فعل گذرا ( transitive verb )حالات: nudges, nudging, nudged
• (1)تعریف: to push gently or touch, esp. with the elbow and esp. so as to attract attention. • مترادف: elbow • مشابه: jab, jog, poke, prod, push
• (2)تعریف: to approach or near. • مترادف: approach, near • مشابه: close in on
- The club's expenditures are nudging its limit.
[ترجمه گوگل] هزینه های باشگاه در حال افزایش است [ترجمه ترگمان] هزینه های این باشگاه در حال هشدار دادن به حد مجاز است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to give a slight or gentle push. • مشابه: elbow, jab, poke, push
اسم ( noun )مشتقات: nudger (n.)
• : تعریف: a slight or gentle push. • مشابه: dig, jab, jog, poke, push
جمله های نمونه
1. he needs a nudge to get going
برای آغاز به کار نیاز به ترغیب دارد.
2. She tried to nudge him into changing his mind .
[ترجمه a] او سعی کرد تا او را ترغیب کند تا نظرش را عوض کند.
|
[ترجمه گوگل]سعی کرد او را وادار کند تا نظرش را تغییر دهد [ترجمه ترگمان]سعی کرد به او سقلمه بزند تا نظرش را عوض کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. She gave me a gentle nudge in the ribs to tell me to shut up.
[ترجمه گوگل]او به آرامی به من تکان داد تا بگوید ساکت شوم [ترجمه ترگمان]به من سقلمه ملایمی زد تا به من بگوید خفه شوم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Nicky roused her with a gentle nudge.
[ترجمه گوگل]نیکی با یک تکان آرام او را بیدار کرد [ترجمه ترگمان]نیکی با سقلمه ملایم او را بیدار کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Foreigners must use their power to nudge the country towards greater tolerance.
[ترجمه گوگل]خارجی ها باید از قدرت خود برای سوق دادن کشور به سمت تحمل بیشتر استفاده کنند [ترجمه ترگمان]خارجی ها باید از قدرتشان استفاده کنند تا کشور را به سوی تحمل بیشتر سوق دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. She gave me a nudge in the ribs.
[ترجمه گوگل]او به من تکان داد در دنده ها [ترجمه ترگمان]یه سقلمه ای به دنده هایم زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. I started to nudge my way to the front of the crowd.
[ترجمه گوگل]شروع کردم به تکان دادن به جلوی جمعیت [ترجمه ترگمان]شروع کردم به هل دادن به سمت جلو جمعیت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. We have to nudge politicians in the right direction.
[ترجمه گوگل]ما باید سیاستمداران را در جهت درست سوق دهیم [ترجمه ترگمان]ما باید به سیاستمداران در مسیر درست فشار وارد کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He can work hard but he needs a nudge now and then.
[ترجمه گوگل]او می تواند سخت کار کند اما هر از چند گاهی به یک تلنگر نیاز دارد [ترجمه ترگمان]او می تواند سخت کار کند، اما به یک سقلمه احتیاج دارد، و بعد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I gave him a nudge to wake him up.
[ترجمه گوگل]بهش تکون دادم تا بیدارش کنه [ترجمه ترگمان]به او سقلمه ای زدم تا بیدارش کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. This afternoon's sunshine could nudge the temperature above freezing.
[ترجمه گوگل]آفتاب امروز بعد از ظهر می تواند دمای هوا را به بالای صفر برساند [ترجمه ترگمان]نور خورشید بعد از ظهر می توانست به دمای بالای انجماد فشار وارد کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. We're trying to nudge them towards a practical solution.
[ترجمه گوگل]ما سعی می کنیم آنها را به سمت یک راه حل عملی سوق دهیم [ترجمه ترگمان]ما سعی می کنیم آن ها را به یک راه حل عملی هدایت کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Hannah gave me a gentle nudge .
[ترجمه گوگل]هانا یه تکون ملایم بهم زد [ترجمه ترگمان]هانا با ملایمت به من سقلمه زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. McKinnon gave the wheel another slight nudge.
[ترجمه گوگل]مککینون یک تکان خفیف دیگر به چرخ داد [ترجمه ترگمان]mckinnon به چرخ های یک سقلمه دیگر اشاره کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[کامپیوتر] اشاره کردن - حرکت دادن آهسته ی یک شیء از طریق به کارگیری کلیدهای جهت دار( پیکانها ) به جای استفاده از ماوس .
انگلیسی به انگلیسی
• slight push (especially with the elbow); act of gentle persuasion push slightly (especially with the elbow); prod to action by gentle pestering; move forward slowly, approach if you nudge someone, you push them gently with your elbow, in order to draw their attention to something or to make them move. if you give someone a nudge, you nudge them.
پیشنهاد کاربران
Nudge با آرنج ضربه زدن Poke با انگشت ضربه زدن
[فناوری] اشاره کردن
[فناوری] یادآوری کردن
Nudge سقلمه زدن/با آرنج زدن، آرام هل دادن/آرام زدن/آرام خوردن به، تشویق کردن/ترغیب کردن/واداشتن، ( سطح، سن، عدد ) نزدیک شدن/رسیدن، سقلمه/ضربهٔ آرنجی، تلنگر/تذکر/یادآوری . The children were giggling and nudging each other ... [مشاهده متن کامل]
. People were nudging each other and pointing at me . He nudged Ben . He nudged the cat off the sofa so that he could sit down . My wife nudged me to tell me to get off the phone so that she could use it . As I drove out, I just nudged the gatepost . The canoe nudged a bank of reeds . The canoe nudged a bank . We have to nudge the politicians in the right direction . We nudged them into action . Oil prices continue to nudge higher . Unemployment was nudging 3 000 000 . Peter must be nudging 40 now . Both men were nudging fifty . The club's expenditures are nudging its limit هزینه های باشگاه در حال رسیدن به اوج است . I gave him a nudge to wake him up . He gave her shoulder a nudge . She appreciated the nudge to her memory . After a nudge, she remembered Lilian
Push gently in order to call a persons attention
درود بر شما افزون بر موارد گفته شده از سوی دوستان، به معنای گفته شده زیر هم است: سوق دادن؛ هدایت کردن؛ رهنمون ساختن؛ راهبری کردن؛ واکشاندن؛ و . . .
رسیدن
۱. شویق یا ترغیب کسی به انجام کاری به شیوه ای ملایم و نه با زور و مستقیم. ۲. هول دادن کسی به خصوص با آرنج خود. تلنگر اشتباهه. چون تلنگر یعنی ضربه با انگشت.
ندادادن یا تشویق کردن یا هوشیار کردن که توی عالم دیگه ایی، My mom has given me a nudge to write to Apache مادرم بود که ی ندای بهم داد برای آپاچی بنویسم
علامت دادن
نزدیک شدن، به چیزی/جایی/کسی رسیدن
سوق دادن مثلا: The Goverment should nodge us to make good choices
وا داشتن ، وا دارد
touch or push ( something ) gently خیلی آروم هل دادن
elbow با آرنج زدن ( اینقدر هم بدم میاد از این کار!؟ )