numbed

جمله های نمونه

1. my fingers are numbed
انگشتانم کرخ شده است.

انگلیسی به انگلیسی

• made numb (especially by cold); insensitive (to pain), anesthetized

پیشنهاد کاربران

ناتوانی در حس کردن چیزی در قسمت خاصی از بدن، به خصوص در اثر سرما یا بیهوشی
۱. کرخ. بی حس ۲. افسرده. مرده
مثال:
my fingers are numbed.
انگشتانم کرخ و بی حس هستند.
بی حس
از کار افتاده
Jerusha's mind was numbed.
ذهن جروشا از کار افتاد