noncommittal

/ˈnɑːnkəˈmɪtl̩//ˌnɒnkəˈmɪtl̩/

نامتمایل به قبول تعهد یا ابراز عقیده یا خواسته یا هدف خود، پیمان گریز، پایبند گریز، تعهد گریز، مبهم، نامشخص، گنگ، رد کننده، غیر صریح، غیر مشخص

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: noncommittally (adv.)
• : تعریف: not revealing what one's preference, feeling, or opinion is.
مترادف: ambiguous, equivocal, vague
مشابه: cagey, cautious, circumspect, evasive, guarded, indecisive, indefinite, laconic, mum, neutral, reticent, safe, uncommunicative

- When pressed to take sides, he gave a noncommittal answer.
[ترجمه گوگل] وقتی تحت فشار قرار گرفت تا طرفی بگیرد، پاسخی غیرمتعهد داد
[ترجمه ترگمان] زمانی که به طرفین فشار وارد شد، او جوابی مبهم به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was noncommittal about her plans.
[ترجمه گوگل] او نسبت به برنامه هایش بی تعهد بود
[ترجمه ترگمان] اون رابطه مون رو جدا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a noncommittal word that can be used for almost any feeling
واژه ی گنگی که می توان آن را تقریبا برای هرگونه احساسی به کار برد

2. her tone was friendly but noncommittal
لحن او دوستانه ولی پیمان گریزانه بود.

3. The ambassador was typically noncommittal when asked whether further sanctions would be introduced.
[ترجمه گوگل]زمانی که از سفیر پرسیده شد که آیا تحریم های بیشتری اعمال خواهد شد، معمولاً متعهد نبود
[ترجمه ترگمان]این سفیر معمولا زمانی که از وی سوال شد که آیا تحریم های بیشتری اعمال خواهند شد، باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Sylvia's face was noncommittal.
[ترجمه گوگل]چهره سیلویا غیر متعهد بود
[ترجمه ترگمان]صورت سیلویا تغییر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Mostly she lay silent, noncommittal and unemotional, until one day she broke into uncontrollable weeping.
[ترجمه گوگل]اکثراً ساکت، بی تعهد و بی احساس دراز کشیده بود، تا اینکه یک روز به گریه های غیرقابل کنترلی سرازیر شد
[ترجمه ترگمان]بیشتر ساکت و بی حرکت بود، تا یک روز به گریه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Although Qian was noncommittal about early normalization of bilateral relations, the meeting itself was unprecedented, and a landmark.
[ترجمه گوگل]اگرچه کیان نسبت به عادی سازی زودهنگام روابط دوجانبه متعهد نبود، خود این دیدار بی سابقه و نقطه عطفی بود
[ترجمه ترگمان]با این که چین در مورد نرمال سازی اولیه روابط دو جانبه صادق نبود، اما این نشست بی سابقه بود و یک نقطه عطف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But noncommittal is what we're all about.
[ترجمه گوگل]اما عدم تعهد چیزی است که ما در مورد آن هستیم
[ترجمه ترگمان]اما این چیزی است که همه ما در موردش بحث می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The White House spokesman was noncommittal on this question.
[ترجمه گوگل]سخنگوی کاخ سفید نسبت به این سوال متعهد نبود
[ترجمه ترگمان]سخنگوی کاخ سفید در این مورد صادق نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her boyfriend was noncommittal about their future together.
[ترجمه گوگل]دوست پسر او نسبت به آینده مشترکشان متعهد نبود
[ترجمه ترگمان]دوست پسرش رابطه مون رو با هم جدا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The voice on the radio was suave and noncommittal.
[ترجمه گوگل]صدای رادیو آرام و غیر متعهد بود
[ترجمه ترگمان]صدایی که روی رادیو بود بی نقص و noncommittal بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was rather noncommittal.
[ترجمه گوگل]او نسبتاً غیر متعهد بود
[ترجمه ترگمان]اون خیلی فرق کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was evasive and noncommittal.
[ترجمه گوگل]او گریزان و غیر متعهد بود
[ترجمه ترگمان]اون طفره رفته و رد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. 'Billy, I think it's your turn to wash the dishes,' said Jane. A noncommittal grunt was his only reply.
[ترجمه گوگل]جین گفت: بیلی، فکر می کنم نوبت توست که ظرف ها را بشوی یک غرغر غیرمتعهد تنها پاسخ او بود
[ترجمه ترگمان]جین گفت: بیلی، فکر کنم نوبت توئه که ظرف ها رو بشوری این تنها جواب او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I asked him if he approved of our plan, but he was noncommittal.
[ترجمه گوگل]از او پرسیدم که آیا طرح ما را تایید می کند، اما او متعهد نبود
[ترجمه ترگمان]از او پرسیدم که آیا نقشه ما را قبول کرده است یا نه، اما او رد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not committal, not binding; unclear, uncertain
if someone is noncommittal, they do not express their opinion or decision firmly.

پیشنهاد کاربران

بلاتکلیف
رد کننده ، غیر صریح ، غیر مشخص
اگه برای جواب استفاده بشه، می شه جواب سربالا.
( در مورد رفتار/جواب/لحن و غیره )
نامشخص, مبهم, آنچه که نمی توان صفت مشخص واضحی بدان نسبت داد
مثال=
her tone was noncommittal, and her face gave nothing away
نه از لحنش و نه از ( حالت ) صورتش, چیزی دستگیرت نمی شد
محافظه کارانه
تلویحاً - به صورت تلویحی گفتن. صریح نگفتن چیزی
The colonel was about to say something noncommittal
سرهنگ وبر میخواست تلویحی چیزی را بگوید
رد کردن. غیر مشخص. گنگ
her tone was noncommittal, and her face gave nothing away"
نامتعهد
دارای موضع نامشخص
The ambassador was typically noncommittal when asked whether further sanctions would be introduced

بپرس