obliging

/əˈblaɪdʒɪŋ//əˈblaɪdʒɪŋ/

معنی: مهربان، اجباری، الزامی، اماده خدمت
معانی دیگر: منت گذار، مدد کار، پر لطف، بزرگوار، حاضر خدمات

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: obligingly (adv.)
• : تعریف: ready to help or do favors for.
مترادف: accommodating, amenable, helpful
متضاد: disobliging
مشابه: accommodating, agreeable, amiable, benevolent, complaisant, considerate, cooperative, favorable, gracious, kind, ready, solicitous, well-disposed, willing

جمله های نمونه

1. He is an extremely pleasant and obliging man.
[ترجمه رابرت] اون یه مرد بیش از حددلنشین و متواضعی هست.
|
[ترجمه گوگل]او مردی فوق العاده دلپذیر و متعهد است
[ترجمه ترگمان]او مرد بسیار خوبی است و هم مودب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He found an obliging doctor who gave him the drugs he needed.
[ترجمه گوگل]او یک دکتر متعهد پیدا کرد که داروهای مورد نیاز را به او داد
[ترجمه ترگمان]او دکتری را پیدا کرد که داروهایی را که به او احتیاج داشت به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. They were very obliging and offered to wait for us.
[ترجمه رابرت] اونا خیلی متواضع بودن و به ما پیشنهاد دادن که منتظر ما میمونن
|
[ترجمه گوگل]آنها بسیار متعهد بودند و پیشنهاد دادند که منتظر ما باشند
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی لطف داشتند و به ما پیشنهاد دادند که منتظر ما باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The shop assistant was very obliging.
[ترجمه گوگل]فروشنده بسیار متعهد بود
[ترجمه ترگمان]شاگرد مغازه خیلی لطف کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. In practice demand invariably outstrips supply, obliging librarians to make decisions upon priorities.
[ترجمه گوگل]در عمل تقاضا همواره از عرضه پیشی می‌گیرد و کتابداران را ملزم می‌کند تا بر اساس اولویت‌ها تصمیم بگیرند
[ترجمه ترگمان]در عمل، تقاضا بدون استثنا از عرضه آن فراتر خواهد رفت و کتابداران را مجبور به تصمیم گیری در مورد اولویت ها می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They were not as obliging as she was about disappearing before the weekly workshop.
[ترجمه گوگل]آنها به اندازه او در مورد ناپدید شدن قبل از کارگاه هفتگی متعهد نبودند
[ترجمه ترگمان]آن ها به همان اندازه که در فکر ناپدید شدن در کارگاه هفتگی بودند، به اندازه او مودب نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Obliging, he lifted the lid and stared with spontaneous admiration at the dozen roses.
[ترجمه گوگل]با اجبار، درپوش را برداشت و با تحسین خود به خود به ده ها گل رز خیره شد
[ترجمه ترگمان]سپس در جعبه را باز کرد و با تعجب به دوازده گل سرخ خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The shop assistants were very obliging, and brought me at least fifteen pairs of shoes to try on.
[ترجمه گوگل]فروشنده ها بسیار متعهد بودند و حداقل پانزده جفت کفش برایم آوردند تا امتحان کنم
[ترجمه ترگمان]شاگرد مغازه بسیار مودب بودند و دست کم پانزده جفت کفش برای من می آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Philip was being obliging, feeling that yesterday he had not been.
[ترجمه گوگل]فیلیپ متعهد بود و احساس می کرد که دیروز نبوده است
[ترجمه ترگمان]فیلیپ احساس محبت می کرد، احساس می کرد که دیروز نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The advance notice requirement circumvents this by obliging the processors to nominate one or more of their number as an organiser.
[ترجمه گوگل]الزام اخطار قبلی این امر را با الزام پردازشگرها به معرفی یک یا چند نفر از تعداد خود به عنوان سازمان دهنده، دور می زند
[ترجمه ترگمان]الزامات اخطار پیشرو این امر را با استفاده از پردازنده های مورد نیاز برای معرفی یک یا تعداد بیشتری از تعداد خود به عنوان یک سازمان دهنده نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You'll find him most obliging.
[ترجمه گوگل]شما او را ملزم ترین خواهید یافت
[ترجمه ترگمان]او را بیشتر از همه راضی خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was an obliging clip from the awful-looking film Extreme Measures starring guest Hugh Grant.
[ترجمه گوگل]یک کلیپ جذاب از فیلم وحشتناک Extreme Measures با بازی مهمان هیو گرانت وجود داشت
[ترجمه ترگمان]یک کلیپ obliging از فیلم وحشتناک فیلم ترسناک با بازی هیو گرانت وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Rebecca was of a good - natured and obliging disposition ; and she like Amelia rather than otherwise.
[ترجمه گوگل]ربکا دارای روحیه ای خوش اخلاق و متعهد بود و او آملیا را به جای دیگری دوست دارد
[ترجمه ترگمان]ربکا با خلق و خوی خوش قلبی و مهربان بود؛ و او ترجیح می داد نقش آمل یا را بازی کند تا این که غیر از این باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A kindly landlady is obliging and cheerful in her old age.
[ترجمه گوگل]یک خانم صاحبخانه مهربان در سنین پیری متعهد و سرحال است
[ترجمه ترگمان]صاحب خانه با مهربانی و مهربانی در سن و سال او مودب و خندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He also refused to be obliging to his fares.
[ترجمه گوگل]او همچنین از الزام به کرایه های خود خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]او همچنین از تمایل خود نسبت به کرایه اسب امتناع ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مهربان (صفت)
good, humane, compliant, tender, kind, friendly, affable, merciful, gentle, compassionate, complaisant, affectionate, mellow, meek, amiable, soft, benignant, big-hearted, charitable, benign, mild, gracious, placable, clement, condescending, couth, good-natured, kind-hearted, good-hearted, kindly, well-disposed, warm-hearted, obliging, open-armed, open-hearted, tender-hearted

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

الزامی (صفت)
obligatory, mandatory, obliging

اماده خدمت (صفت)
obliging

انگلیسی به انگلیسی

• courteous, helpful; friendly; accommodating
someone who is obliging is willing to do helpful things.

پیشنهاد کاربران

خوش خدمت
کمک کننده
خدوم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : oblige / obligate
✅️ اسم ( noun ) : obligation
✅️ صفت ( adjective ) : obligatory / obligated / obliged / obliging
✅️ قید ( adverb ) : obligingly
دست به خیر
obliging ( adj ) = کمک حال، آماده خدمت، آماده کمک، مهربان، با محبت، با ملاحضه، متعهد
examples:
1 - The shop assistant was very obliging.
دستیار فروش خیلی کمک حال بود.
2 - They were very obliging and offered to wait for us.
...
[مشاهده متن کامل]

آنها بسیار با ملاحضه بودند و پیشنهاد کردند منتظر ما بمانند.
3 - He found an obliging doctor who gave him the drugs he needed.
او یک پزشک آماده خدمت پیدا کرد که داروهای مورد نیاز را به او داد.
4 - He is always obligaging to do good deeds.
او همیشه برای انجام کارهای خیر آماده به خدمت است.
5 - An obliging neighbor helped her shovel the snow.
یک همسایه با محبت به او کمک کرد تا برف را پارو کند.

کمک حال، باملاحظه
انسانی که همیشه آماده به خدمت است.
Ready to help

بپرس