new

/ˈnuː//njuː/

معنی: نو، تازه، جدید، نوین، جدیدا، اخیرا
معانی دیگر: نویافته، جدیدالکشف، ناآشنا، دارای تازگی، بیگانه، تازه کار، بدون سابقه، بی تجربه، تازه ساز، تازه به دست آمده، فرآورده ی جدید، کار نکرده، نوپا، نوبر، زود رس، اضافی، دیگر، (با: the) چیز نو، دوباره، تازگی ها، به تازگی، مدرن، امروزی، شایع، رواج دار، رایج

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: newer, newest
(1) تعریف: having recently arrived, been produced, or come into existence.
مترادف: current, fresh, hot, late, latest, present-day, recent, ultramodern, up-to-date
متضاد: ancient, antique, existing, former, old
مشابه: advanced, modern, original

- She showed the new employee to her workstation.
[ترجمه الینا عبدالهی] جدید ، جدیدتر ، جدید ترین
|
[ترجمه گوگل] او کارمند جدید را به ایستگاه کاری خود نشان داد
[ترجمه ترگمان] او کارمند جدید را به ایستگاه کاری خود نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new machines are rigorously tested.
[ترجمه گوگل] ماشین های جدید به شدت تست شده اند
[ترجمه ترگمان] ماشین های جدید به شدت مورد آزمایش قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our neighbors have a new baby.
[ترجمه گوگل] همسایه های ما یک بچه جدید دارند
[ترجمه ترگمان] همسایه مون یه بچه جدید دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having just been revealed or discovered.
مترادف: latest, recent
متضاد: existing, existing, longstanding, old
مشابه: advanced, contemporary, fresh, late, modern, original, progressive

- There is now a new treatment for that illness.
[ترجمه گوگل] اکنون درمان جدیدی برای آن بیماری وجود دارد
[ترجمه ترگمان] در حال حاضر درمان جدیدی برای این بیماری وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unfamiliar; strange.
مترادف: novel, strange, unbeknown, unfamiliar
متضاد: familiar
مشابه: alien, original, unique, unknown, unusual

- Those plans are new to us.
[ترجمه گوگل] این طرح ها برای ما جدید هستند
[ترجمه ترگمان] این برنامه ها برای ما تازگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I like to visit new places and meet new people.
[ترجمه گوگل] من دوست دارم از مکان های جدید دیدن کنم و با افراد جدید ملاقات کنم
[ترجمه ترگمان] دوست دارم از مکان های جدید بازدید کنم و افراد جدید را ملاقات کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: unused.
مترادف: brand-new, mint, unused
متضاد: old, secondhand, shabby, timeworn, used, worn
مشابه: fresh, pristine, virgin

- She made a mistake, so she started again on a new sheet of paper.
[ترجمه گوگل] او اشتباه کرد، بنابراین دوباره روی یک صفحه کاغذ جدید شروع کرد
[ترجمه ترگمان] او اشتباه کرد، بنابراین دوباره شروع به نوشتن یک ورقه کاغذ جدید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: beginning or repeating as part of a cycle.
مترادف: nascent, renewing, resuming
مشابه: green, maiden, natal, newborn, pristine

- Midnight will bring in another new year.
[ترجمه گوگل] نیمه شب سال جدید دیگری را به ارمغان خواهد آورد
[ترجمه ترگمان] نیمه شب یک سال جدید دیگر خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: rejuvenated; improved.
مترادف: fresh, reborn, refreshed, rejuvenated, renascent, renewed, restored, revived
متضاد: timeworn

- Get a good rest; it will make a new woman of you.
[ترجمه گوگل] استراحت خوبی داشته باشید؛ این یک زن جدید از شما خواهد ساخت
[ترجمه ترگمان] استراحت کنید؛ این کار یک زن جدید برای شما خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: modern; up-to-date.
مترادف: fashionable, latest, modern, stylish, up-to-date
متضاد: antique, old, outdated, traditional
مشابه: au courant, chic, modish, newfangled, trendy

- He only likes the new movies, but I like the old classic ones.
[ترجمه گوگل] او فقط فیلم های جدید را دوست دارد، اما من فیلم های کلاسیک قدیمی را دوست دارم
[ترجمه ترگمان] اون فقط فیلم های جدید دوست داره اما من از قدیمی کلاسیک خوشم میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These longer dresses are the new fashion.
[ترجمه گوگل] این لباس های بلندتر مد جدید هستند
[ترجمه ترگمان] این لباس ها، مد جدید هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: recently; newly (usu. used in combination).
مترادف: freshly, lately, recently
مشابه: latterly

- the new-mown lawn
[ترجمه گوگل] چمنزار تازه چیده شده
[ترجمه ترگمان] چمن تازه درو شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the new-fallen snow
[ترجمه گوگل] برف تازه باریده
[ترجمه ترگمان] برف تازه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: newness (n.)
• : تعریف: new things in general (usu. prec. by the).
مترادف: the latest
متضاد: old

- The old is often more durable than the new.
[ترجمه گوگل] کهنه اغلب دوام بیشتری نسبت به جدید دارد
[ترجمه ترگمان] این کهنه غالبا از نو durable است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. new and old wines
شراب های تازه و کهنه

2. new and used cars
اتومبیل های نو و مستعمل

3. new and used clothing
لباس های نو و نیمدار

4. new changes in the capitalistic world
دگرگونی های جدید در جهان سرمایه داری

5. new cucumbers
خیار نوبر

6. new establishments
موسسات نوپا

7. new evidence impeaches his honesty
مدارک جدید درستی او را زیر پرسش می برد.

8. new houses
خانه های تازه ساز

9. new lands were uprising and high mountains were coming into existence
سرزمین های جدید مرتفع می شدند و کوه های بلند به وجود می آمدند.

10. new methods in the production of food
روش های نوین در تولید مواد غذایی

11. new methods that will save time
روش های نوینی که در وقت صرفه جویی خواهد کرد

12. new party members were disaffected by the example of the leaders
اعضای جدید حزب از رفتار رهبران ناراضی بودند.

13. new potatoes
سیب زمینی زودرس

14. new readings of canadian history
برداشت های جدیدی از تاریخ کانادا

15. new recruits were drilled five hours a day
روزی پنج ساعت به سربازهای جدید مشق نظامی می دادند.

16. new responsibilities were thrust upon him
مسئولیت های جدیدی را به گردن او انداختند.

17. new soldiers had to be armed and mounted
لازم بود که به سربازان جدید سلاح و اسب داده شود.

18. new taxes are going to be levied on cigarets
مالیات های جدیدی به سیگار بسته خواهد شد.

19. new tests can establish paternity beyond doubt
آزمایش های جدید می تواند بدون شک و تردید پدر واقعی کودک را تعیین کنند.

20. new lease on life
عمر دوباره،فرصت تازه

21. a new alignment of european nations
اتحاد نوین ملت های اروپایی

22. a new arrival
تازه وارد

23. a new brand of poetry
گونه ی تازه ای از شعر

24. a new breed of milk cow
گونه ای جدید از گاو شیرده

25. a new brood of poets
گروه تازه ای از شعرا

26. a new candidate threw his hat in the ring
نامزد انتخاباتی دیگری وارد مبارزه شد.

27. a new car factory is slated for kashan
یک کارخانه ی جدید اتومبیل سازی برای کاشان برنامه ریزی شده است.

28. a new coat of white paint will freshen the room
یک رنگ تازه ی سفید اتاق را روشن و تمیز خواهد کرد.

29. a new coin
سکه ی نو

30. a new crime wave
موج جدیدی از جنایت

31. a new crop of students
یک سری (گروه) دانشجوی جدید

32. a new device for tracking enemy missiles
اسباب جدید برای ردیابی موشک های دشمن

33. a new doubt entered his mind
تردید جدیدی به مغزش خطور کرد.

34. a new era in the composition of bilingual dictionaries
دورانی نوین در نگارش فرهنگ های دو زبانه

35. a new facility for outpatient treatment
ساختمان تازه ای برای درمان بیماران سرپایی

36. a new film
یک فیلم تازه

37. a new generator to supply electricity to the city
نیروگاه جدید برای تامین برق شهر

38. a new idea for decorating a house
تدبیر جدیدی برای تزیین خانه

39. a new industrial project
یک طرح جدید صنعتی

40. a new issue of government bonds
صدور جدید اوراق قرضه ی دولتی

41. a new jeep came ripping up the shore
یک جیپ نو به سرعت تمام در ساحل ظاهر شد.

42. a new leader erupted on the scene
رهبر جدیدی به صحنه آمد.

43. a new manager was hired to revive the moribund factory
مدیر جدیدی استخدام شد تا کارخانه ی از کار افتاده را احیا کند.

44. a new method of tax collection
شیوه ی جدید وصول مالیات

45. a new method whereby coal can be turned into petroleum
روش جدیدی که می توان از طریق آن زغال سنگ را تبدیل به نفت کرد

46. a new pair of shoes
یک جفت کفش نو

47. a new pair of spectacles
یک عینک نو

48. a new piece of furniture
یک عدد مبل جدید

49. a new plan for phased disarmament
نقشه ی جدیدی برای خلع سلاح گام به گام

50. a new planet
سیاره ی نویافته

51. a new political tangle
یک درگیری سیاسی تازه

52. a new problem has arisen
مسئله ی تازه ای به وجود آمده است.

53. a new regime
حکومت تازه روی کار آمده

54. a new russian initative must now be anticipated
اکنون باید در انتظار پیشگامی جدید روس ها بود.

55. a new scheme for rural electrification
طرحی تازه برای برق رسانی به روستاها

56. a new set of bellows for the organ
یک دسته دم نو برای ارگ

57. a new sewage line
مجرای جدید فاضلاب

58. a new shift in public opinion
دگرگونی تازه در افکار عمومی

59. a new shiny coin
یک سکه ی نو و براق

60. a new slant on the economic situation
نگرش تازه ای بر وضع اقتصادی

61. a new spread of land appeared before our eyes
سرزمین گسترده ی جدیدی جلو چشم ما ظاهر شد.

62. a new strain of viruses
یک گونه ی جدیدی از ویروس

63. a new tax bill was rammed through the senat by the republicans
جمهوریخواهان لایحه ی جدید مالیات ها را با فشار از تصویب مجلس سنا گذراندند.

64. a new telephone link between two towns
ارتباط جدید تلفنی میان دو شهر

65. a new think film
یک فیلم جدید تفکر انگیز

66. a new tomato with firm flesh
گوجه فرنگی جدیدی با گوشت سفت

67. a new track in foreign affairs
طریقه تازه ای در امور برون مرزی

68. a new tunnel was sunk into the mountain
یک تونل جدید در کوه کنده شد.

69. a new twist in the story of the film
یک دگرگونی جدید در داستان فیلم

70. a new understanding of the old problem
فهم جدیدی از آن مسئله ی قدیمی

مترادف ها

نو (صفت)
pioneer, up-to-date, brand-new, new, modern, novel, spick-and-span

تازه (صفت)
young, fresh, late, up-to-date, green, new, breezy, recent, dewy, new-fashioned, red-hot, neoteric

جدید (صفت)
up-to-date, new, modern, novel, recent, maiden, unprecedented, neoteric

نوین (صفت)
young, new, modern

جدیدا (قید)
new

اخیرا (قید)
late, new, newly, lately

تخصصی

[کامپیوتر] فرمان پاک کردن حافظه و تایپ یک برنامه جدید
[نساجی] نمره بندی غرب انگلیس

انگلیسی به انگلیسی

• economic well-being of a community or nation after the benefits and costs have been calculated
warfare conducted without explosives, biological and/or high-tech viruses used as weapons of warfare
existing for the first time; modern; novel, unfamiliar; fresh, never been used before; recent, just discovered; renovated, recently restored; commencing, starting
recently; fresh
something that is new has been recently made or created, or is in the process of being made or created.
you also use new to say that something has not been used or owned by anyone else.
new also means different from what you have had, used, done, or experienced before.
you can describe something that has only recently been discovered as new.
a new period of time is just about to begin.
new is also used to show that something has only just happened. for example, a new parent has only recently become a parent.
if you are new to a situation or place or if the situation or place is new to you, you have not experienced it or seen it before.
news is information about a recent event or a recently changed situation.
news is also information that is given in newspapers and on radio and television about recent events in the country or the world.
new blood: see blood.
new- combines with the past participle of some verbs to make words or expressions which indicate that an action has been done or completed very recently.

پیشنهاد کاربران

روزآمد
جدید، تازه
مثال: She bought a new car last month.
او ماه گذشته یک ماشین جدید خرید.
دوستان به تلفظش دقت کنین:
آمریکن: /ˈnuː/ یا همون /نو/.
بریتیش: /njuː/ یا همون /نیو/.
از اونجایکه اکثرن به آمریکن تمایل بیشتری دارن، بهتره تلفظ این لغت رو همون با لهجه آمریکن بگیم.
new: جدید
the new : جدید
the new freedom : آزادی جدید
of this period. . . . the new freedom : این دوره . . . آزادی جدید
new meaning
دیگر
در اینجا جدا از معنای نو می توان معنای دیگر هم معنی کرد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : newness / news
✅️ صفت ( adjective ) : new / newsy
✅️ قید ( adverb ) : newly
جدید
صفت new به معنای جدید، تازه، نو
صفت new اشاره به چیزی دارد که به تازگی برای اولین معرفی، کشف و اختراع شده است و نمونه ای از آن در گذشته وجود نداشته است. مثال:
a new car ( یک ماشین جدید )
she's very creative and always coming up with new ideas ( او بسیار خلاق است و همیشه ایده های جدیدی به ذهنش می رسد. )
...
[مشاهده متن کامل]

منبع: سایت بیاموز

معنی : جدید ، نو
متضاد : old به معنای قدیمی ، پیر
new ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: نو
تعریف: یکی از زیرگزینه‏های پرونده که برای باز کردن پرونده‏ای جدید به کار می‏رود
جدید . تازه . نو
نو تازه. جدید . بروز رسانی .
مدرن ، نو ، کنونی
مترادف
نو , جدید
متضاد
پیر , قدیمی
جدید
Some of my new friends are trying to speak English with me
بعضی از دوستان جدیدم تلاش میکنند تا با من انگلیسی صحبت کنند🏪
مترادف نو جدید زیبا تازه
مترادف:نو . جدید.
متضاد:old.
متضاد
Old
پیر ، قدیمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس