newborn

/ˈnuːbɔːrn//ˈnjuːbɔːn/

معنی: نوزاد، نوزاد، تازه زاییده شده، تازه تولد شده
معانی دیگر: تازه به دنیا آمده، شیرخواره، نوزاد، تازه، زاییده شده، تازه تولد یافته، جدیدالولاده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: very recently born.

(2) تعریف: newly reborn; begun anew.

- a newborn faith
[ترجمه گوگل] یک ایمان تازه متولد شده
[ترجمه ترگمان] یک ایمان تازه متولد شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a recently born offspring.
مشابه: baby

جمله های نمونه

1. a newborn baby
نوزاد،کودک تازه به دنیا آمده

2. to legitimize his newborn daughter, he married her mother
او برای حلال زاده کردن دختر تازه به دنیا آمده اش با مادر او ازدواج کرد.

3. the asininity of punishing a newborn child
حماقت تنبیه کردن یک طفل نوزاد

4. Newborn babies can discriminate between a man's and a woman's voice.
[ترجمه گوگل]نوزادان تازه متولد شده می توانند بین صدای زن و مرد تمایز قائل شوند
[ترجمه ترگمان]نوزاد تازه متولد شده می تواند بین یک مرد و یک زن تفاوت ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Breast-feeding is extremely beneficial to the health of newborn babies.
[ترجمه گوگل]تغذیه با شیر مادر برای سلامت نوزادان بسیار مفید است
[ترجمه ترگمان]تغذیه از پستان به شدت برای سلامت نوزادان تازه متولد شده مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. As my newborn cuddled at my breast, her tiny fingers stroked my skin.
[ترجمه گوگل]همانطور که نوزادم سینه ام را در آغوش می گرفت، انگشتان کوچک او پوستم را نوازش کردند
[ترجمه ترگمان]همان طور که نوزاد من در سینه ام نشسته بود، انگشتان کوچک او پوستم را نوازش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mild jaundice in the newborn is common and often clears without treatment.
[ترجمه گوگل]زردی خفیف در نوزادان شایع است و اغلب بدون درمان برطرف می شود
[ترجمه ترگمان]یرقان خفیف در نوزاد در نوزاد عادی است و اغلب بدون درمان تمیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A family dog rescued a newborn boy from the jaws of death.
[ترجمه گوگل]سگ خانواده یک پسر تازه متولد شده را از آرواره مرگ نجات داد
[ترجمه ترگمان]یک سگ خانواده یک نوزاد تازه متولد شده را از چنگال مرگ نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A newborn is ready to bond to its parents.
[ترجمه گوگل]یک نوزاد تازه متولد شده آماده پیوند با والدین خود است
[ترجمه ترگمان]یک نوزاد آماده پیوند با والدین خود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He cuddled the newborn girl.
[ترجمه گوگل]دختر تازه متولد شده را در آغوش گرفت
[ترجمه ترگمان]او دختر تازه متولد شده را در آغوش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Antibodies found in breast milk protect newborn babies against infection.
[ترجمه گوگل]آنتی بادی های موجود در شیر مادر از نوزادان در برابر عفونت محافظت می کند
[ترجمه ترگمان]Antibodies یافت شده در شیر پستان نوزادان تازه متولد شده را در برابر عفونت محافظت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Swaddle your newborn baby so that she feels secure.
[ترجمه گوگل]نوزاد تازه متولد شده خود را قنداق کنید تا احساس امنیت کند
[ترجمه ترگمان]بچه تازه متولد شده تو را از دست داده تا احساس امنیت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I wouldn't know what to do with a newborn baby.
[ترجمه گوگل]من نمی دانم با یک نوزاد تازه متولد شده چه کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی دونم با یه بچه تازه متولد شده چه کار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When a baby is newborn, friends, family, and even strangers deluge us with moral support and advice.
[ترجمه گوگل]وقتی یک نوزاد تازه متولد می شود، دوستان، خانواده و حتی غریبه ها ما را با حمایت و نصیحت اخلاقی غرق می کنند
[ترجمه ترگمان]زمانی که نوزاد تازه متولد می شود، دوستان، خانواده و حتی غریبه ها با حمایت و مشاوره اخلاقی به ما برخورد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نوزاد (اسم)
grub, babe, baby, newborn, hatchling, bambino, chick

نوزاد (صفت)
newborn

تازه زاییده شده (صفت)
newborn

تازه تولد شده (صفت)
newborn

انگلیسی به انگلیسی

• recently born; new, recent; born again
recently born infant
a newborn baby is one that has been born recently.

پیشنهاد کاربران

نوزاد
نوزاد
مثال:
A newborn girl
یک نوزاد دختر
معمولا از بدو تولد تا دو ماهگی
نوزادی که تازگیا بدنیا اومده باشه
تازه متولد شده - نوزاد
🛸 ADJECTIVE
Usage: always used before a noun
🔴recently born
◀️a newborn baby/calf
🛸 NOUN
[count] : a person or animal that has recently been born : a newborn person or animal
◀️a mother goat and all of her newborn
◀️ I'm the New - born
نوزاد، تازه متولد شده
معنی آن نوزاد است

نوزاد متولد شده در بیمارستان
نوزاد یک روزه
تازه متولدشده

بپرس