اسم ( noun )
حالات: offspring
• (1) تعریف: the child, young, or descendant of a particular parent or ancestor.
• مترادف: brood, child, descendant, issue, progeny, scion, young
• مشابه: daughter, family, heir, posterity, son, spawn
- As his aunts and uncles had no offspring, he had no cousins.
[ترجمه mhbj] همانطور که عمه و عموهایش بچهای نداشتند او عمو زادهای نداشت.
|
[ترجمه ترگمان] وقتی خاله و عموها بچه نداشتند، قوم و خویشی نداشت
[ترجمه گوگل] همانطور که عمه و عمه اش هیچ فرزندی نداشت، او پسر عموی خود را نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - The offspring of the famous racehorse also became champions.
[ترجمه ترگمان] زاد و ولد اسبهای مسابقه معروف هم قهرمان شد
[ترجمه گوگل] فرزند اسکوربورد مشهور نیز قهرمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - The bird returned to the nest to feed its offspring, four chicks in all.
...