obey

/oˈbeɪ//əˈbeɪ/

معنی: تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن
معانی دیگر: مطیع بودن، هیرمندی کردن، تسلیم بودن، فرمان بردن، (فرمان یا دستور) انجام دادن، به کار بستن، موافقت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obeys, obeying, obeyed
(1) تعریف: to follow or carry out the command, instruction, or wishes of (someone).
مترادف: comply with, mind
متضاد: command, defy, disobey
مشابه: abide by, acquiesce to, observe, submit to, surrender, yield to

- The servant had no choice but to obey her mistress.
[ترجمه hasechi] خدمتکار هیچ چاره ای جز اطاعت کردن از بانوش نداشت.
|
[ترجمه گوگل] خادم چاره ای جز اطاعت از معشوقه اش نداشت
[ترجمه ترگمان] خدمتکار هیچ چاره ای جز اطاعت از معشوقه نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to observe or fulfill (rules, requests, or the like).
مترادف: abide by, carry out, fulfill, mind, observe
متضاد: disobey, ignore, violate
مشابه: comply with, conform to, discharge, execute, keep, perform

- The people obeyed the king's command.
[ترجمه گوگل] مردم فرمان شاه را اطاعت کردند
[ترجمه ترگمان] مردم فرمان پادشاه را اطاعت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Most of the students obey the rule, but some ignore it.
[ترجمه گوگل] اکثر دانش آموزان این قانون را رعایت می کنند، اما برخی آن را نادیده می گیرند
[ترجمه ترگمان] اکثر دانش آموزان از قانون اطاعت می کنند، اما برخی آن را نادیده می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Those who refused to obey the law were punished.
[ترجمه گوگل] کسانی که از اطاعت از قانون سر باز زدند مجازات شدند
[ترجمه ترگمان] کسانی که از اطاعت از قانون سرپیچی کردند مجازات شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of a thing, to move or act in accordance with; respond to.
مترادف: conform to, observe, respond to
متضاد: disobey
مشابه: comply with, follow, react to, reflect

- The planets obey the law of gravity.
[ترجمه گوگل] سیارات از قانون گرانش پیروی می کنند
[ترجمه ترگمان] سیاره ها از قانون جاذبه پیروی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: obeyable (adj.), obeyingly (adv.), obeyer (n.)
• : تعریف: to act in an obedient manner.
مترادف: comply, mind
متضاد: command, disobey, rebel
مشابه: conform, defer, knuckle under, submit

- She was a shy and unassertive child who always obeyed.
[ترجمه گوگل] او کودکی خجالتی و بی ادعا بود که همیشه اطاعت می کرد
[ترجمه ترگمان] او یک بچه خجالتی و خجالتی بود که همیشه اطاعت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. obey your betters
از بالا دست های خود اطاعت کن.

2. to obey one's conscience
به وجدان خود گوش فرا دادن

3. we must obey the law
باید از قانون اطاعت کنیم.

4. you must obey all of the rules
باید از همه ی مقررات پیروی کنی.

5. a soldier must obey his officer
سرباز باید از افسر خود فرمان برداری کند.

6. he must needs obey
او ناچار است به اطاعت

7. he has no choice but to obey
او چاره ای جز اطاعت ندارد.

8. it pains her to have to obey unfair laws
اجبار به اطاعت از قوانین ظالمانه او را رنج می دهد.

9. nobody will bother you so long as you obey the law
تا زمانی که قانون را رعایت کنی کسی مزاحمت نخواهد شد.

10. The little boy made no effort to obey.
[ترجمه گوگل]پسر کوچک هیچ تلاشی برای اطاعت نکرد
[ترجمه ترگمان]پسر بچه کوششی برای اطاعت کردن نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Wicked men obey from fear, good man from love.
[ترجمه Fateme] مردان ضعیف از ترس اطاعت میکنند، مرد خوب از عشق
|
[ترجمه گوگل]مردان شریر از ترس اطاعت می کنند، انسان خوب از عشق
[ترجمه ترگمان]مردان شرور از ترس اطاعت می کنند، مرد خوب از عشق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As a citizen, you should obey these rules.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک شهروند، شما باید این قوانین را رعایت کنید
[ترجمه ترگمان]شما به عنوان یک شهروند باید از این قوانین اطاعت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They had to obey the decree that beards be shaved off.
[ترجمه گوگل]آنها باید از فرمان تراشیدن ریش پیروی می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید از این حکم اطاعت کنند که ریش تراشیده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Soldiers who obey orders to commit atrocities should be answerable for their crimes.
[ترجمه گوگل]سربازانی که از دستورات برای ارتکاب جنایات اطاعت می کنند باید پاسخگوی جنایات خود باشند
[ترجمه ترگمان]سربازانی که از دستورها اطاعت می کنند باید مسئول جنایات آنان باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You must obey her without question.
[ترجمه گوگل]شما باید بدون سوال از او اطاعت کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید بدون سوال او از او اطاعت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We must obey the rules of the school.
[ترجمه گوگل]ما باید قوانین مدرسه را رعایت کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید از قوانین مدرسه پیروی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Soldiers are expected to obey orders without questioning them.
[ترجمه گوگل]از سربازان انتظار می رود که دستورات را بدون بازجویی از آنها اطاعت کنند
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که سربازان بدون سوال کردن از دستورها اطاعت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Soldiers are trained to obey without question.
[ترجمه گوگل]سربازان برای اطاعت بدون سوال آموزش دیده اند
[ترجمه ترگمان]سربازان برای اطاعت بدون سوال تربیت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تسلیم شدن (فعل)
abandon, surrender, give in, submit, capitulate, succumb, quit, vouchsafe, acquiesce, defer, knuckle, obey

سرسپردن (فعل)
capitulate, obey

تمکین کردن (فعل)
obey, condescend, deign

اطاعت کردن (فعل)
hear, obey

مطیع شدن (فعل)
submit, obey

فرمانبرداری کردن (فعل)
obey

حرف شنوی کردن (فعل)
obey

تخصصی

[کامپیوتر] اطاعت کردن .
[حقوق] اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن، پیروی کردن
[ریاضیات] تبعیت کردن، پیروی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• comply; listen to, mind
if you obey a person, a command, or an instruction, you do what you are told to do.

پیشنهاد کاربران

انقیاد، گردن نهادن
اطاعت کردن
obey ( v ) ( oʊˈbeɪ ) =to do what you are told to do, e. g. He had always obeyed his parents without question. obedient ( adj ) e. g. an obedient child. obediently ( adv ) , obedience ( n )
obey
obey: اطاعت کردن
( bedience ( n
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : obey
اسم ( noun ) : obedience / obeisance
صفت ( adjective ) : obedient
قید ( adverb ) : obediently
پایبند
تن در دادن، تبعیت کردن ، تمکین کردن
پیِرَویدن از کسی یا چیزی.
فَرمانبُردن از کسی/چیزی
اطاعت
فرمان بردن
obey
این واژه می تواند با " عَبد" اَرَبی همریشه باشد.
عَبد یا اَبد به مینه پرستیدن و فهمیده ( مفهوم ) پیروی کردن است ینی چیزی را که می پرستیم و از آن دنباله روی و فرمان بَری ( اطاعت ) می کنیم.
می توان از آن کارواژه برساخت :
اَبدیدن ، اَبداندن
اطاعت کردن / پیروی کردن
Do what you are told to do
تبعیت کردن
پیروی کردن
فرمان بردن
مخالف disobey
disobey = سرپیچی کردن
تبعیت کردن
پیروی کردن
رعایت کردن
رعایت کردن

to follow the commands or guidance of ( ibid )
فرمان بردن
do what you are told to do
Follow rolls
یا سرکشی نکردن . فرنبرداری یا اطاعت کردن
متضاد disobey
مطیع بودن. اطاعت کردن . تحت امر .
متضاد disobey
تمرد یا سرکشی نکردن . فرنبرداری یا اطاعت کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس