• : تعریف: ready to help or do favors for. • مترادف: accommodating, amenable, helpful • متضاد: disobliging • مشابه: accommodating, agreeable, amiable, benevolent, complaisant, considerate, cooperative, favorable, gracious, kind, ready, solicitous, well-disposed, willing
جمله های نمونه
1. He is an extremely pleasant and obliging man.
[ترجمه رابرت] اون یه مرد بیش از حددلنشین و متواضعی هست.
|
[ترجمه گوگل]او مردی فوق العاده دلپذیر و متعهد است [ترجمه ترگمان]او مرد بسیار خوبی است و هم مودب است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. He found an obliging doctor who gave him the drugs he needed.
[ترجمه گوگل]او یک دکتر متعهد پیدا کرد که داروهای مورد نیاز را به او داد [ترجمه ترگمان]او دکتری را پیدا کرد که داروهایی را که به او احتیاج داشت به او داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. They were very obliging and offered to wait for us.
[ترجمه رابرت] اونا خیلی متواضع بودن و به ما پیشنهاد دادن که منتظر ما میمونن
|
[ترجمه گوگل]آنها بسیار متعهد بودند و پیشنهاد دادند که منتظر ما باشند [ترجمه ترگمان]آن ها خیلی لطف داشتند و به ما پیشنهاد دادند که منتظر ما باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The shop assistant was very obliging.
[ترجمه گوگل]فروشنده بسیار متعهد بود [ترجمه ترگمان]شاگرد مغازه خیلی لطف کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. In practice demand invariably outstrips supply, obliging librarians to make decisions upon priorities.
[ترجمه گوگل]در عمل تقاضا همواره از عرضه پیشی میگیرد و کتابداران را ملزم میکند تا بر اساس اولویتها تصمیم بگیرند [ترجمه ترگمان]در عمل، تقاضا بدون استثنا از عرضه آن فراتر خواهد رفت و کتابداران را مجبور به تصمیم گیری در مورد اولویت ها می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. They were not as obliging as she was about disappearing before the weekly workshop.
[ترجمه گوگل]آنها به اندازه او در مورد ناپدید شدن قبل از کارگاه هفتگی متعهد نبودند [ترجمه ترگمان]آن ها به همان اندازه که در فکر ناپدید شدن در کارگاه هفتگی بودند، به اندازه او مودب نبودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Obliging, he lifted the lid and stared with spontaneous admiration at the dozen roses.
[ترجمه گوگل]با اجبار، درپوش را برداشت و با تحسین خود به خود به ده ها گل رز خیره شد [ترجمه ترگمان]سپس در جعبه را باز کرد و با تعجب به دوازده گل سرخ خیره شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The shop assistants were very obliging, and brought me at least fifteen pairs of shoes to try on.
[ترجمه گوگل]فروشنده ها بسیار متعهد بودند و حداقل پانزده جفت کفش برایم آوردند تا امتحان کنم [ترجمه ترگمان]شاگرد مغازه بسیار مودب بودند و دست کم پانزده جفت کفش برای من می آوردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Philip was being obliging, feeling that yesterday he had not been.
[ترجمه گوگل]فیلیپ متعهد بود و احساس می کرد که دیروز نبوده است [ترجمه ترگمان]فیلیپ احساس محبت می کرد، احساس می کرد که دیروز نبوده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The advance notice requirement circumvents this by obliging the processors to nominate one or more of their number as an organiser.
[ترجمه گوگل]الزام اخطار قبلی این امر را با الزام پردازشگرها به معرفی یک یا چند نفر از تعداد خود به عنوان سازمان دهنده، دور می زند [ترجمه ترگمان]الزامات اخطار پیشرو این امر را با استفاده از پردازنده های مورد نیاز برای معرفی یک یا تعداد بیشتری از تعداد خود به عنوان یک سازمان دهنده نشان می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. You'll find him most obliging.
[ترجمه گوگل]شما او را ملزم ترین خواهید یافت [ترجمه ترگمان]او را بیشتر از همه راضی خواهی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. There was an obliging clip from the awful-looking film Extreme Measures starring guest Hugh Grant.
[ترجمه گوگل]یک کلیپ جذاب از فیلم وحشتناک Extreme Measures با بازی مهمان هیو گرانت وجود داشت [ترجمه ترگمان]یک کلیپ obliging از فیلم وحشتناک فیلم ترسناک با بازی هیو گرانت وجود داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Rebecca was of a good - natured and obliging disposition ; and she like Amelia rather than otherwise.
[ترجمه گوگل]ربکا دارای روحیه ای خوش اخلاق و متعهد بود و او آملیا را به جای دیگری دوست دارد [ترجمه ترگمان]ربکا با خلق و خوی خوش قلبی و مهربان بود؛ و او ترجیح می داد نقش آمل یا را بازی کند تا این که غیر از این باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. A kindly landlady is obliging and cheerful in her old age.
[ترجمه گوگل]یک خانم صاحبخانه مهربان در سنین پیری متعهد و سرحال است [ترجمه ترگمان]صاحب خانه با مهربانی و مهربانی در سن و سال او مودب و خندان است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He also refused to be obliging to his fares.
[ترجمه گوگل]او همچنین از الزام به کرایه های خود خودداری کرد [ترجمه ترگمان]او همچنین از تمایل خود نسبت به کرایه اسب امتناع ورزید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
obliging ( adj ) = کمک حال، آماده خدمت، آماده کمک، مهربان، با محبت، با ملاحضه، متعهد examples: 1 - The shop assistant was very obliging. دستیار فروش خیلی کمک حال بود. 2 - They were very obliging and offered to wait for us. ... [مشاهده متن کامل]
آنها بسیار با ملاحضه بودند و پیشنهاد کردند منتظر ما بمانند. 3 - He found an obliging doctor who gave him the drugs he needed. او یک پزشک آماده خدمت پیدا کرد که داروهای مورد نیاز را به او داد. 4 - He is always obligaging to do good deeds. او همیشه برای انجام کارهای خیر آماده به خدمت است. 5 - An obliging neighbor helped her shovel the snow. یک همسایه با محبت به او کمک کرد تا برف را پارو کند.