )
- Meaning: The state of being unaware or forgetful.
- Example: His **OBLIVIOUSNESS** to the rules caused many problems.
- بی توجهی او به قوانین باعث مشکلات زیادی شد.
- 📜
- Example: Her **OBLIVIOUSNESS** to the danger shocked everyone.
- بی خبری او از خطر همه را شوکه کرد.
- 😱
3. **OBLIVIATE** ( verb, archaic )
- Meaning: To forget or wipe out from memory.
- Example: The spell was meant to **OBLIVIATE** all memories of the event.
- طلسم قرار بود همه خاطرات آن رویداد را از بین ببرد.
- 🪄
- Example: Time has a way of **OBLIVIATING** even the most painful memories.
- زمان حتی دردناک ترین خاطرات را از یاد می برد.
- ⏳
4. **OBLIVIOUSLY** ( adverb )
- Meaning: In a manner that shows unawareness.
- Example: He walked **OBLIVIOUSLY** past the warning signs.
- او با بی توجهی از کنار تابلوهای هشدار عبور کرد.
- 🚧
- Example: She smiled **OBLIVIOUSLY**, not realizing the tension in the room.
- او با بی خبری لبخند زد و متوجه تنش موجود در اتاق نبود.
- 😊
deepseek

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : oblivion
✅️ صفت ( adjective ) : oblivious
✅️ قید ( adverb ) : obliviously
definition = به روشی که نشان دهد شما از چیزی مطلع نیستید ، به ویژه آنچه در اطراف شما اتفاق می افتد.
obliviously ( adv ) = با بی اعتنایی، از روی بی توجهی، از روی بی خبری ، از روی غفلت، از روی فراموشی، از روی حواس پرتی، با بی اطلاعی، از روی بی اطلاعی ، به صورت ناخودآگاه
...
[مشاهده متن کامل]

examples :
1 - Dinner was served a few hours later, and Rei seemed to be the only one that was obliviously happy.
چند ساعت بعد شام پذیرایی شد و به نظر می رسید ری تنها کسی است که به صورت ناخودآگاه خوشحال شده است.
2 - Distracted drivers chatting obliviously on a phone risk everyone's lives.
رانندگان حواس پرت که از روی بی توجهی در حال مکالمه هستند زندگی همه را به خطر می اندازند.
3 - He wandered out of the bar and obliviously walked the streets.
او از بار مشروب فروشی سرگردان خارج شد و با بی اعتنائی در خیابان ها قدم زد.
4 - The crisis began while I sat obliviously at the computer.
این بحران در حالی شروع شد که من با بی اعتنایی سر کامپیوتر نشسته بودم.

بپرس