فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: objurgates, objurgating, objurgated
مشتقات: objurgatory (adj.), objurgation (n.), objurgator (n.)
حالات: objurgates, objurgating, objurgated
مشتقات: objurgatory (adj.), objurgation (n.), objurgator (n.)
• : تعریف: to criticize sharply; rebuke vehemently; berate.
• مترادف: bawl out, berate, blame, castigate, chastise, fulminate, upbraid, vituperate
• مشابه: censure, chide, lambaste, rebuke, reprimand, reproach, scold
• مترادف: bawl out, berate, blame, castigate, chastise, fulminate, upbraid, vituperate
• مشابه: censure, chide, lambaste, rebuke, reprimand, reproach, scold
- The defense lawyer was objurgated by strangers on the street for helping a murderer walk free.
[ترجمه گوگل] وکیل مدافع به دلیل کمک به قاتل در راه آزاد شدن توسط غریبه ها در خیابان مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] وکلای مدافع در خیابان توسط غریبه ها در خیابان به خاطر کمک به یک قاتل آزاد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکلای مدافع در خیابان توسط غریبه ها در خیابان به خاطر کمک به یک قاتل آزاد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید