observed

جمله های نمونه

1. i have observed that foreign students tend to isolate themselves
متوجه شده ام که شاگردان برون مرزی به انزوا گرایش دارند.

2. we always observed birthdays
ما همیشه زاد روزها را جشن می گرفتیم.

3. "this carpet", she observed slowly, "has several flaws"
((این فرش)) او به آهستگی گفت: ((چندین عیب دارد)).

4. troop movements can be observed from space
از فضا می توان نقل و انتقالات قشون را مشاهده کرد.

پیشنهاد کاربران

مجری/اجرا شدن
بسته به متن معنی:
گفت
نوشت
بیان داشت
گزارش داد
observed ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: دیدبانی‏شده
تعریف: ویژگی یک یا چند عنصر هواشناختی که مشاهده و ارزیابی شده است
جذب شد
در متون حقوقی گاهی به معنای اظهار نظر شد هم معنا میدهد
رویت شده
مورد مشاهده
مشاهده
بدقت دیدن
رعایت شدن
بررسی می شود

متوجه شدن ، فهمیدن
خیره شدن به چیزی
آشکار
با دقت تماشا شده
مشاهده شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس