obsess over

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
وسواس داشتن نسبت به… / درگیر شدن افراطی با… / ذهن را درگیر چیزی کردن
در زبان محاوره ای:
گیر دادن به یه چیز، هی فکر کردن بهش، قفل کردن روی یه موضوع، ازش دست نکشیدن
- - -
...
[مشاهده متن کامل]

🔸 تعریف ها:
1. ** ( روان شناختی – ذهنی ) :**
درگیر شدن افراطی و مداوم با یک فکر، موضوع، یا هدف به طوری که باعث اضطراب، فشار، یا عدم تعادل شود
مثال:
> He obsesses over every detail.
> روی هر جزئیاتی قفل می کنه.
2. ** ( رفتاری – کنترل گر ) :**
تمرکز بیش ازحد روی یک فعالیت یا هدف، به طوری که سایر جنبه های زندگی نادیده گرفته می شوند
مثال:
> She obsesses over her career and forgets to rest.
> اونقدر درگیر کارشه که استراحت رو فراموش می کنه.
3. ** ( استعاری – انتقادی ) :**
در نقد رفتارهایی که به جای تعادل، با افراط و وسواس پیش می روند
مثال:
> This isn’t about obsessing over work but about having direction.
> این قضیه وسواس روی کار نیست، بلکه داشتن جهت و هدفه.
- - -
🔸 مترادف ها:
fixate on – dwell on – overfocus – get stuck on – be consumed by – ruminate – overthink

تمرکز بیش از حد بر روی . . .
قفلی زدن
Catch up on
حساس شدن درباره موضوع
to think about something or someone much more than is necessary or sensible لانگمن
به چیزی بیش از حد فکر کردن
روی موضوعی قفل کردن
توی موضوعی گیر کردن
به موضوعی گیر دادن و دنبالش رفتن
رو یه موضوعی کلید کردن - وقت زیاد روی چیزی گذاشتن
what are you obsessing over? ( رو چی کلید کردی؟ )
( برادرم توی تیپ ظاهریش نسبت به من وقت بیشتری میزاره ) My brother obsesses over how he looks way more than I do