1. nose out
1- با تفاوت کم شکست دادن 2- بوکشیدن و پی بردن
2. her nose is covered by freckles
بینی او پر از کک مک است.
3. her nose was salient and pointed
بینی او برآمده و نوک دار بود.
4. hooked nose
دماغ سرکج،دماغ عقابی
5. my nose is clogged
دماغم گرفته است.
6. my nose is stopped and i have a sore throat
دماغم گرفته است و گلو درد دارم.
7. my nose is stuffed up
بینی من گرفته است.
8. the nose of the airplane is painted red
جلو هواپیما را رنگ قرمز زده اند.
9. the nose section of a rocket
بخش پیشین موشک
10. a retroussé nose
دماغ سربالا،بینی رو به بالا
11. a runny nose
بینی دارای ترشح (در اثر سرماخوردگی)
12. a swollen nose
بینی باد کرده
13. an aquiline nose
بینی عقابی،دماغ نوک عقابی
14. poking one's nose is a detestable habit
دست در بینی کردن عادت منزجر کننده ای است.
15. the child's nose is stuffy and he has a fever
بینی کودک گرفته است و تب دارد.
16. blow one's nose
دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)،بینی خود را پاک کردن
17. by a nose
1- (مسابقه ی اسبدوانی و غیره) به طول یک پوزه،به درازی بینی اسب 2- به مقدار کم،با امتیاز یا فاصله ی کمی،با کمی تفاوت
18. follow one's nose
سر راست رفتن،مستقیم جلو رفتن
19. have one's nose out of joint
برزخ شدن،آزرده شدن،کلافه شدن
20. keep one's nose clean
(عامیانه) کار بد یا غیر قانونی نکردن
21. on the nose
(خودمانی) درست،روی هدف،کاملا صحیح
22. poke one's nose into (something)
(درباره ی چیز) کنجکاوی بیجا به خرج دادن،فضولی کردن
23. poke one's nose into someone's affairs
در کار دیگران فضولی کردن،دخالت بی جا کردن
24. rub someone's nose in
اشتباهات و غیره ی کسی را یادآوری کردن،سرکوفت زدن
25. rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن
26. thumb one's nose (at someone or something)
تحقیر کردن،دست کم گرفتن،رد کردن
27. don't pick your nose so much!
اینقدر دست توی دماغت نکن !
28. don't poke your nose into other people's business
در کار دیگران فضولی نکن.
29. he blew his nose with a handkerchief
با دستمال دماغش را گرفت.
30. he has a nose for the news
او اخبار را خوب درک می کند.
31. cut off one's nose to spite one's face
به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)
32. get up someone's nose
(انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن،مزاحم شدن
33. lead by the nose
مجبور به پیروی یا اطاعت بی چون و چرا کردن
34. lead by the nose
(کسی را) کاملا زیر مهار کشیدن،کاملا مسلط بودن (بر کسی)
35. look down one's nose at
(عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر،ابرو بالا انداختن
36. pay through the nose
مغبون شدن،(برای چیزی) زیادی پول دادن
37. pay through the nose (for something)
مغبون شدن،(در خرید) گول خوردن
38. speak through one's nose
تو دماغی حرف زدن
39. turn up one's nose at
اه و پیف کردن،دماغ خود را سربالا گرفتن،تکبر داشتن
40. under one's (very) nose
آشکارا،در ملا عام
41. a bash on the nose
ضربه ای بر بینی
42. a bop on the nose
ضربه ای بر دماغ
43. he doesn't have the nose for this job
او شم این کار را ندارد.
44. he has a big nose
او دماغ بزرگی دارد.
45. he has an enormous nose
او دماغ خیلی گنده ای دارد.
46. the form of her nose
شکل دماغ او
47. (as) plain as the nose on one's face
آشکار،هویدا
48. ablative material on the rocket nose cone
ماده ی فرسایش پذیر در دماغه ی موشک
49. he was soon able to nose out where the money had been hidden
او به زودی قادر شد که به محل اختفای پول ها پی ببرد.
50. i poked him on the nose
زدم توی دماغش.
51. poking your finger into your nose is impolite
انگشت کردن توی دماغ بی ادبی است.
52. she plugged me on the nose
مشت زد به دماغم.
53. stock prices have taken a nose dive
بهای سهام افت زیادی کرده است.
54. this dog has a good nose
این سگ حس بویایی نیرومندی دارد.
55. a fat man with a bulbous nose
مردی چاق با دماغی مثل کوفته تبریزی
56. he won the election by a nose
او انتخابات را با آرای کمی برد.
57. his wife leads him by the nose
زنش بر او سوار است.
58. i have a cold and my nose is stopped up
سرماخورده ام و دماغم گرفته است.
59. i hit the shark on the nose with an oar
با پارو زدم به پوز کوسه ماهی.
60. mina sniffed the vapor through her nose
مینا بخور را از راه دماغش تو داد.
61. she leads her husband by the nose
او کاملا بر شوهرش سوار است.
62. the passage of air through the nose
عبور هوا از بینی
63. a bad cold and the tight clogged nose
سرماخوردگی بد و بینی گرفته و پر اخلاط
64. blood was spouting from her mouth and nose
خون از دهان و دماغش فواره می زد.
65. every time he thought of her big nose he chuckled
هر وقت به دماغ گنده ی او فکر می کرد پیش خود می خندید.
66. she has a bad cold and her nose is filled with mucus
سرماخوردگی بدی دارد و اخلاط بینی او را گرفته است.
67. to keep (or have or put) one's nose to the grindstone
سخت و مداوم کار کردن،بی امان کوشیدن
68. finally she dabbed the sweat from her own nose
در خاتمه عرق بینی خود را پاک کرد.
69. they used to kid me about my big nose
آنها مرا به خاطر دماغ بزرگم دست می انداختند.
70. he could not stand their ridicule concerning his large nose
تاب تحمل تمسخر آنها درباره ی دماغ بزرگش را نداشت.