اسم ( noun )
• (1) تعریف: the condition or quality of being dutiful and obedient.
• مترادف: docility, dutifulness
• مشابه: deference, duty, obeisance
• مترادف: docility, dutifulness
• مشابه: deference, duty, obeisance
- They were strict parents who expected obedience from their children at all times.
[ترجمه Google translate] آنها والدینی سختگیر بودند که همیشه از فرزندان خود انتظار اطاعت داشتند|
[ترجمه گوگل] آنها والدینی سختگیر بودند که همیشه از فرزندان خود انتظار اطاعت داشتند[ترجمه ترگمان] آن ها والدینی بودند که همیشه توقع اطاعت از فرزندانشان را داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act or practice of obeying.
• مترادف: compliance
• متضاد: defiance, disobedience, rebellion
• مشابه: conformity, deference, duty, observance, submission
• مترادف: compliance
• متضاد: defiance, disobedience, rebellion
• مشابه: conformity, deference, duty, observance, submission
- I was surprised at her swift obedience to his command.
[ترجمه گوگل] من از اطاعت سریع او از فرمان او شگفت زده شدم
[ترجمه ترگمان] از اطاعت سریع او به فرمان او متعجب شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از اطاعت سریع او به فرمان او متعجب شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید