obligatory

/əˈblɪɡəˌtɔːri//əˈblɪɡətr̩i/

معنی: حتمی، الزام اور، واجب، لازم، لازم الاجراء، الزامی
معانی دیگر: الزام آور، اجباری، خواه و ناخواه، واداشتی، بایانی، فرضی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: binding in a moral or legal sense.
مترادف: binding, compulsory, mandatory
مشابه: necessary, required

- Basic care of one's child is considered obligatory by the law.
[ترجمه گوگل] مراقبت اولیه از فرزند را قانون واجب می داند
[ترجمه ترگمان] مراقبت اولیه از کودک توسط قانون الزامی تلقی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: required; compulsory.
مترادف: compulsory, mandatory, required
متضاد: optional, voluntary
مشابه: essential, involuntary, necessary, requisite

- Military service is obligatory in quite a number of countries.
[ترجمه گوگل] خدمت سربازی در بسیاری از کشورها اجباری است
[ترجمه ترگمان] خدمت نظامی در تعدادی از کشورها الزامی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Physical education class is recommended but not obligatory for fourth year students.
[ترجمه گوگل] کلاس تربیت بدنی برای دانش آموزان سال چهارم توصیه می شود اما اجباری نیست
[ترجمه ترگمان] کلاس آموزش فیزیکی توصیه می شود اما برای دانشجویان سال چهارم الزامی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. obedience is obligatory for a soldier
اطلاعات برای سرباز الزامی است.

2. a blood test is obligatory
آزمایش خون الزامی است.

3. attendance at the meeting is obligatory
حضور در گردهمایی اجباری است.

4. When an end is lawful and obligatory, the indispensable means to is are also lawful and obligatory.
[ترجمه گوگل]وقتی هدفی حلال و واجب است، وسیله ضروری برای بودن نیز حلال و واجب است
[ترجمه ترگمان]وقتی که یک پایان مشروع و اجباری باشد، ابزار ضروری برای آن نیز قانونی و اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is obligatory for companies to provide details of their industrial processes.
[ترجمه گوگل]ارائه جزئیات فرآیندهای صنعتی برای شرکت ها الزامی است
[ترجمه ترگمان]برای شرکت ها الزامی است که جزئیات فرایندهای صنعتی خود را ارایه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The college authorities have now made these classes obligatory.
[ترجمه گوگل]اکنون مسئولان دانشکده این کلاس ها را اجباری کرده اند
[ترجمه ترگمان]مقامات دانشگاهی هم اکنون این کلاس ها را اجباری کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The teacher asked his students to labour at obligatory courses.
[ترجمه گوگل]معلم از شاگردانش خواست که در دروس اجباری کار کنند
[ترجمه ترگمان]معلم از دانش آموزانش خواسته بود در دوره های اجباری کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There was all the usual humbug and obligatory compliments from ministers.
[ترجمه گوگل]تمام تعارفات متواضعانه و اجباری وزرا وجود داشت
[ترجمه ترگمان]از وزیران تعریف و تمجید فراوان و obligatory شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is obligatory for vets to be registered.
[ترجمه گوگل]ثبت نام دامپزشکان الزامی است
[ترجمه ترگمان]برای دامپزشکان الزامی است که ثبت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She offered him the obligatory cup of tea.
[ترجمه گوگل]لیوان چای واجب را به او تعارف کرد
[ترجمه ترگمان]فنجان چای را به او تعارف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is obligatory on every citizen to safeguard our great motherland.
[ترجمه گوگل]بر هر شهروندی واجب است که از میهن بزرگ خود محافظت کند
[ترجمه ترگمان]این برای همه شهروندان الزامی است که از سرزمین مادری کشورمان محافظت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Attendance at school is obligatory.
[ترجمه گوگل]حضور در مدرسه الزامی است
[ترجمه ترگمان]حضور در مدرسه اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. These rates do not include the charge for obligatory medical consultations.
[ترجمه گوگل]این نرخ ها شامل هزینه مشاوره پزشکی اجباری نمی شود
[ترجمه ترگمان]این نرخ ها مسئولیت مشاوره های پزشکی اجباری را در بر نمی گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Attendance at tonight's meeting is obligatory.
[ترجمه گوگل]حضور در جلسه امشب الزامی است
[ترجمه ترگمان]رفتن به جلسه امشب اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In the mid 60s he took the almost obligatory trip to India.
[ترجمه گوگل]در اواسط دهه 60 او سفر تقریباً اجباری را به هندوستان انجام داد
[ترجمه ترگمان]در اواسط دهه ۶۰ سفر تقریبا اجباری به هند را پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حتمی (صفت)
very, all right, imminent, imperative, indispensable, obligatory, categorical, cocksure, categoric

الزام اور (صفت)
imperative, obligatory, binding, mandatory

واجب (صفت)
essential, indispensable, obligatory, fundamental, vital, necessary, momentous, necessitous

لازم (صفت)
obligatory, necessary, necessitous, needful, incumbent, intransitive, irrevocable

لازم الاجراء (صفت)
indispensable, obligatory

الزامی (صفت)
obligatory, mandatory, obliging

تخصصی

[حقوق] الزامی، الزام آور، اجباری
[ریاضیات] ضروری، الزامی

انگلیسی به انگلیسی

• binding, compelling; must be done; necessary
if something is obligatory, you must do it, because there is a rule or law about it.
obligatory can also refer to things which are always done in certain situations.

پیشنهاد کاربران

فریضه، تکلیف
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : oblige / obligate
✅️ اسم ( noun ) : obligation
✅️ صفت ( adjective ) : obligatory / obligated / obliged / obliging
✅️ قید ( adverb ) : obligingly
obligatory ( adj ) = اجباری، الزامی، واجب، تکلیفی، ماموریتی/همیشگی، معمول، طبق عرف، مرسوم، فرضی
معانی دیگر: الزام آور، لازم الاجرا، حتمی
{obligatory trip}: سفر تکلیفی یا ماموریتی به سفرهایی که شخص برای انجام مسئولیت های سازمانی و اجتماعی خود ترتیب می دهد
...
[مشاهده متن کامل]

example:
1 - The medical examination before you start work is obligatory.
معاینه پزشکی قبل از شروع کار الزامی است.
2 - The statute made it obligatory for all healthy males between 14 and 60 to work.
این قانون ( اساسنامه ) کار را برای همه مردان سالم بین 14 تا 60 سال اجباری می کرد.
3 - Several Secret Service agents surrounded the President, all wearing the obligatory raincoat and hat.
چندین مامور سرویس مخفی رئیس جمهور را احاطه کردند و همگی کت بارانی و کلاه طبق عرف بر سر داشتند.
4 - The college authorities have now made these classes obligatory.
مسئولین دانشکده اکنون این کلاس ها را اجباری کرده اند.
5 - The obligatory retirement age is 65.
سن بازنشستگی اجباری 65 سال است.
6 - It is obligatory for members in practice to hold insurance.
داشتن بیمه برای اعضا در عمل الزامی است.
7 - Everybody who goes to England makes the obligatory trip to Stonehenge.
هرکسی که به انگلیس می رود ، سفر تکلیفی به استون هنج انجام می دهد.
8 - payment of the student activity fee was obligatory
پرداخت هزینه فعالیت دانشجویی الزامی بود

برده داری
اجباری
الزام ضرورت
مرسوم
آداب لاجرم ( شعر سید علی صالحی: دیگر از این همه سلام ضبط شده بر اداب لاجرم خسته ام بیا برویم ) ،
به رسم ادب ( مثلاً سلام و علیکی که بین شما و همراهان دوستتان مرسوم است )
رایج ( معمولا به طنز، مثلا می گویند: در این مملکت سر سگ بزنی مهندس می ریند )
...
[مشاهده متن کامل]

=====================================================================
so customary or fashionable as to be expected of everyone or on every occasion.
"it was a quiet little street with the obligatory pub at the end"

بپرس