ناتوانی در حس کردن چیزی در قسمت خاصی از بدن، به خصوص در اثر سرما یا بیهوشی۱. کرخ. بی حس ۲. افسرده. مردهمثال:my fingers are numbed. انگشتانم کرخ و بی حس هستند.بی حساز کار افتاده Jerusha's mind was numbed. ذهن جروشا از کار افتاد+ عکس و لینک