• (1)تعریف: not conscious or paying attention; unknowing or unaware (usu. fol. by of or to). • مترادف: insensible, unaware, unconscious, unmindful • متضاد: aware, conscious • مشابه: absent, careless, heedless, inattentive, mindless
- Engrossed in the television program, he was oblivious to the noise of the children.
[ترجمه محمد خدائی] چنان غرق برنامه ی تلویزیونی شده بود که متوجه سروصدای بچه ها نبود.
|
[ترجمه بهنام] غرق در برنامه تلویزیونی، متوجه سروصدای بچه ها نشد.
|
[ترجمه گوگل] غرق در برنامه تلویزیونی، از سر و صدای بچه ها غافل بود [ترجمه ترگمان] او در برنامه تلویزیونی به صدای کودکان بی اعتنا بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was oblivious to all my struggles.
[ترجمه محمد خدائی] او نسبت به گرفتاریهای من بی توجه بود.
|
[ترجمه بهنام] نسبت به همه گرفتاری های من بی توجه بود.
|
[ترجمه گوگل] او از تمام مبارزات من غافل بود [ترجمه ترگمان] او نسبت به تمام struggles نسبت به من بی توجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: lacking any recollection; forgetting or forgetful (usu. fol. by of). • مترادف: forgetful • مشابه: blind, inattentive, insensible, neglectful, regardless, thoughtless
- Oblivious of his past infidelities, she believed his promise.
[ترجمه سهیل] او با نادیده گرفتن خیانتهای گذشته اش، قولش را باور کرد
|
[ترجمه بهنام] بی خبر از خیانت های گذشته او، قولش را باور کرد.
|
[ترجمه گوگل] او که از خیانت های گذشته او غافل بود، قول او را باور کرد [ترجمه ترگمان] ، oblivious از past گذشته اون به قولش ایمان داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. oblivious to danger
بی اعتنا به خطر
2. he was oblivious of his surroundings
توجهی به محیط خود نداشت.
3. He seemed oblivious to the fact that he had hurt her.
[ترجمه سیدابوالفضل حسینی نسب] او نسبت به این واقعیت که شخص دیگری به او صدمه زده بود، غافل بود.
|
[ترجمه یاسمین] او نسبت به این واقعیت که به او آسیب زده بود، بی اعتنا به نظر می رسید.
|
[ترجمه سهیل] عین خیالش نبود که به او آسیب زده!
|
[ترجمه بهنام] انگار نمی دانست که به او آسیب زده است.
|
[ترجمه نسرین] انگار یادش رفته بود که اون بهش آسیب زده!
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید از این واقعیت که او را اذیت کرده بود غافل بود [ترجمه ترگمان]او به این حقیقت بی اعتنا بود که به او صدمه زده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. She lay motionless where she was, oblivious to pain.
[ترجمه گوگل]بی حرکت در جایی که بود دراز کشیده بود و از درد غافل بود [ترجمه ترگمان]او بی حرکت و بدون توجه به درد، بی حرکت ماند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. She was oblivious to our warnings.
[ترجمه بهنام] توجه ای به هشدارهای ما نداشت.
|
[ترجمه گوگل]او از هشدارهای ما غافل بود [ترجمه ترگمان]او به هشدارهای ما بی توجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Absorbed in her work, she was totally oblivious of her surroundings.
[ترجمه زهرا] او اینقدر غرق کارش بود که از اطرافش کاملا بی خبر بود.
|
[ترجمه بهنام] غرق در کارش، کاملا از محیط اطراف خود غافل بود.
|
[ترجمه گوگل]او که در کار خود غرق شده بود، کاملاً از اطراف خود غافل بود [ترجمه ترگمان]اما چون در کارش فرورفته بود، از محیط پیرامونش کام لا بی خبر بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Chieko appeared oblivious to the uproar.
[ترجمه گوگل]چیکو نسبت به این هیاهو غافل به نظر می رسید [ترجمه ترگمان]Chieko از این هیاهو بی خبر بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The speaker ground on, oblivious of his listeners' boredom.
[ترجمه بهنام] گوینده غافل از کسالت شنونده گان به سخنرانی خود ادامه داد.
|
[ترجمه گوگل]گوینده، غافل از کسالت شنوندگان، روی زمین نشست [ترجمه ترگمان]سخنران، بی توجه به بی حوصلگی شنوندگان، بر روی زمین نقش بست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. His own arrogance made him oblivious to the criticisms of others.
[ترجمه بهنام] تکبر خود او، او را بی توجه به انتقادات سایرین کرده بود.
|
[ترجمه گوگل]غرور خودش او را از انتقاد دیگران غافل می کرد [ترجمه ترگمان]تکبر خاص او باعث شد که او نسبت به انتقادات دیگران بی توجه باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The couple seemed oblivious to what was going on around them.
[ترجمه بهنام] به نظر می رسید که آن زوج نسبت به آنچه که در اطرافشان می گذشت بی توجه بودند
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید این زوج از آنچه در اطرافشان می گذشت غافل بودند [ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این زوج نسبت به آنچه در پیرامونشان بود بی توجه بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Congress was seemingly oblivious to these events.
[ترجمه گوگل]کنگره به ظاهر از این رویدادها غافل بود [ترجمه ترگمان]کنگره به ظاهر نسبت به این رویدادها بی توجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He was oblivious of what was happening.
[ترجمه گوگل]غافل از اتفاقاتی بود که در حال رخ دادن بود [ترجمه ترگمان]او به آنچه در شرف وقوع بود بی توجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The government seems oblivious to the likely effects of the new legislation.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد دولت از تأثیرات احتمالی قانون جدید غافل است [ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که دولت نسبت به تاثیرات احتمالی قانون جدید بی توجه است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He was quite oblivious of the danger.
[ترجمه سیدابوالفضل حسینی نسب] او کاملا نسبت به خطر بی توجه بود
|
[ترجمه بهنام] کاملا از خطر غافل بود.
|
[ترجمه گوگل]او کاملاً از خطر غافل بود [ترجمه ترگمان]او کاملا نسبت به خطر بی توجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. You eventually become oblivious to the noise.
[ترجمه بهنام] در نهایت نسبت به سر وصدا بی توجه می شوید.
|
[ترجمه گوگل]شما در نهایت از سر و صدا غافل می شوید [ترجمه ترگمان] تو بالاخره به اون سر و صدا بی توجه میشی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• forgetful; forgetting; ignoring; not perceptive if you are oblivious of something or to something, you are not aware of it.
پیشنهاد کاربران
۱. بی خبر. غافل ۲. بی اعتنا ۳. ناهشیار مثال: And Allah is not oblivious of what you do و خداوند از آنچه شما انجام می دهید بی خبر و غافل نیست. �وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ�
oblivious ( adj ) ( əˈblɪviəs ) =not aware of sth, e. g. He drove off, oblivious of the damage he had caused. obliviously ( adv ) , oblivion ( n ) e. g. He often drinks himself into oblivion.
فارغ. مثل فارغ از این دنیا و مادیات
بی خبر نا آگاه
از همه جا بی خبر
تو باغ نیست
صفت هست و با more و most تفضیلی و عالی میشه. . . 🔴 not conscious or aware of someone or something ◀️ We called out to them, but they remained oblivious. [=they did not notice us] — usually of or to ... [مشاهده متن کامل]
◀️ He was completely oblivious of [=unaware of] the fact that he'd offended them. ◀️She kept dancing, oblivious to everyone around her.
Adjective : بی توجه بی اطلاع بی حواس بی اعتنا به عنوان نمونه : She seemed completely oblivious to the noise around her
عین خیالش نیست که . . . . انگار نه انگار که . . . . .
. . . They were oblivious to حواس شان نبود که . . . .
بی توجه ، بی خیال ، اهمیت ندادن به چیزی she scanned the bleachers, oblivious of the fact that men were turning their heads as she strode past them.
تو باقالیا
غافل
به عامیانه خودمون میتونیم بگیم شخصی که کلا تعطیله ! خبر از دوروبره خودش نداره
سلام، به معنی بی توجه، فراموشکار، غافل بودن. مثال: I cant memorize your phone number, I'm an oblivious person. =من نمیتوانم شماره تلفن شما را حفظ کنم، من فرد فراموشکاری هستم. I saw a car accident and I was oblivious of what was going on around me=من یک تصادف ماشین دیدم و از آنچه در اطرافم می گذشت غافل بودم. ... [مشاهده متن کامل]
It matters to me what my husband wears, I'm not oblivious. =برای من مهم است که شوهرم چی می پوشه، من بی توجه نیستم. موفق باشید!^^