numbly


بطور بیحس، بی آنکه حس داشته باشد یا تکان خورد

جمله های نمونه

1. He walked numbly into the cemetery.
[ترجمه گوگل]با بی حسی وارد قبرستان شد
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به گورستان رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She watched numbly as Matt walked away.
[ترجمه گوگل]او با بی‌حسی نگاه می‌کرد که مت دور می‌رفت
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به مت نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She watched, numbly, as Matilda lowered her arm and stepped away.
[ترجمه گوگل]او با بی‌حسی نگاه می‌کرد که ماتیلدا بازویش را پایین انداخت و دور شد
[ترجمه ترگمان]مات یلدا بی حرکت ماند، مات یلدا دستش را پایین آورد و کنار رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Sam repeated numbly, nodding again.
[ترجمه گوگل]سم با بی حسی تکرار کرد و دوباره سر تکان داد
[ترجمه ترگمان]سم دوباره سرش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I stood beside the bed numbly a little while mind was blank.
[ترجمه گوگل]کمی بی حس کنار تخت ایستادم در حالی که ذهنم خالی بود
[ترجمه ترگمان]در حالی که ذهنم خالی بود، در کنار تخت ایستادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Berel Jestrow numbly surmises that the trek may soon be ending.
[ترجمه گوگل]برل جسترو با بی حسی حدس می زند که این سفر ممکن است به زودی به پایان برسد
[ترجمه ترگمان]حدس می زنم که سفر به زودی به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Back at the rickshaw yard, he slept numbly for two days.
[ترجمه گوگل]برگشت در حیاط ریکشا، دو روز بی‌حس خوابید
[ترجمه ترگمان]در حالی که به حیاط کالسکه باز می گشت، دو روز با بی حالی خوابید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He heard it numbly, a little amazed at his audacity.
[ترجمه گوگل]او آن را با بی حسی شنید، کمی از جسارت او متحیر شد
[ترجمه ترگمان]هاج و واج مانده بود که از گستاخی او یکه خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Staring numbly at the window, all I could see was rain drops as big as rice.
[ترجمه گوگل]با بی حسی به پنجره خیره شده بودم، تنها چیزی که می توانستم ببینم قطرات بارانی به بزرگی برنج بود
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به پنجره خیره شدم، تنها چیزی که می دیدم باران به بزرگی برنج بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Kunta lay numbly, in a kind of stupor.
[ترجمه گوگل]کونتا بی‌حس دراز کشیده بود، در نوعی گیجی
[ترجمه ترگمان]هاج و واج مانده بود و بی حس افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Numbly, he watched through one of the windows.
[ترجمه گوگل]بی حس از یکی از پنجره ها نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]درحالی که هاج و واج مانده بود از پنجره به یکی از پنجره ها نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I stared at him numbly.
[ترجمه گوگل]بی حس بهش خیره شدم
[ترجمه ترگمان]هاج و واج به او خیره شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her life would never be the same again, she realized numbly.
[ترجمه گوگل]او با بی حسی متوجه شد که زندگی او دیگر هرگز مثل سابق نخواهد بود
[ترجمه ترگمان]او هاج و واج مانده بود که زندگی او دیگر مثل سابق نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Vitor did not think she might be pregnant by him, Ashley realised numbly.
[ترجمه گوگل]اشلی با بی حسی متوجه شد ویتور فکر نمی کرد ممکن است از او باردار باشد
[ترجمه ترگمان]اشلی هاج و واج مانده بود که فکر کند او را حامله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• without feeling; with numbness

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : numb
✅️ اسم ( noun ) : numbness
✅️ صفت ( adjective ) : numb / numbing
✅️ قید ( adverb ) : numbly
به حالتِ هاج و واج، با حالتی بُهت زده، با ناباوری

بپرس