north

/ˈnɔːrθ//nɔːθ/

معنی: باد شمال، شمال، در شمال، رو به شمال، شمالی
معانی دیگر: (n بزرگ - با the) بخش شمالی کشور یا سرزمین، شمال کشور، (در جنگ های داخلی امریکا) ایالت های شمالی، به شمال، به سوی شمال، (معمولا n بزرگ) شمالگان، نواحی قطبی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the direction to the left of a person facing the rising sun.

(2) تعریف: one of the four major points of direction on the compass, ninety degrees clockwise from west.

(3) تعریف: (often cap.) the northern part of a country or area.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: from, of, or in the north.

- a north wind
[ترجمه گوگل] یک باد شمالی
[ترجمه ترگمان] باد شمالی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- North America.
[ترجمه Maryam] آمریکای شمالی
|
[ترجمه گوگل] آمریکای شمالی
[ترجمه ترگمان] آمریکای شمالی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the North Pole
[ترجمه انجلا] قطب شمال
|
[ترجمه گوگل] قطب شمال
[ترجمه ترگمان] قطب شمال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: toward or facing the north.

- the north wall
[ترجمه گوگل] دیوار شمالی
[ترجمه ترگمان] دیوار شمالی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: from, in, or toward the north.

جمله های نمونه

1. north africa has witnesed a strong religious revival
آفریقای شمالی شاهد یک احیای مذهبی نیرومند بوده است.

2. north by west
به سوی شمال غرب

3. north wind
باد شمال

4. a north wind
یک باد شمالی

5. just north of the church
درست در شمال کلیسا

6. he went north
او به سوی شمال رفت.

7. the true north
شمال زمین آسه ای (که با قطب شمال فرق دارد)

8. he went up north
به شمال رفت.

9. in the extreme north of the island
در شمالی ترین جای جزیره

10. the building faces north
ساختمان رو به شمال است.

11. canada lies to the north
کانادا در شمال قرار دارد.

12. shemiran is to the north of tehran
شمیران در شمال تهران است.

13. a ship at forty degrees north latitude
کشتی واقع در عرض جغرافیایی (پهنا رج) چهل درجه ی شمالی

14. the river verges to the north
رودخانه به سوی شمال می رود.

15. a wind blowing strong from the north
بادی که از سمت شمال به شدت می وزد

16. a cold wind is blowing from the north
باد سردی از شمال می وزد.

17. a cold wind was blowing from the north
باد سردی از سوی شمال می وزید

18. the prevailing winds here are from the north
در اینجا بادهای غالب از سمت شمال می وزند.

19. niasar is only an hour's drive to the north
نیاسر فقط در فاصله یکساعته در شمال قرار دارد.

20. snow made the traffic slow in the city's north
برف رفت و آمد در شمال شهر را کند کرد.

21. the epicenter of this earthquake was ten kilometers north of ghom
مرکز این زمین لرزه در ده کیلومتری قم قرار داشت.

22. the road to isfahan diverges from the kashan road just north of ghom
جاده ی اصفهان درست در شمال قم از جاده ی کاشان جدا می شود.

23. The River Tees empties into the North Sea.
[ترجمه گوگل]رودخانه تس به دریای شمال می ریزد
[ترجمه ترگمان]رودخانه Tees به دریای شمال می ریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. I still remember the mountains in the north, locked in snow and ice.
[ترجمه گوگل]هنوز کوه های شمال را به یاد دارم که در برف و یخ محبوس شده بودند
[ترجمه ترگمان]هنوز کوه ها را در شمال، در برف و یخ را به یاد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Toxic chemicals continue to be dumped in the North Sea.
[ترجمه گوگل]مواد شیمیایی سمی همچنان در دریای شمال ریخته می شود
[ترجمه ترگمان]مواد شیمیایی سمی همچنان در دریای شمال رها می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. cold winds coming from the north.
[ترجمه گوگل]بادهای سردی که از شمال می آید
[ترجمه ترگمان]باده ای سرد از شمال می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. China bounds on Russia in the north.
[ترجمه گوگل]چین از شمال به روسیه محدود می شود
[ترجمه ترگمان]چین در شمال به مرزه ای روسیه بر می گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. A compass shows you which direction is north.
[ترجمه گوگل]قطب نما به شما نشان می دهد که کدام جهت شمال است
[ترجمه ترگمان] یه قطب نما که نشون میده سمت شمال کدوم طرفه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The north of the country rose in rebellion against the government.
[ترجمه گوگل]شمال کشور به شورش علیه دولت برخاست
[ترجمه ترگمان]شمال کشور در شورش علیه دولت قیام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. North Korea is one of China's staunchest allies.
[ترجمه گوگل]کره شمالی یکی از سرسخت ترین متحدان چین است
[ترجمه ترگمان]کره شمالی یکی از متحدان ثابت قدم چین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باد شمال (اسم)
north, boreas

شمال (اسم)
north

در شمال (اسم)
north

رو به شمال (صفت)
north

شمالی (صفت)
arctic, boreal, northern, north, northerly, nordic

انگلیسی به انگلیسی

• direction opposite south on the compass, direction at one's left when facing the rising sun
of the north; situated in the north
from the north; toward the north
the north is the direction on your left when you are looking towards the place where the sun rises. singular noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. ...a flat in north london.
the north of a place is the part which is towards the north.
north means towards the north, or to the north of a place or thing.
a north wind blows from the north.

پیشنهاد کاربران

شمال
مثال: The compass needle points to the north.
سوزن قطب نما به سمت شمال اشاره می کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
شمال North
جنوب South
. she feels that the south is much warmer than the north in winter
اواحساس می کند که در زمستان ، جنوب خیلی گرم تر از شمال است .
شمال ( N )

گاهی به معنای �بیش از، بالاتر از، افزون بر� آمده است.
they expect to spend north of $6 million for this latest campaign
آنها انتظار دارند که بیش از شش میلیون دلار برای آخرین کارزار [انتخاباتی] هزینه شود.
در پارسی بدین سو، هودَر Hudar گویند.
I have little land for planting rice in the north
زمین ناچیزی برای کاشت برنج در شمال دارم
شمال
ب سمت یا سوی شمال

بپرس